آها! زوربا! زوربا

من ديشب تا صبح نخوابيدم برای همين اگر امروز دو سه بار نوشتم خيلي تعجب نکنيد چون فعلأ تا کم کم تمرکز پيدا کنم برای کارهای خودم وقت مي برد

اما عجالتأ دارم فکر مي کنم بروم زبان يوناني ياد بگيرم، خيلي هم في الفور که اقلأ آن شب های بيدار باش را با يوناني حرف زدن بگذرانم

اين تلفن خانه ی ما با تلفن يک آدمي از اهل يونان اشتباه شده يا اصلأ شايد مال او بوده قبلأ، نمي دانم. از قرار خانواده و دوست و آشنا هم زياد دارد در يونان. شايد هم طلبکار زياد دارد يا خلافکار بوده. هر وضعي که داشته فعلأ من شده ام تلفنچي اش

هر از چند وقتي انگار اهل شهرشان فکر مي کنند سر و کله اش در همان شماره تلفني که داشته آفتابي شده و ظاهرأ از راديوی شهرشان هم اعلام مي کنند بنابراين بايد بوق بيدار باش ما را بزنند که بنشينيم با اين اختلاف ساعت استراليا و يونان مدام به اهل يونان بگوئيم من بي خبرم يا اشتباه گرفتيد. تازه مثلأ من همه اش مي گويم نه نيست به انگليسي

اين اهل يونان هم مثل ما ايراني ها هستند، هر کدام که زنگ مي زنند به نظرم داستان طلب هايشان را مي گويند که اين همه حرف دارند. من يک بار دو سال پيش (داستانمان با اين حضرت دارد تاريخي مي شود برای خودش)، بله، دو سال پيش به يکي شان همينطوری از روی ناداني آمدم يک تعارفي بکنم که مثلأ خيلي يونان اله و بله ست چون طرف داشت يک چيزی مي گفت در مايه های يونان و اين ها و من يک جمله انگليسي گفتم که توی آن يونان و زوربا بود. حالا بعضي وقت ها آن زوربايي شان (مثلأ علي شان) زنگ که مي زند مدام زوربا را مي بندد به هر جمله اش. من هم فقط با هيجان مي گويم، آها! زوربا! زوربا!. همين از دستم برمي آيد ديگر

چند وقت پيش فکر کردم به جای حرف زدن با اين ها چند تا موسيقي يوناني پيدا کنم که تا زنگ مي زنند موسيقي برای شان بگذارم که بشنوند. بلاخره از اين روش حرف زدن پای تلفن که بهتر است. چون با اين روشي که ما طرفين تلفن داريم تا صد سال ديگر هم آن آدمي که دنبالش مي گردند پيدا نمي شود. باور کنيد شمرده ام حدود چهل نفر يا بيشتر آدم زنگ مي زنند کنستانتين چي چي پولوس را مي خواهند

يک چيزی هم بنويسم بخنديد. در قبرس که همه يوناني تبار هستند ميهمان يک شبکه ی راديويي بودم. يک روزی گفتند تولد مدير توليد برنامه هايشان است و يک جشن کوچک دارند. من هم به مناسبت تولد رفتم چند شاخه گل خريدم برای آن که تولدش بود. از قرار خيلي تحت تأثير قرار گرفته بودند. با اجازه تان به مناسبت گل هايي که برده بودم آن شب تا زور داشتند غذا به خورد من دادند و هي نوشابه. يک بارش را تعارف کردم که لطفأ بس ديدم خيلي بهشان برخورد، گفتم حالا يک شب که هزار شب نمي شود نهايتش دل درد مي گيرم، اين هم فدای دوستي، آدم گاهي گردنش را مي دهد برای دوستي حالا ما معده مان را مي گذاريم وسط. خلاصه تا پس فردايش من هر جا که مي رفتم اول نشاني فلان محل شان را مي گرفتم. تازه بعد از غذا مي خواستند همگي بروند دريا برای شنا کردن. گفتم اين يکي را معذورم مگر اين که با اين شکم پر يک نفرتان کولي ام بدهد

روزی هم که داشتم برمي گشتم ديدم يک کيف پر از هدايايي که برای شنونده هايشان مي فرستند آوردند برای من. يکي از ليوان های شان همين جا کنار دستم هست. حالا فعلأ داريم نصف شب ها يوناني گوش مي کنيم به ياد کنستانتين که غيبش زده. به مناسبت کنستانتين عزيز موسيقي کنار صفحه را عوض کرده ام. مي دانيد چيست؟ آها! زوربا! زوربا

نظرات

پست‌های پرطرفدار