کوله

امروز يک جايي کيفم را باز کردم که يک تکه کاغذ دربياورم تقريبأ آبرويم رفت، البته آن طرف مربوطه از زور خنده ديگر نتوانست روی صندلي اش بند بشود و بلند شد سر پا ايستاد و مي خنديد. خودم هم به خنده افتادم از چيزهايي که توی کيفم پيدا مي شود

رفته بودم ديدن يک آدمي در يک دانشگاه ديگر که با هم قرار داشتيم. ظاهرأ يادش رفته بود و نبود. آمدم چند برگ کاغذی را که برايش آورده بودم بدهم به منشي اش. کاغذها رفته بودند زير وسايل ديگر و هر چه زور زدم نشد بيرونشان بکشم برای همين مجبور شدم وسايل کوله ام را بريزم بيرون تا کاغذها را پيدا کنم

چه چيزهايي آمد روی ميز منشي؟ سه تا انبردست، چهار تا پيچ گوشتي کوچک، يک جعبه ای که درش هم باز شد روی ميز و پر بود از پيچ و مهره و ميخ. يک کتاب درباره ی رسانه ها، يک کتابچه ی مربوط به نمايشگاه شکسپير، يک ماکت کوچک مغز که مربوط کار تحقيقاتي خودم است، يک جعبه دستمال کاغذی چون دو سه روزی ست سرما خورده ام، دو تا ساندويچ که نهارم است، يک چتر، سه تا فرهنگ لغات مربوط به شيمي و روزنامه نگاری و علوم اعصاب، يک راديوی کوچک با گوشي که سيمش دو متری مي شود. اصلأ به اندازه ی يک وانت را هر روز با خودم مي برم و مي آورم. فقط يک آچار چرخ در کوله ام نيست

بيچاره منشي آن آدم که مانده بود اين همه وسايل را که بايد در يک اتاق جا داد من چطور با خودم حمل مي کنم؟ يک کمي خجالت کشيد اولش که بخندد بعد ديدم انصاف نيست که نخندد، خودم زدم به شوخي و افتاد به خنده. کلي سر حال آمد

کار امروز و ديروزم هم نيست. ايران هم که بودم همين قدر بار با خودم مي کشيدم. مي ترسم يک وقتي قحطي آچار و پيچ گوشتي بشود و من سهم خودم را برنداشته باشم. خلاصه که خيلي افتضاح است اين کوله ی من

نظرات

پست‌های پرطرفدار