رابين هود عرب


سال گذشته يکي از دوستان من با سه نفر ديگر همخانه بود، يک زوج کره ای و يک پسر عرب که اهل عربستان سعودی بود و آخرين آدمي بود که به آدم های آن خانه اضافه شده بود. زوج کره ای هر دو دانشجو بودند و کار نيمه وقت داشتند بنابراين خيلي در خانه نبودند. اما دوست من و آن همخانه ای عربش بيشتر همديگر را مي ديدند، چه در خانه چه در دانشگاه. يک مدتي که از آمدن همخانه ای جديد مي گذرد اين دوست من مي بيند يک چند تايي شکلات بزرگ چند روزی ست روی ميز آشپزخانه همينطور مانده. کنجکاو مي شود و در يک آخر هفته ای که کره ای ها را مي بيند ازشان مي پرسد که اين شکلات ها مال شماست همينطور مدت هاست اينجا هستند؟ مي گويند نه. مي رود از همخانه ای عربش مي پرسد اين ها را تو گذاشتي روی ميز؟ مي گويد آره پس چرا نخورديد؟ دوست من مي گويد مگر برای ما خريدی؟ مي شنود که بله. تشکر مي کند و تمام مي شود
دو سه روز بعد مي بيند باز چند بسته شکلات روی ميز هست قبلي ها هم هنوز تمام نشده بودند، توی يخچال هم پر از نوشيدني و خوراکي ست. صاف مي رود از همخانه ای عربش جويا مي شود مي گويد بله خريدم که همه بخورند. اين دوست من مي گويد خوب بگذار اقلأ قبلي ها را بخوريمشان بعد برو بخر ضمنأ نه من و نه اين زوج کره ای هيچکداممان نمي توانيم اينقدری که تو دست و دلبازی مي کني جبران کنيم کمتر زحمت بکش و ما را شرمنده نکن، تا همين جا هم کافي ست. جناب پسر عرب بهشان برمي خورد و يکباره مي شوند رابين هود و از فردا بدتر مي کند و تا خرخره يخچال را پر مي کند به خيال اين که اين ها و بخصوص زوج کره ای که خيلي زحمت مي کشند که پول دربياورند و درس مي خوانند بيايند و بلاخره همسفره ی اين رابين هود بشوند. دوست من هم از بس که پسر با صفايي ست اصلأ رويش نمي شود ديگر نازکتر از گل به اين همخانه ای بگويد
خلاصه ديگر ميدان باز برای بخر بخر، رابين هود هم هر چه مي بيند مي خرد. اين همخانه ای ها هم اصلأ نمي رسند که چيزی بخورند از بس که بايد مي دويدند سر درس و کار. بلاخره اين ماراتن وقتي تمام مي شود که جناب رابين هود عرب بعد از چند ماهي نقل مکان مي کند به چند خانه آن طرف تر، احتمالأ برای پر کردن يخچال خانه ی بعدی
همان آخرهفته صاحبخانه مي آيد و يک جناب عرب ديگر را به همخانه ای ها معرفي مي کند. اين بار يک پسر عرب از بحرين. اين جناب اصلأ از روزی که مي آيد و وسايلش را مي گذارد در اتاقش ناپديد مي شود و گاهي نيمه های شب يا وسط های روز که کسي در خانه نيست پيدايش مي شود. يک روزی رفته بودم خانه ی دوستم برای ديدنش. گفتم همخانه ای جديد هم رابين هود است؟ گفت بيا توی يخچال را ببين. يک شيشه نوشابه از اين مدل نوشابه خانواده را درآورد گفت ديروز خريدمش هنوز هم نخورده بودم الان به اندازه ی يک ليوان هم ندارد. گوشت و اين ها هم تمام رفته به باد فنا، هم مال من و هم مال کره ای ها. اين همخانه ای جديدمان از آن طرفي افتاده. کره ای ها آمده بودند که بگويند اينطور شده من گفتم من هم همين بلا به سرم آمده. ظاهرأ دو سه باری کمين کرده بودند که مچ اين آقای داروغه ی باکينگهام را بگيرند نتوانسته بودند، هنوز هم نتوانسته اند. به اين دوستم گفتم برويد همان قبلي را خواهش کنيد برگردد جهنم و ضرر از اين طرف مي خرد شما هم از آن طرف شنبه بازار راه بيندازيد آخرهفته ها
تا به حال رابين هود و داروغه ی باکينگهام از نوع عربي اش را نديده بوديم

نظرات

پست‌های پرطرفدار