هفت روز هفته

روز اول اين که، از يک هفته يا کمي بيشتر که نيکول کيدمن آمده استراليا تا برای مراسم عروسي اش در بين خانواده باشد شبکه های راديويي و تلويزيوني همه را بسته اند به رگبار خبر از خود نيکول کيدمن تا پدر و مادرش و تا سگ همسايه شان. فکر نمي کنم ديگر چيزی درباره ی اين ازدواج و حواشي اش مانده باشد که به خورد مردم نداده باشند. البته تا مدت های مديد داستان ازدواج و لابد بارداری کيدمن مي شود خبر اصلي مجلات عامه پسند که اين جا از فرط زيادی آدم تعجب مي کند که مگر چقدر آدم بيکار هست که مي نشينند اين ها را مي خوانند. البته کار و بار عکاسان هم به خاطر پروژه های عکاسي برای اين مجلات سکه است و همين هم هست که دائم بساط شکايت و شکايت کشي از مجلات و عکاسان برقرار است. خلاصه فعلأ داريم يرقان کيدمن مي گيريم

و اما دوم. من واقعأ از کشورگشايي های پرتغالي ها شگفت زده شده ام از ته اروپا آمده بوده اند و يک جزيره ی کوچکي که حالا اسمش تيمور شرقي ست را مستعمره کرده اند که به استراليا و اندونزی نزديک تر از همه ی دنياست. آنوقت زبان رسمي اين تيموری ها پرتغالي ست و حالا که ميان شنان گوشمائو، رئيس جمهور، و ماری الکتيری، نخست وزير که مرد هم هست اما اسمش زنانه ست، به هم خورده سازمان ملل از کشور پرتغال درخواست کرده که نيروی پليس بفرستد که بتوانند با مردم حرف بزنند و نظم پايتخت، ديلي، را برقرار کنند. دعواطشان هم خنده دار شده و اصلأ از اخراج ششصد نفر نيروی نظامي ارتش شروع شد که اين ششصد نفر در واقع يک سوم ارتش تيمور شرقي هستند. به عبارت ارتش اين کشور هزار و هشتصد نفری است اما فعلأ مردم که دو دسته شده اند به اندازه ی يک سپاه صد هزار نفری زده اند و پايتخت و بعضي شهرهای ديگر را تبديل کرده اند به تلي از خاک. خلاصه پرتغالي ها واقعأ کشورگشايان بي نظيری بوده اند که اين همه راه آمده اند و فرهنگ يک منطقه ای بيخ گوش استراليا و اندونزی را چنان عوض کرده اند که هيچکدام از اين دو کشور هنوز نتوانسته اند اثری بر فرهنگ پرتغالي تيمور بگذارند

سومين روز. روز جمعه خيلي اتفاقي بخش اقتصادی يکي از شماره های دو ماه پيش روزنامه ی استرالين را ديدم که يک تحليل مفصل داشت درباره ی وابستگي های نفتي استراليا و ذخاير موجود در اين کشور. يک بخش تحليل هم مربوط به وضعيت ايران بود که نوشته بود چون قابل پيش بيني نيست بنابراين بايد از حالا به فکر تغييراتي در مصرف سوخت و بعد حرکت به طرف توليد خودروهای کم مصرف تر و يا سوخت های غير فسيلي رفت. خيلي برايم عجيب بود که عکس اصلي آن مقاله ی تحليلي را اختصاص داده بودند به بازديد خاتمي از يکي از پايانه های نفتي ايران در خليج فارس آن هم مدت ها بعد از اين که خاتمي جايش را داده به احمدی نژاد. فکر مي کردم چه معنايي ممکن است داشته باشد که نامطمئن بودن جريان نفت را ربط بدهند به خاتمي. هنوز هم قطعي به نتيجه نرسيده ام اما حدسم اين است که شايد مي خواهند بگويند حتي آدم هايي با ملاحظات خاتمي هم قابل اطمينان نيستند برای غرب. لطفأ بهتان برنخورد من فقط نظر غير قطعي ام را نوشتم. اين ها عکس احمدی نژاد را دارند چرا عکس خاتمي را استفاده کرده اند. در متن هم حرف مستقيمي درباره ی خاتمي نيست اما آن عکس کلي به آن نوشته جهت مي دهد


چهارم. هفته ی آينده مسابقه ی دوی "ماراتن گلد کست" است و اين روزها دارند از علاقمندان دويدن ثبت نام مي کنند. مسيرهای مسابقه را به مسافت های مختلف تقسيم کرده اند که هر کسي هر چقدر مي توانست بدود در مسابقه شرکت کند. متولي اصلي اين مسابقه تشکيلات فرودگاه گلد کست است. اين گلد کست يک شهر زيبای ساحلي است که با بريزبن چهل و پنج دقيقه فاصله رانندگي دارد. تابستان ها همه مي شوند مثل کش تنبان کوتاه که تا مي گوئيد چه مي کني مي بينيد سر ماشين را کج کرده اند به طرف گلد کست برای شنا در اقيانوس. در اين شهر ساحلي که نسبتأ گرانقيمت تر و البته شيک تر از بريزبن هست مرتب دارند در حاشيه ی دريا ساختمان های بلند مي سازند اما بلندترينش که در واقع بلندترين ساختمان مسکوني جهان است را يک ايراني دارد مي سازد. خيلي از هنرپيشگان معروف هاليوودی و غيره آمده اند و آپارتمان های اين برج را پيش خريد کرده اند. حالا شايد هنرپيشگان سياسي ايران هم بلاخره راهي به اين برج پيدا کنند وگرنه اهل هنر ايران که تازه دارند اثاث زندگي شان را مي فروشند که بزنند به هزار بدبختي ديگرشان. خلاصه اهل ماراتن هستيد بفرمائيد گلد کست


و اما پنجم. مي خواهم به اين نيک آهنگ که به همه گير مي دهد يک گيری بدهم. آدم در ايران اين همه شاگرد تربيت کند بعد بيايد يک وبلاگ پرخواننده هم راه بيندازد اما از آن همه شاگردان قبلي اش که حالا راهي هم ممکن است به مطبوعات نداشته باشند يک يادی هم نکند؟ مثلأ آن گوشه ی وبلاگش يک تابلويي نگذارد که هر از گاهي کارهای شاگردانش را به نمايش عموم دربيايند؟ ای نيک آهنگ بيا و به اين گير دادن من عمل کن و ما را با هنرمندان کاريکاتوريست جديد ايراني آشنا کن، از ظلمت خود رهايي ام ده، با نور خود آشنايي ام ده

روز ششم. تيم فوتبال استراليا به مرحله ی دوم راه پيدا کرده و قرار است در اولين بازی مرحله ی دوم با ايتاليا روبرو بشود. خيلي نبايد بازی راحتي باشد با ايتاليايي هايي که هميشه در فوتبال جهان وزنه ای بوده اند. فعلأ همچنان تب فوتبال به جان استراليايي ها نيفتاده که حق هم دارند. اگر شما هم بنا بود مسابقات زنده ی جام جهاني را تازه شروع کنيد از ساعت ده شب به بعد ببينيد احتمالأ ترجيح مي داديد به همين مسابقات داخلي اکتفا کنيد که ساعت برگزاری شان به وقت زندگي مردم اين جا بيشتر مي خورد. خيلي آدم احساس مي کند در يک سياره ی ديگری دارد زندگي مي کند که مثلأ نشسته است در خانه و اتفاقات کره ی زمين را با فاصله ی مخابره شدنشان از زمين نگاه مي کند. آدم حق مي دهد که چرا محکوميني که برای اولين بار از انگلستان به اين استراليا فرستاده شدند اسم بعضي ايالت ها را با وجود نفرتي که از انگلستان داشتند پذيرفته اند و هنوز هم رضايت داده اند که پرچم شان همان پرچه بريتانيا باشد با چند ستاره در زمينه ی آبي. حالا که مي شود با هواپيما به راحتي به اين طرف و آن طرف دنيا رفت اما باز هم اين تفاوت ساعت اثر عميقي در همراهي ساکنان استراليا با باقي دنيا مي گذارد که نمي شود برای آن کاری کرد. شايد پيوستن فوتبال استراليا به قاره ی آسيا کمي از يخ زدگي فوتبال در استراليا کم کند

و بلاخره روز هفتم. يونس شکرخواه پنجاه ساله شد. انشاالله صد ساله هم بشود بلکه هم بيشتر، ما هم به دنبالش، الهي آمين. همينطور هم کرور کرور شاگرد تربيت کند که نمي دانم ممکن است کجا استخدام بشوند چون فعلأ که دارند استادانشان را از کار بيکار مي کنند. به هر حال يونس از بس که در اين فاصله ی چهل و نه تا پنجاه سالگي اش درباره ی اجلاس تونس مطلب در وبلاگش نوشته گاهي من فکر مي کنم بيشتر از خود اجلاس از اسمش آن خوشش آمده. واقعأ نوشتن يونس و تونس شبيه به هم نيست؟ حالا شايد فکر کنم ببينم آن اسم دات را هم چرا انتخاب کرده. بلکه شايد آن هم مخفف "در اجلاس تونس" باشد. من افتخار همکاری با يونس را در کتاب هفته داشتم

نظرات

پست‌های پرطرفدار