هفت روز هفته

اول اين که آقای دکتر ماری الکتيری نخست وزير تيمور شرقي برای اين که به قول خودش نشان بدهد به کشورش و رئيس جمهور آن علاقه دارد از مقام خودش استعفا داد اما از آن استعفاها که از صد تا ماندن هم بدتر است چون طرفدارانش دوباره هر چه را که قبلأ در پايتخت، ديلي، نسوزانده بودند سوزاندند. نخست وزير سابق هم تا توانست در گردهمايي های طرفدارانش شرکت کرد و همگي با هم برای آينده ی کشور دعا کردند اما هر چه تلويزيون ها نشانشان مي دادند داشتند با مشت های گره کرده سرود حزب خودشان را مي خواندند

دوم. واقعأ اين حرف زدن های ما ايراني ها از صد تا جوک هم خنده دارتر است. دادکان که مستعفي اش کرده بودند به نظر خودش با اين حرف که علي آبادی، رئيس سازمان تربيت بدني، اصلأ ورزشکار نيست و از ورزش هم سردرنمي آورد مي خواست بگويد آدم ها را در پست های عوضي مي گذارند و نتيجه اش هم خراب شدن کارهاست. خيلي هم خوب. اما مرد حسابي شما که به علي آبادی اعتراض داری پس لابد بايد به شمخاني هم اعتراض داشته باشي که يک باره بدون هيچ سابقه ی ارتشي فرمانده ی نيروی دريايي شد. حالا هم بايد به شريعتمداری وزير سابق بازرگاني اعتراض کنيد که عضو شورای راهبردی امور خارجي شده، حکايت گلابي و شقيقه. حالا شما هم که بشويد مثلأ رئيس فدراسيون هاکي روی يخ ديگر تعجبي ندارد برای ما. آدم دکترای جامعه شناسي داشته باشد و باز از اين حرف ها بزند؟

سوم. جوان ترين داور مسابقات جام جهاني يک جوان 30 ساله ی استراليايي ست که اهل همين شهر ما، بريزبن، است. از قرار تا به حال هم خيلي خوب قضاوت کرده چون چند بار کارشناسان ورزشي شبکه های راديويي و تلويزيوني قضاوت هايش را تحليل مي کردند و از قرار کمترين اشتباه را داشته. باور کنيد اين طوری که استراليا دارد در ورزش پيش مي رود تا هشت سال آينده تيم فوتبالشان هم مي رسد به نيمه نهايي جام جهاني

چهارم. بنزين هم کوپني مي شود و باز هم حکايت کوپن جعلي و کوپن فروشي و اين ها راه مي افتد درست مثل دوران جنگ. مي دانيد چند نفر در همين ايران اگر راه درست و درمان برای دوچرخه سواری داشتيم حاضر بودند با دوچرخه بروند سر کارشان. به جای محدوديت درست کردن با کمي راحت تر گذاشتن مردم هم مشکلات خودشان حل مي شود و هم چرخ زندگي مردم راحت تر مي چرخد. اين هم نتيجه ی حکومت مذهبي، هم منابع طبيعي به هدر مي رود و هم مملکت درجا مي زند همه اش هم به خاطر چهار نفر آدم خشکه مقدس و معترض که ممکن است چشمشان به ديوار صاف هم که بيفتد کنترل احساساتشان را از دست بدهند

پنجم. اين جوان اسرائيلي که اخيرأ توسط فلسطيني ها به گروگان گرفته شده بود و جسدش را پيدا کرده اند پدرش از آن مذهبي های درجه يک استراليايي ست که بعد از گرايشش به يهوديت همه ی زار و زندگي اش را جمع کرده و رفته به اسرائيل و ساکن يکي از آبادی های يهودی نشين نوار غزه شده بوده. حالا که فرزندش در اثر درگيری ها کشته شده راديو و تلويزيون ها کم کم دارند به مردم هشدار مي دهند درباره ی تأثير مذهبي بودن و شدت آن بر زندگي آدم ها که ممکن است کار را بکشاند به اين جا که جوان يک خانواده ی مذهبي حتي از قانون هم تبعيت نکند و کارهايي بکند که اساسأ ممنوع است و جانش را بگذارد برای يک هدفي که اصلأ کسي به رسميت نمي شناسدش. دولت اسرائيل زندگي در بعضي مناطقي را که قبلأ شهرک بوده اند ممنوع کرده اما مذهبي های اسرائيل اصلأ حرف گوش نمي دهند و صاف مي روند همان وسط چادر مي زنند. اسرائيل هم مشکلاتش با مذهبي هايش مثل ايران است منتها آن ها اقلأ دولتشان گاهي يک کار عاقلانه ای هم مي کند ما آن گاهي مان هم جزو نوادر است

ششم. خيلي جالب است که يک خبرنگار از ترکيه آمده ايران و يک آدم اهل دولت احمدی نژاد به او گفته اگر دوست داريد مي توانيد روسری هم نداشته باشيد هيچکسي هم معترض نشده به اين حرف. من که هنوز فکر مي کنم دولت احمدی نژاد را با وعده و وعيد آورده اند که در اين روزهای کشمکش با دنيا بشوند سپر بلا، برای همين هم اجازه مي دهند حرف های عجيب بزنند، مثل داستان ورود خانم ها به استاديوم. حالا کجا بلاخره احمدی نژاد مي زند به سيم آخر و ناگهان مي آيد وسط چهارراه که با مردم حرف بزند من زمانش را حدس نمي زنم اما خيلي فکر مي کنم که او اين کار را مي کند. احمدی نژاد آدم همين جور احساسات است. اگر انرژی هسته ای شبيه به صنعت نفت باشد از کجا معلوم که احمدی نژاد هم ادای مصدق را درنياورد و از دست مجلسي ها نيايد در ميدان بهارستان و بگويد اين ها مردم هستند و من با اين ها حرف مي زنم

و اما هفتم. سال گذشته دانشمند سال استراليا يک خانم دکتری شد که توانسته يک روش منحصربفرد در درمان سوختگي ها ابداع کند. روشش اين است که سلول های پوستي را مثل يک لايه ی نازک رشد مي دهد و بعد آن لايه را مي گذارد روی سوختگي. به اين ترتيب شکل ظاهری محل سوختگي که هميشه معلوم است ديگر معلوم نمي شود ضمن اين که سرعت درمان هم بسيار بيشتر است. بعد از يک سال ايشان شده اند ستاره ی تلويزيوني آن هم به خاطر وضع زندگي اش که شش تا بچه دارد و تمام کارهای خانه را خودش انجام مي دهد از آشپزی تا رساندن بچه ها به مدرسه. شوهرش هم جراح است. نفايج اخلاقي اش يکي اين است که حتمأ سيستم بايد خيلي درست کار کند که آدم بتواند به همه ی کارهايش برسد و تازه دانشمند سال هم بشود. آن نتيجه ی ديگر هم اين است که کار نشد ندارد

نظرات

پست‌های پرطرفدار