حد فاصل کجاست؟

من مدت ها فکر مي کردم که حد فاصل علوم مدرن و علوم قديمي را کجا بايد جستجو کرد. الان توضيح مي دهم منظورم را

توی دنيا بعضي کشورها برای صنعت مثلأ کشتي سازی شان معروفند. اما اگر بنا باشد همين الان يک ساخته ای بسازيد که با آن بشود از اين طرف رودخانه برويد آن طرفش طبيعتأ به يک دانش شناور سازی احتياج داريد که همه چيزش را بشود در همان محل اطراف رودخانه پيدا کرد که ساخته تان را بتوانيد به راحتي به آب بيندازيد. اين دانش را اتفاقأ کشورهای پيشرفته ندارند بلکه همه اش بدون استفاده تلنبار شده در کشورهای توسعه نيافته و ايضأ فقير

اگر بنا باشد دارو درست کنيد هم همين مي شود که مثلأ سوئيسي ها بهترين هستند اما اگر همين الان دل درد بگيريد در يک روستای دور افتاده ی ايران بايد بگرديد و دارويتان را از همان منابع طبيعي اطراف پيدا کنيد که هست. اين ها همه هست البته زيادی هم نبايد غلو کرد ولي پايه های چنين علومي که من بهشان مي گويم علوم قديم وجود دارد

جنس اين علوم اصلأ فرهنگي ست يعني کسي برای کسب آن ها نمي رود دانشگاه و مقاله بخواند. همين قدر که يک مادری به دخترش مي گويد اگر خورشي که مي پزی زيادی شور شد يک قاشق نقره ای بينداز توی قابلمه ی خورش آن دانش يا علم منتقل شده. حالا چهار بار هم تمرين مي کند ياد مي گيرد که چه وقت بايد قاشق را بيندازيد در ديگ. ماست و پنير درست کردن هم به دستگاه پيشرفته ای احتياج ندارد، همين که شکمبه ی گوسفند را داشته باشيد باقي اش حل است. ضمنأ از ماست و پنير و شيريني تا رشته ی آش رشته و کلي های ديگر منجمله زير اندازهای کوچک خانه ی ما محصول خودمان است که نگوئيد نشسته کنار گود مي گويد لنگش کن

اين فهرستي که من از اين جور چيزها دارم شايد به هزار تا برسد، خارجي هايش را هم که بگذاريد کنارش آنوقت انبوهي از روش های کاملأ جالب برای زندگي پيدا مي کنيد که همه مبتني بر علم هستند اما ماهيت شان فرهنگي ست. يک وقتي يک فيلم ساختم در همين باره که موزه ی فولکلور برزيل آن را خريد، همه اش درباره ی خود برزيلي ها که دارو درست مي کنند يا لباس مي دوزند صد بار زيباتر از بوتيک های پاريس اما با تکه پاره های لباس های به درد نخور

حالا دوباره برگردم به آن فکری که گفتم. برايم مهم بود که ببينم اين حد فاصل کجاست تا اين که ديدم بين وسايلي که يک مغازه ای که اجناس روسي مي فروخت از اين چيزها زياد هست. مثلأ يک چراغ قوه ای درست کرده بودند که برای روشن کردنش بايد دو تا دسته اش را مثل قيچي يا انبر دست مدام فشار مي داديد تا به جای باتری کار کند. مدتي بعد در قبرس ديدم يک کهنه فروشي در نيکوزيا هم از اين اسباب و وسايل دارد. صاحبش مي گفت اين ها را پدرم مي ساخت و حالا بعضي ها مي آيند مي خرند به عنوان تزئينات. در اصفهان خودمان هم هست. معروفترينش اسطرلاب است که اگر با همين يک قلم بلد باشيد کار کنيد کلي از کارهای رصدی را مي توانيد انجام بدهيد

حالا کجاست اين حد فاصل؟

توی روستاها و ميان استادکارهای قديمي. همين جاهايي که مهران مديری لهجه شان را مسخره مي کند و ممکن است يک آدمي هم که اهل يکي از همين جاهاست منبعد اصلأ رويش نشود بگويد اهل کجاست مبادا ديگران حواله اش بدهند به برره. خوب دنده مان نرم مي رويم جان مي کنيم و سه شيفت کار مي کنيم که بتوانيم يک يخچال بخريم اما شب مي نشينيم از دست انداختن اهل روستا مي خنديم. روستا زاده هم مي آيد کنار ميدان سيگار مي فروشد و او هم مي رود جان مي کند که آخر سر يک يخچال بخرد. هيچ کسي هم نمي پرسد اصلأ اين هايي که زير سياه چادر زندگي مي کنند چطور آب خنک درست مي کنند يا زندگي شان را مي چرخانند و لپ های بچه هايشان هم گل انداخته است؟ يک خبرنگار بي خيال روزنامه ی همشهری هم مي رود
مثلأ پيدن کوئيه و نه مي گذارد و نه برمي دارد يک روزنامه مي دهد دست يک روستايي و بعد عکسش را با زير نويس "روزنامه خواني به سبک طولي" مي نويسد و مي گذارد زير عکس. دست مريزاد

حالا مي بينيد حد فاصلش کجاست؟

نظرات

پست‌های پرطرفدار