چکوتي و حيدرزاده
فکر مي کنم در ايران تعداد کساني که از جنبه ی دانشگاهي در نجوم و کيهانشناسي تخصص دارند حدود بيست نفر است. در واقع کوچکترين جامعه ی علمي ايران را در محدوده ی دانشگاهي همين اهل نجوم تشکيل مي دهند، گرچه بيشترين تعداد آدم های آماتور را هم همين گروه دارد. معمولأ در هيچ رشته ای به جز گياهشناسي کاربردی نمي شود اين همه آدم آماتور را که علم نجوم به خودش جذب مي کند به کارهای عملي علاقمند کرد
خوب اين جمعيت بيست نفری را برايتان مقايسه مي کنم با دوران خواجه نصيرالدين طوسي. خواجه نصير مي رود و با تمهيدات زياد هولاگوخان مغول را راضي مي کند به پول دادن برای ساخت رصدخانه ی مراغه، به قول ابوريحان آنقدر از هولاگو پول گرفت که "اندازه اش را فقط خدای داند". رصد خانه که ساخته مي شود شروع مي کنند به دانشجو گرفتن و تعداد منجمين مي رسد به حدود دو هزار نفر. هر سال هم دو دست لباس مي داده اند به منجمين يکي لباس تابستانه و يکي زمستانه
در واقع بزرگترين جمعيت علمي ايران در دوره ی هولاگوخان و به همت خواجه نصير در مراغه شکل مي گيرد و کم کم يک مکتبي به نام "مکتب مراغه" در نجوم ايران شکل مي گيرد که آثار بسياری از خودشان به جا مي گذارند که تا سال های طولاني بر مکاتب نجومي ديگر در دنيا اثر مي گذاشته. بعد از خواجه نصير همه ی اين دستاورد علمي و کم نظير از بين مي رود و هيچ کس نمي تواند دوباره نجوم را به آن حد از جنبه ی تعداد آدم ها و امکانات مالي برساند. حتي کتاب ها و نوشته های آن دوران هم کم و بيش نابود مي شوند و اين خط را بگيريد تا برسيد به همين 20 نفری که حالا در ايران دارند نجوم درس مي دهند که احتمالأ دو دست لباس در سال که نمي گيرند هيچ، لباس های خودشان را هم دارند از تن شان درمي آورند که چرا مثلأ حلول ماه رمضان را به جای محاسبات نجومي به چشم دوختن به آسمان تقليل نمي دهند
حالا يک چيز جالب تری برايتان بگويم که البته از زور جالبي آدم خجالت مي کشد اصلأ
اسم ابوريحان بيروني را که شنيده ايد؟ ابوريحان يک کتابي دارد به نام "التفهيم علي صناعة التنجيم" که معني اش مي شود ياد گرفتن ابزار آلات نجومي، يک جور خودآموز است که با آن مي شود روش کار با اسطرلاب و ذات الحلق و اين ها را ياد گرفت. اين کتاب به زبان عربي نوشته شده. سال های سال هيچ کس در خود ايران همت نکرد که اين کتاب را به فارسي برگرداند اما کتاب التفهيم به انگليسي هم ترجمه شده بود. يک معلم مدرسه در ايتاليا به نام "کلوديو چکوتي" برداشت اين کتاب را به زبان ايتاليايي ترجمه کرد. خودش و خانمش هم چند بار آمدند ايران و من تقريبأ هر بار که آمدند با هر دوشان و دکتر محمد باقری مي نشستيم و گپ مي زديم چند بار هم برنامه ی راديويي ازشان ساختم. چکوتي بعدها خيلي از مترجمان کتاب های نجومي را آورد به ايران و کمک کرد برای بازشناسي نجوم آماتوری و منابع آن در ايران به ايتاليايي ها. تصادفأ در همان دوره هم سفير يونسکو در ايران يک ايتاليايي بود به نام گليله ئي که او هم فيزيکدان بود و خيلي علاقمند به همين موضوعات
همزمان با کنفرانس سالانه فيزيک ايران يک نمايشگاه ابزار آلات نجومي هم در دانشگاه کردستان برگزار شده بود که نيروی دريايي تجهيزش کرده بود. يک اسطرلاب بزرگ هم آورده بودند برای نمايش. هر کسي که مي آمد نگاه مي کرد از طرز کار اسطرلاب سر در نمي آورد حتي خود غرفه دارهای نيروی دريايي. دست آخر همين چکوتي که کتاب ابوريحان را ترجمه کرده بود آمد و به همه ياد داد که طرز کار با اسطرلاب چطوری ست. خيلي خنده دار شده بود که ما ايراني ها خودمان بلد نبوديم که چطور مي شود از روش يک دانشمند قديمي مان استفاده کنيم آنوقت مترجم ايتاليايي بلد بود
خيلي درباره ی کارهای چکوتي در ايتاليا شنيده بودم که مثلأ در شهر خودش ،فکر مي کنم در ميلان، کارگاه های آموزشي برگزار مي کند که به علاقمندان طرز کار با وسايل قديمي نجوم را ياد بدهد
خوب اين جمعيت بيست نفری را برايتان مقايسه مي کنم با دوران خواجه نصيرالدين طوسي. خواجه نصير مي رود و با تمهيدات زياد هولاگوخان مغول را راضي مي کند به پول دادن برای ساخت رصدخانه ی مراغه، به قول ابوريحان آنقدر از هولاگو پول گرفت که "اندازه اش را فقط خدای داند". رصد خانه که ساخته مي شود شروع مي کنند به دانشجو گرفتن و تعداد منجمين مي رسد به حدود دو هزار نفر. هر سال هم دو دست لباس مي داده اند به منجمين يکي لباس تابستانه و يکي زمستانه
در واقع بزرگترين جمعيت علمي ايران در دوره ی هولاگوخان و به همت خواجه نصير در مراغه شکل مي گيرد و کم کم يک مکتبي به نام "مکتب مراغه" در نجوم ايران شکل مي گيرد که آثار بسياری از خودشان به جا مي گذارند که تا سال های طولاني بر مکاتب نجومي ديگر در دنيا اثر مي گذاشته. بعد از خواجه نصير همه ی اين دستاورد علمي و کم نظير از بين مي رود و هيچ کس نمي تواند دوباره نجوم را به آن حد از جنبه ی تعداد آدم ها و امکانات مالي برساند. حتي کتاب ها و نوشته های آن دوران هم کم و بيش نابود مي شوند و اين خط را بگيريد تا برسيد به همين 20 نفری که حالا در ايران دارند نجوم درس مي دهند که احتمالأ دو دست لباس در سال که نمي گيرند هيچ، لباس های خودشان را هم دارند از تن شان درمي آورند که چرا مثلأ حلول ماه رمضان را به جای محاسبات نجومي به چشم دوختن به آسمان تقليل نمي دهند
حالا يک چيز جالب تری برايتان بگويم که البته از زور جالبي آدم خجالت مي کشد اصلأ
اسم ابوريحان بيروني را که شنيده ايد؟ ابوريحان يک کتابي دارد به نام "التفهيم علي صناعة التنجيم" که معني اش مي شود ياد گرفتن ابزار آلات نجومي، يک جور خودآموز است که با آن مي شود روش کار با اسطرلاب و ذات الحلق و اين ها را ياد گرفت. اين کتاب به زبان عربي نوشته شده. سال های سال هيچ کس در خود ايران همت نکرد که اين کتاب را به فارسي برگرداند اما کتاب التفهيم به انگليسي هم ترجمه شده بود. يک معلم مدرسه در ايتاليا به نام "کلوديو چکوتي" برداشت اين کتاب را به زبان ايتاليايي ترجمه کرد. خودش و خانمش هم چند بار آمدند ايران و من تقريبأ هر بار که آمدند با هر دوشان و دکتر محمد باقری مي نشستيم و گپ مي زديم چند بار هم برنامه ی راديويي ازشان ساختم. چکوتي بعدها خيلي از مترجمان کتاب های نجومي را آورد به ايران و کمک کرد برای بازشناسي نجوم آماتوری و منابع آن در ايران به ايتاليايي ها. تصادفأ در همان دوره هم سفير يونسکو در ايران يک ايتاليايي بود به نام گليله ئي که او هم فيزيکدان بود و خيلي علاقمند به همين موضوعات
همزمان با کنفرانس سالانه فيزيک ايران يک نمايشگاه ابزار آلات نجومي هم در دانشگاه کردستان برگزار شده بود که نيروی دريايي تجهيزش کرده بود. يک اسطرلاب بزرگ هم آورده بودند برای نمايش. هر کسي که مي آمد نگاه مي کرد از طرز کار اسطرلاب سر در نمي آورد حتي خود غرفه دارهای نيروی دريايي. دست آخر همين چکوتي که کتاب ابوريحان را ترجمه کرده بود آمد و به همه ياد داد که طرز کار با اسطرلاب چطوری ست. خيلي خنده دار شده بود که ما ايراني ها خودمان بلد نبوديم که چطور مي شود از روش يک دانشمند قديمي مان استفاده کنيم آنوقت مترجم ايتاليايي بلد بود
خيلي درباره ی کارهای چکوتي در ايتاليا شنيده بودم که مثلأ در شهر خودش ،فکر مي کنم در ميلان، کارگاه های آموزشي برگزار مي کند که به علاقمندان طرز کار با وسايل قديمي نجوم را ياد بدهد
ياد "توفيق حيدرزاده" سردبير سابق مجله نجوم افتادم که چندين کتاب نجوم به زبان ساده در ايران نوشت و منتشر کرد و بعد رفت و دکترايش را در امريکا گرفت و او هم برنگشت که برنگشت. چه دوره ای بود. من ساعت شش و نيم صبح با او درباره ی نجوم مصاحبه ی راديويي مي کردم. هر دو در حال خواب و بيداری با هم احوالپرسي مي کرديم اما بعد انگار سوزن بهمان مي زنند يک باره بيدار مي شديم و مصاحبه شروع مي شد. همه مان پخش و پلا شديم
نظرات