آن که خداحافظي کرد
آدم از زور سرفه و عطسه يا گلو درد مجبور مي شود برود دکتر. يا از زور پا درد لنگان لنگان راه مي رود تا بلاخره يک آدمي زير بغلش را مي گيرد و مي برد دکتر. اين ها را مي شود خود آدم هم تشخيص بدهد چون گرفتاری های جسماني هستند اما هيچکدام از ما آدم ها به راحتي باورمان نمي شود که ممکن است بيمار باشيم چون مثلأ دائمأ دنيای اطرافمان را تيره و سياه مي بينيم. جدی مي نويسم اين را چون در اين مدل بيماری ها همه ی آدم ها مشترکند. يعني بيمار اتفاقأ به بيمار بودنش افتخار هم مي کند. همه مان هم اين بيماری افتخار کردن به چيزی را که به آن تعصب داريم تجربه کرده ايم يا گاهي هنوز داريمش منتها گاهي صدمه ی اين جور بيماری ها از خود بيمار فراتر نمي رود و خوب آن آدم گرفتار قراری ندارد که ديگران را هم به خودش بکشاند برای پذيرش يک باور شخصي، اما گاهي بيماری همه ی ما يک جايي گريبان مابقي آدم ها را هم مي گيرد و آن ها را به زور مجبور به پذيرش چيزی مي کند که ممکن است آن بيچاره ی مادر مردهآن که اصلأ منطقي برای پذيرفتنش نداشته باشد
اين حرف شامل محدوده ی بزرگي از تجاوز جنسي گرفته تا تعصب ملي کور که به آن مي گويند شوونيسم مي شود. اگر خيلي پوزيتيوستي به اين داستان نگاه کنيد مي گوئيد بايد يک راه علمي برای تشخيص اين جور بيماری ها وجود داشته باشد. من با اجازه تان در اين مورد خيلي پوزيتيويستي فکر مي کنم. در واقع معتقدم که مي شود مثلأ هورمون های خون يک آدمي را قبل از شنيدن يک موسيقي يا خواندن يک مقاله يا ديدن يک برنامه تلويزيوني اندازه گرفت و بعد از آن هم اندازه گرفت و نگاه کرد که چقدر مقدار بعضي هورمون ها اضافه مي شود. حتي دقيق تر هم مي شود نگاه کرد و ديد که در درازمدت اين هورمون ها چه آثاری از خودشان در مغز باقي مي گذارند که گاهي مي شود و گاهي نمي شود آن را به حال اوليه اش برگرداند
حالا اين را که مي نويسم نگران تان نمي کنم چون همه ی مردم دنيا در اين حالت در طبقه ی بيماران قرار دارند، همه مان بيمار هستيم به خاطر سر و صدای خيابان، برای ترافيک، برای آلودگي هوا و خيلي چيزهای ديگر و اين ها حالا خوشايندمان هم هستند. مثلأ ممکن است دو ماه برويم و در يک روستا زندگي کنيم اما مي خواهيم زودتر برگرديم و سر و صدای شهر را دوباره بشنويم. برای روستانشين ها هم همين است که آن ها را از شهر فراری مي دهد
اما اين حرف من ناظر به يک داستان ديگری است که در روآندا تجربه اش کرده اند اما فقط در بعد رسانه ای. در دوره ی قتل عام روآندا در 1994 بيش از يک ميليون نفر از "توتسي" ها و "هوتو" های ميانه رو بوسيله ی گروه های تندرو و مسلح هوتو قتل کشته شدند. سه نفر آدم محقق در استنفورد رفته اند و درباره ی نقش راديوی دولتي روآندا در آن قتل عام تحقيق کرده اند. من خيلي اتفاقي يک تحقيق ديگری هم ديده ام که برايم جالب بود در باره ی همين موضوع که راديوی دولتي روآندا چقدر به ترويج خشونت دامن مي زده در همان دوره
خوب نمي شود در عمل از همه ی مردم آزمايش خون گرفت که به طريق علمي ثابت بشود بعضي از انواع هيجان هايي که از طريق رسانه ها توليد مي شود چه آثار وحشتناکي دارد بر جامعه اما تئوری اش وجود دارد. يک گرفتاری ديگر هم اين است که در اين موارد همه مي گويند خوب خونمان برای وطن يا عقيده يا ناموس خودمان يا از آن طرف احمقانه اش برای همه ی اين ها اما به زور برای ديگران به جوش مي آيد و اين که اسمش مريضي نيست تازه نشان مي دهد سالم هم هستيم. برای همين هم هيچ کدام از ما گاهي از خر شيطان پائين نمي آئيم و کار مي دهيم دست خودمان و ديگران
چند سال پيش در يک مراسم ترحيم، يک آقايي آمد و يک نوار کاست را پخش کرد که "فائزخواني" بود. احتمالأ مي دانيد که اين فائزخواني ها در بوشهر و بندرعباس رواج دارد و خيلي هم پر سوز و گداز است. يک ساعتي گريه ی همه را درآورد. نوار که تمام شد به همه ی ملت يکي يک استکان چای دادند. هنوز چای از گلويمان پائين نرفته بود دوباره همان آدم رفت کاست را گذاشت توی دستگاه، خودش هم اصلأ هيچ حسي نداشت نشسته بود و ملت را تماشا مي کرد. دو دقيقه ای نگذشت يکي از بين آدم های سن و سال دار و صاحب مراسم رفت هماني را که کاست را گذاشته بود صدا زد توی حياط. من هم به يک بهانه ای رفتم دنبالشان. ديدم دارد به همان آدم کاستي مي گويد مرد حسابي تو که داری اين ها را هم مي کشي از گريه يا خودت کاست را بردار يا من برش مي دارم. طرف با يک حق به جانبي مي گفت آقا مجلس با همين دارد گرم مي شود چرا برش داريم؟ خود آن آدم مسن آمد کاست را برداشت و گريه را تعطيل کرد بعد هم آرام آرام مجلس را به سمت گپ زدن برد
من مدت ها فکر مي کردم اگر درايت آن آدم مسن نبود احتمالأ کلي گرفتاری ديگر هم برای مردم درست مي شد که آمده بودند سرسلامتي بدهند به صاحب مراسم اما خودشان هم داشتند رو به قبله مي شدند
حالا بلاخره يک روز يک نفر هم بايد تحقيق کند که بفهميم اين سرود پخش کردن های راديو- تلويزيون در ايران چقدر کار داده دست مردم که دائم آماده اند که برای هر موضوعي بريزند به کتک کاری با همديگر، يا حالا که به قول الپر يک آدمي با او خداحافظي کرده که برود لبنان
اين حرف شامل محدوده ی بزرگي از تجاوز جنسي گرفته تا تعصب ملي کور که به آن مي گويند شوونيسم مي شود. اگر خيلي پوزيتيوستي به اين داستان نگاه کنيد مي گوئيد بايد يک راه علمي برای تشخيص اين جور بيماری ها وجود داشته باشد. من با اجازه تان در اين مورد خيلي پوزيتيويستي فکر مي کنم. در واقع معتقدم که مي شود مثلأ هورمون های خون يک آدمي را قبل از شنيدن يک موسيقي يا خواندن يک مقاله يا ديدن يک برنامه تلويزيوني اندازه گرفت و بعد از آن هم اندازه گرفت و نگاه کرد که چقدر مقدار بعضي هورمون ها اضافه مي شود. حتي دقيق تر هم مي شود نگاه کرد و ديد که در درازمدت اين هورمون ها چه آثاری از خودشان در مغز باقي مي گذارند که گاهي مي شود و گاهي نمي شود آن را به حال اوليه اش برگرداند
حالا اين را که مي نويسم نگران تان نمي کنم چون همه ی مردم دنيا در اين حالت در طبقه ی بيماران قرار دارند، همه مان بيمار هستيم به خاطر سر و صدای خيابان، برای ترافيک، برای آلودگي هوا و خيلي چيزهای ديگر و اين ها حالا خوشايندمان هم هستند. مثلأ ممکن است دو ماه برويم و در يک روستا زندگي کنيم اما مي خواهيم زودتر برگرديم و سر و صدای شهر را دوباره بشنويم. برای روستانشين ها هم همين است که آن ها را از شهر فراری مي دهد
اما اين حرف من ناظر به يک داستان ديگری است که در روآندا تجربه اش کرده اند اما فقط در بعد رسانه ای. در دوره ی قتل عام روآندا در 1994 بيش از يک ميليون نفر از "توتسي" ها و "هوتو" های ميانه رو بوسيله ی گروه های تندرو و مسلح هوتو قتل کشته شدند. سه نفر آدم محقق در استنفورد رفته اند و درباره ی نقش راديوی دولتي روآندا در آن قتل عام تحقيق کرده اند. من خيلي اتفاقي يک تحقيق ديگری هم ديده ام که برايم جالب بود در باره ی همين موضوع که راديوی دولتي روآندا چقدر به ترويج خشونت دامن مي زده در همان دوره
خوب نمي شود در عمل از همه ی مردم آزمايش خون گرفت که به طريق علمي ثابت بشود بعضي از انواع هيجان هايي که از طريق رسانه ها توليد مي شود چه آثار وحشتناکي دارد بر جامعه اما تئوری اش وجود دارد. يک گرفتاری ديگر هم اين است که در اين موارد همه مي گويند خوب خونمان برای وطن يا عقيده يا ناموس خودمان يا از آن طرف احمقانه اش برای همه ی اين ها اما به زور برای ديگران به جوش مي آيد و اين که اسمش مريضي نيست تازه نشان مي دهد سالم هم هستيم. برای همين هم هيچ کدام از ما گاهي از خر شيطان پائين نمي آئيم و کار مي دهيم دست خودمان و ديگران
چند سال پيش در يک مراسم ترحيم، يک آقايي آمد و يک نوار کاست را پخش کرد که "فائزخواني" بود. احتمالأ مي دانيد که اين فائزخواني ها در بوشهر و بندرعباس رواج دارد و خيلي هم پر سوز و گداز است. يک ساعتي گريه ی همه را درآورد. نوار که تمام شد به همه ی ملت يکي يک استکان چای دادند. هنوز چای از گلويمان پائين نرفته بود دوباره همان آدم رفت کاست را گذاشت توی دستگاه، خودش هم اصلأ هيچ حسي نداشت نشسته بود و ملت را تماشا مي کرد. دو دقيقه ای نگذشت يکي از بين آدم های سن و سال دار و صاحب مراسم رفت هماني را که کاست را گذاشته بود صدا زد توی حياط. من هم به يک بهانه ای رفتم دنبالشان. ديدم دارد به همان آدم کاستي مي گويد مرد حسابي تو که داری اين ها را هم مي کشي از گريه يا خودت کاست را بردار يا من برش مي دارم. طرف با يک حق به جانبي مي گفت آقا مجلس با همين دارد گرم مي شود چرا برش داريم؟ خود آن آدم مسن آمد کاست را برداشت و گريه را تعطيل کرد بعد هم آرام آرام مجلس را به سمت گپ زدن برد
من مدت ها فکر مي کردم اگر درايت آن آدم مسن نبود احتمالأ کلي گرفتاری ديگر هم برای مردم درست مي شد که آمده بودند سرسلامتي بدهند به صاحب مراسم اما خودشان هم داشتند رو به قبله مي شدند
حالا بلاخره يک روز يک نفر هم بايد تحقيق کند که بفهميم اين سرود پخش کردن های راديو- تلويزيون در ايران چقدر کار داده دست مردم که دائم آماده اند که برای هر موضوعي بريزند به کتک کاری با همديگر، يا حالا که به قول الپر يک آدمي با او خداحافظي کرده که برود لبنان
نظرات