عجب معادله ای درست کرده ايم
درست پائين سي و سه پل اصفهان کنار زاينده رود يک مقبره هست. صاحب مقبره يک پروفسور امريکايي ست به نام "آرتور اپهام پوپ" که معماری ايران مديون اوست که زندگي و دارايي اش را وقف کرد تا هنر معماری ايران را به دنيا بشناساند. معروفترين کتابي که معماری ايران را چه به لحاظ زيبايي شناختي و چه از جنبه ی فني معرفي مي کند کتابي ست به عنوان "معماری ايران" که حاصل زحمات پوپ در ايران بوده. آدمي به معروفيت پوپ که پيش از آمدن به ايران هم استاد ممتازی بود در موزه ی سانفرانسيسکو آنقدر در راه خودش ثابت قدم بود که حتي محل مقبره ی خودش را هم در ايران انتخاب کرد
تاريخ مصر باستان مديون کشفيات باستانشناسي است که اولين بار توسط "هوارد کارتر" انجام شد. مصر توريست هايش را مديون باستانشناساني است که تا تربيت شدن باستانشناسان مصری صدها و مقاله و کتاب درباره ی مصر باستان منتشر کردند. تعداد باستانشناسان غير مصری که در دوره های مختلف حفاری جانشان را بر سر راه باستانشناسي مصر گذاشتند هم کم نبوده
لازم به توضيح تان نيست چون مي دانم که گروهي از کاوشگران هم هر چه از حفاری ها درآمد را در ازای مزدشان يا پنهاني يک راست به موزه های دولتي يا به موزه داران خصوصي فروختند. اما هيچکس ادعايي ندارد که سنگ نوشته ها و کتيبه های باستاني ايران ومصر اگر در موزه ای به نمايش درآمده اند همه به همان نام ايران يا مصر هستند و کسي نمي گويد مثلأ از خرابه های لوس آنجلس يا پاريس درآورده شده اند. هر جا که هستند اسم ايران و مصر باستان هم همراهشان هست و شک نکنيد که بهتر از ما از آن ها نگهداری مي کنند. يک نمونه اش آن احمقي ست که سه سال پيش در موزه ی ايران باستان خودمان شمشير زينتي يکي از پادشاهان قديم ايران را از وسط نصف کرد چون به خيال خودش صاحبش پادشاه ظالمي بوده و بايد حالا ايشان انتقام ملت ستمديده را از شمشير زينتي مي گرفتند
اين ها را که مي نويسم برای يک حرف ديگری ست که اتفاقأ مخاطب آن ميهمان وبلاگ خودم "پريا" ست. آن حرف ديگرم اين است که ما ايراني ها تا راه و رسم معرفي خودمان را به دنيا ياد مي گيريم و تازه شروع مي کنيم با زبان غير خودمان به ديگران بفهمانيم که چه کاره ايم تازه فيلمان ياد برگشتن مي کند و دوباره به وطن که برمي گرديم مي شويم حکايت تکرار هزار باره مرغ سحر که هي بخوانيم و هي زار بزنيم. اين ديگر گفتن ندارد که بچه ای که در خانواده ی ايراني بزرگ شده باشد ولو در خارج از ايران و آرام آرام با فرهنگ خارجي بزرگ بشود باز هم معنای شعر فارسي را بهتر از مترجمان همان اشعار مي فهمد. ابياتي که نيکلسون از مثنوی ترجمه کرده باشد يا آنچه گوته از حافظ بداند در مقياس با معنايي که ما از همان ابيات مي فهيم هنوز بسيار متفاوت است
ما ايراني ها از وقتي که پايمان به خارج باز شده هنوز در خور فرهنگ و تمدن خودمان کاری برای شناسايي اش انجام نداده ايم. موضوع بعد از انقلاب نيست که هزار حرف تازه برای گفتن دارد، گرفتاری مربوط به خيلي پيش تر از انقلاب است. اين هايي که مي بينيد درباره ی ايران و به قلم ايراني ها در بازار فرهنگ جهان به اندازه ی يک سر سوزن هم نيستند. خوب حق داريم خسته بشويم و هوای وطن کنيم چون در وطن ديگر لازم نيست برای کسي توضيح بدهيم که فارس و تخت جمشيد با ايران چه تفاوتي دارند يا اصلأ ما از مشروطه چه مي فهميم يا آخوند و ملا و روحاني با هم چه تفاوت معنايي دارند و ما هر کدام از اين اسامي را برای چه جور شخصيتي به کار مي بريم. ايران شناسي برای گروهي از ما ايراني ها ولو که وابسته ی تام و تمام به فرهنگ مان باشيم اگر در بزن و برقص های ايراني وار خارج از کشور ختم نشود در حافظ خواندن هايمان در کنار چند نفر از دوستان نزديک مان خلاصه مي شود. خوب ساده تر است که برويم در ايران که روزی ده بار شعر حافظ را به مناسبت های مختلف تکرار مي کنيم، و البته سخت تر است که بنشينيم و مقاله بنويسيم برای روزنامه های خارجي يا همت کنيم و کتاب کوچکي دربياوريم که اصلأ چکاره ی روزگاريم
اين ها گرفتاری هايي ست که تاب تحملشان را نداريم و بعد همه مان مدعي هستيم که چرا پدرانمان سختي های روزگارشان را نکشيدند تا امروز ما راحت تر در دنيا عرض اندام کنيم. ما هم داريم همان کاری را مي کنيم که به آن اعتراض داريم
من گاهي حرصم مي گيرد که با ترجمه ی انگليسي اشعار مولوی و با مراسم صوفي های ترکيه اصلأ چطور مي شود به مردم غير ايراني حالي کرد که ترک های ترکيه حتي يک بيت از اشعار مولوی را نمي توانند بخوانند. از نظر همه ی آن هايي که ترجمه ی مثنوی را خوانده اند مولانا آدمي بوده که حالا برای شناختنش بايد راهي قونيه شد. اين را تازه بگذاريد در کنار آن تصويری که مي گويد آن پرشيای قديم جای ديگری بوده و اين ايران فعلي که مردمش سوار بر شتر اين طرف و آن طرف مي روند يک چيز ديگری ست. "پريا"ی نوعي حالا که زبان جامعه ی غير ايراني را مي داند باز هم همه ی اين ها را به اضافه ی اين که زنان امروز ايران چه حرفي دارند مي زنند که اين همه بابتش کتک مي خورند در خيابان را دارد مي گذارد برای گزارشگران خارجي که با ديدگاه های نادقيق شان روايت ايراني ها را توضيح بدهند اما "پريا" برود در ايران و خوشش باشد که مثلأ او هم برود و در خيابان کتک بخورد و در صف مبارزان حقوق زنان باشد، اما همين حق طلب ها را نمي بيند که به هزار و يک دليل هر بار بايد به خبرنگاران خارجي توضيح بدهند که اين حرفي که ما مي زنيم دقيقأ آن چيزی نيست که شما داريد ترجمه اش مي کنيد
اين ها بلايای جديد جامعه ی ايراني ست که در خارج از کشور نشسته اند و نمي توانند حرف دقيق داخلي ها را به زبان خارجي ها برگردانند تا آن ها بفهمند ايران نه يک کشور عربي ست و نه دين مردمش شباهتي به دين عربستاني ها دارد. گاهي فکر مي کنم ما هنوز داريم در خارج از ايران به سبک دوران دهخدا زندگي مي کنيم، منتظريم که تا اوضاع بر وفق مراد شد برگرديم و لغتنامه بنويسيم. ما لغتنامه داريم بس است، لطفأ حالا زبانمان را ترجمه کنيد. آنوقت هر روز از خودمان مي پرسيم، چرا دنيا ما را نمي شناسد؟ ما کار خودمان را گذاشته ايم به مرغ سحرخواندن آنوقت "اپهام پوپ" دارد کشورمان را به دنيا معرفي مي کند. عجب معادله ای درست کرده ايم
نظرات