ادبيات خالي از موفقيت

امروز در راه که مي آمدم داشتم ترجمه ای از يک متن فلسفي- اجتماعي درباره ی فرهنگ کشور کره را مي خواندم. يک قسمتي از متن خيلي برايم جذاب بود

نوشته بود در فرهنگ کره ای ها نقش کنفوسيوس بيش از هرچيز گره خورده به مفهوم موفقيت. يعني تعاليم کنفوسيوسي در ميان کره ای ها آن ها را تشويق مي کند به حرکت و به دست آوردن نتيجه ی حاصل از تلاش. فکر ميکردم اين جور استنباط ها يا تفسير کردن های متون اعتقادی چقدر به مردم کمک مي کند که بتوانند خودشان را برای رقابت های اجتماعي که خمير مايه ی پيشرفت هستند آماده کند

من در اين مورد صاحبنظر نيستم که آيا در بين متون ما جز شاهنامه آيا چيز ديگری هم هست که بشود با آن شور رقابت را ميان مردم زنده کرد يا نه اما تا جايي که به فکرم مي رسيد ديدم چيزی نيست. در واقع شاهنامه هم بيش از هر چيز يک مرثيه ای ست در باب اعتماد و خيانت. يا شايد تفسير غالبي که از آن به دست داده اند شده است اين. اما متون مذهبي يا سر مشق های شخصيتي ما همگي برآمده از تحول روحي در ازای عبادت و خشوع هستند. اگر هم موفقيتي از منابع عقيدتي ما برای افراد جامعه تفسير شده يا موفقيت حاصل از جنگ بوده مثل امام حسن يا رستم، و يا موفقيت حاصل از صبر و تحمل شدايد روزگار. حتي به ابن سينا هم که فکر مي کنم مي بينم آن تصوير غالبش اين است که مي نشسته زير نور شمع و کتاب مي خوانده اما يک باره قدرتمند و خندان نبوده که آدم بگويد آهان همين است

يک بار در سخنراني علامه محمد تقي جعفری بودم يک نکته ای از زبانشان شنيدم که هرگز بعدها خود او هم آن را تکرار نکرد. گفت کسي نمي داند آيا مولوی وقتي بعضي اشعارش را که به وضوح معني حرکت و جنب و جوش مي دهند را مي سروده همين طور نشسته بوده روی زمين و آن ها را مي خوانده يا ديگران داشته اند دنبالش مي دويدند و مي نوشته اند و او هروله مي کرده و مي دويده و شعر مي خوانده؟

کاش يک جايي اگر مي دانيد نشاني مي داديد ببينيم در ادبيات ما از اين خبرها هست يا بوده. حتي خوب بود اگر مي دانيد چيزی در اين باره بنويسيد شايد بشود از تفسيرتان آن تحرک و پويايي را که سرانجامش مي شود موفقيت، در بين آثار ادبي مان پيدا کنيم

من از بس که مي رفتم سخنراني های علامه جعفری را هر جا که بود مي شنيدم يک بار در تالار ابن سينای دانشکده ی پزشکي دانشگاه تهران سخنراني داشتند من هم في الفور رفتم آن جا و رديف دوم نشستم. تا ايشان آمدند سخنراني کنند ظاهرأ چشمشان به من افتاد، گفتند باز هم که تو اين جايي. بعد رو به جمعيت گفتند من هر وقت ايشان (يعني من) را ميبينم يادم مي افتد که مبادا حرف تکراری بزنم چون هر جا که من مي روم ايشان هم آن جاست. همان روز هم من و يکي از دوستانم را دعوت کردند منزلشان و يک نهار ميهمانمان کردند و کلي گپ زديم

خلاصه اگر چيزی درباره ی موفقيت در بين آثار ادبي مان مي دانيد باخبرمان کنيد يا بنويسيد برايمان

نظرات

پست‌های پرطرفدار