مهاجران
اين را که مي نويسم فقط و فقط نظر نسبيتي ام بدانيد يعني ممکن است خودم هم بنا بر يافته های جديدتر همين گفته ها را بعدها درست ندانم اما حالا کاملأ درست مي بينمشان. خيلي هم لطف مي کنيد که منتقدش باشيد و از دانسته هايتان به من و شايد ديگران هم ياد بدهيد
واما اصل موضوع
نمي دانم ما آدم های اقليتي در کشورهای مهاجرپذير تا چه اندازه مي توانيم به همان ساز مليت خودمان برقصيم؟ يعني با وجود اين که خود دولت های اين کشورها مرتب چند فرهنگي را تشويق مي کنند اما آيا اين نجوشيدن گروه های اقليتي با فرهنگي که در جامعه ی جديد جاری ست نوعي تقابل با خرده فرهنگ مهاجران ايجاد نمي کند؟ به نظر من بسته به آدم ها کاملأ مي تواند در تعارض هم باشد. مثلأ مسلمان های دو آتشه آمده اند به استراليا و بنابر معتقداتشان جامعه را قطبي کرده اند يعني از دستاوردهای اجتماعي اين جايي که آمده اند استفاده مي کنند و به همين ساختارهای اجتماعي لگد مي زنند. نسل دوم شان را به سختي مجال مي دهند تا در دنيای جديد ببالد و مؤثر باشد. اين شامل اروپايي ها و امريکايي ها نمي شود. چرا؟ من پاسخ خودم را با اين مي دهم که شايد چون همزيستي و چند فرهنگي را بيشتر از آسيايي ها و افريقايي ها مي دانند
اين مجوز تبليغ چند فرهنگي برای گروه های مهاجران جهان سومي تبديل مي شود به گسترش همان فرهنگي که از آن آمده اند و رواج همان محدوديت هايي که آن ها را وادار به مهاجرت کرده، يعني بازسازی دوباره همان فرهنگ قديمي در زمينه ای آزادتر. مي دانيد گاهي فکر مي کنم اين مهاجران هستند که دارند تصوير کشور خودشان را در کشور جديدشان خدشه دار مي کنند، همه ی ميزبان ها که نرفته اند به افريقا و آسيا، همه هم که فيلسوف و دانشمند که نيستند بنابراين هر چه از مهاجران مي بينند مي شود واقعيت آن ها در کشورشان به اضافه ی تصوير رسانه ها که ممکن است اين نظر عمومي را تقويت کند
يک حدس ديگری هم زده ام و آن اين است که مهاجران تا سال ها بعد از مهاجرت هم مي خواهند هويت ملي شان را حفظ کنند، چرا؟ فکر مي کنم دليلش در ناتوانايي در همزيستي با پديده ای به نام جهاني شدن است که اسم ديگرش همان چند فرهنگي شدن است. کاملأ برای خودم ثابت شده که به محض اين که دست از تعصب ملي مي کشيم آنوقت به راحتي در محيط جديد جذب مي شويم. اين را در نسل های سوم مي شود ديد که نسل قبلي شان چيزی بوده ميان کشور مبدأ و کشور مقصد و ديگر حساسيت هايش نسبت به زادگاهش کمتر شده. نسل دومي ها هنوز گرفتارند و مي شوند مثل بچه ی اول خانواده که تا پدر و مادر بيايد بچه داری ياد بگيرند همه جور گرفتاری به سر بچه ی اول آورده اند
اگر مي پرسيد چرا اين ها را مينويسم دليلش اين است که دور و اطرافم مي شنوم به ميزبان ها مي گويند کم هوش يا احمق و منصفانه نمي دانم اين حرف را در حالي که مهاجران، همه مان، داريم از نتيجه ی کار آن ها استفاده مي کنيم. اين را ميان آسيايي ها و افريقايي ها زيادتر ديده ام، استثناءها را بگذاريد کنار، تصوير کلي تر به نظرم همين بوده
شايد بعدها باز هم در اين باره بنويسم

نظرات

پست‌های پرطرفدار