هفت روز هفته
روز اول. توی اين مراسم مختلفي که در ايران برگزار ميشود بعضيهایشان خيلي اصلأ عجيبند. يکي از اين عجيبهايش جايزه دادن به دست اندرکاران خريد گندم داخليست. يعني دولت خودش به خودش جايزه داده بابت خريد گندم داخلي. بابا جايزه!! چه معني دارد برای خريد گندم از کشاورزان هم جايزه بدهند؟ مگر مسابقه بوده بين دولت و جاهای ديگر؟ يعني تا به حال چه کسي گندم کشاورزان را ميخريده؟ مگر سيلوی خصوصي هم داريم که يک نفر برود گندم بخرد و انبار کند و بزند توی حال دولت؟ اگر جايزه ميدهند پس آيا معنياش ميتواند اين باشد که يک رقابتي برای گندم خريدن هست که تا به حال به نفع گندم وارداتي تمام شده و حالا که يک بخشي از دولت رفته و با قدرت و سرعت گندم داخليخريده بنابراين برنده شده؟ يا شايد هم دولت دارد با بخش خصوصي رقابت ميکند برای خريد گندم داخلي! اگر اين طور است پس تا قبل از اين دولت هميشه بازنده بود؟ همينطور سؤال توليد ميشود.
روز دوم. گری کاسپاروف هم آمد به ميدان سياست، و طبيعتأ همين اول کار بازداشت شد. به هر حال اصول همسايگي در اين محله ايجاب ميکند که برای هر حرفي قبل از همه بازداشت در کار باشد. ظاهرأ اين هم از اصول محلهی ماست که اول آدمها را بازداشت ميکنند بعد آنقدر اتهامشان مسخره است که مثل بازداشت کاسپاروف با پرداخت 40 دلار فيصلهاش ميدهند. خيلي حکيمانه رفتار کردهاند. دو سال پيش در نشست سران هفت کشور صنعتي بعلاوهی روسيه يکي از اعضای هيئت فرانسه يا ايتاليا گفته بود که وجود روسيه در اين نشست غيرضروریست چون اين کشور نه اقتصاد درستي دارد و نه دموکراسي. کلي بهشان برخورده بود. در جواب، يکي از معاونان وزير خارجهی روسيه گفته بود که اصلأ اين وجود روسيه است که به اين نشست بها داده. به نظرم مترجمان محلهی ما وقتي ميخواهند تکليف خرده حسابهای ماليشان را با ديگران تسويه کنند موضوع را عوضي ترجمه ميکنند. حالا بلکه اهل روسيه فکر کردهاند اهميت نشست گروه هفت به تعداد آدم حسابيهاييست که هر کشوری بازداشت کرده يا فراری داده از مملکت. اينها ديده بودند از سولژنيتسين تا امروز همينطور آدم حسابي بوده که زدهاند و فراری دادهاند بنابراين بايد اصلأ يکي از هيئت روسيه سخنران افتتاحيه باشد. حالا اگر کتاب "خانهی آقای مالابر" را هم بخوانيد يک هم محلهای ديگر را هم ميبينيد که حوالي کوبا زندگي ميکند. توی محلههای ديگر همهی ساکنان خانههای اعيانيشان مستأجرند و داستانشان مثل محلهی برو و بياست، اما توی محلهی ما هر کسي که ميرود توی اعيان نشين ميچسبد به آجرهای بنا، تازه آب هم ميبندد به زمين خانه که کسي جرأت نکند بيايد داخل. آدم که دربارهی گری کاسپاروف حرف ميزند ياد اسب و قلعه و سرباز و سد سيوند ميافتد.
روز سوم. بيانيههای احزاب اصلاح طلب هميشه لج آدم را درميآورند، يعني انگار هر بيانيهای که ميدهند تا قبل از آن اصلأ هيچکدام از صادر کنندگان بيانيه به دنيا نيامده بودهاند و تازه دارند از صفر شروع ميکنند. کارشان يک مدل توهين به شعور آدمها با استفاده از بيانيه است. يکيشان همين بيانيهی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است که در يک بخشي از آن نوشتهاند: "از نظامی که دیگران را به وحدت و انسجام اسلامی دعوت می کند، پذیرفته نیست که شهروندان اهل سنتش به علت محرومیت از داشتن یک مسجد در پایتخت، برای برگزاری نماز و عبادت خود، ناگزیر به سفارتخانه کشور بیگانه رجوع کنند". آدم از خودش سؤال ميکند يعني اهل تسنن در تمام اين سه دههی بعد از انقلاب منجمله در دوراني که خود همين اهل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی مصدر امور بودند صاحب مسجد بودهاند و حالا در دورهی احمدی نژاد مسجدشان خراب شده و اينها مجبور شدهاند بروند سفارت خانههای خارجي برای عبادت؟ خوب اگر اين انتقاد به جاست چرا از خودتان هم انتقاد نميکنيد که در دوران مسئوليتتان هم همين وضعيت بوده؟ يا دربارهی "جرم تازه ای با عنوان تضعيف اتحاد ملی يا مخالفت با آن در حال شکلگيری است که مراجع امنيتی می توانند با برداشتی که از مقوله اتحاد ملی دارند، منتقدان را تحت تعقيب قرار دهند". خوب همين امير انتظام در تمام دوران بعد از انقلاب به همين جرم در زندان بوده، چرا اين حضرات صادر کنندهی بيانيه الان يادشان افتاده که موضوع را دنبال کنند؟ اين حرفها را اتفاقأ بايد از اصلاح طلبان جوانتر پرسيد که گاهي مدعياند که هر چه مربوط به ماقبل است به ما مربوط نيست و همين بهانه را گذاشتهاند کف دست بزرگترهایشان که مدام بيانيههای اين مدلي بدهند بيرون. همين يک مورد مربوط به مسجد برای اهل سنت کجا در دورهی خاتمي وجود داشت؟ اين که ديگر خيلي قديمي نيست؟ اين بيانيه دادنها مثل اين است که آدم به خودش بگويد "بلاگرفته" بعد يک سيخ فرو کند توی شکم ديگران و بنشيند به آخ گفتن مردم بخندد.
روز چهارم. دخترعمهی Kevin Rudd رهبر حزب محالف در مجلس استراليا يک اعتراض بلند و بالا کرده به پسر دايياش بابت ساخت يک سد. کوين راد به ساخت اين سد که در قرار است در شمال کوئينزلند ساخته یشود معترض است و اين منطقهی ساخت سد درست همانجاييست که خانوادهی راد در همانجا زندگي کردهاند و خودش هم همانجا بزرگ شده. حالا که ايشان با ساخت سد مخالف است بنابراين دعوا تبديل شده به دعوای خانوادگي و دختر عمه به نيابت از فاميل دارد پسر دايي را مورد عنايت قرار ميدهد. گفتم خبرتان کنم که فکر نکنيد اگر کوندوليزا رايس هم يک دشمني با ايرانيها دارد موضوعش خانوادگي نيست. آدم يک سازی بزند که سالها بعد صدايش در وزارت خارجهی يک کشور ديگری دربيايد لاجرم بايد خيلي تمرين داشته باشد.
روز پنجم. به نظرم ميرسد گاهي خوب است اصلأ ميزان پايبندی آدمها را به اصول انسانيت محک بزنيم، واقعأ هم موضوع سياسي نيست. اين تبرئه شدن متهمان قتلهای محفلي کرمان، به نظر من البته، از همهی موضوعات سياسي فعلي در ايران مهمتر باشد چون مشابهش در مورد مسائل سياسي رخ داده و دارد رخ ميدهد. يک عدهای فقط به صرف اعتقاد به مهدورالدم بودن چند نفر آدم ديگر اين قتل ها را انجام داده اند آنوقت مجازات نميشوند. آخر به چه حسابي ميشود اعتقاد اين گروه را برای گرفتن جان آدمهای ديگر ثابت کرد؟ مگر انتصاب به يک تشکيلات سياسي- عقيدتي به آدم مشروعيت حقوقي ميدهد که آدمکشي کند؟ اصلأ اگر اينها که حالا به قتل رسيدهاند خودشان معلول ناهنجاری اجتماعي ديگری باشند اين را چه بايد کرد؟ توی دنيای فعلي به معتادان مواد مخدر هم ميگويند بيمار برای اين که اگر بنا به کشتنشان باشد که اصل موضع که چرا معتاد ميشوند که همچنان لاينحل باقي ميماند. مسخرهاش اين است که دم و دستگاه حکومت هم پر است از مراکز جور و واجور مطالعاتي دربارهی موضوعات حقوقي و اجتماعي، آنوقت هر کسي ميتواند برای خودش سر خود تصميم بگيرد که با هر فرضيهای شروع کند به محکوم کردن اين و آن و اگر به نتيجه هم برسد بهانه يا نظريهاش را ميگذارد کف دست چهار تای ديگر که مردم را بگيرند و بيندازند زندان يا مثل اين مورد که داستان به قتل هم کشيده شده. اين عقلي که به خرج دادهاند برای اثبات اعتقاد متهمان به مهدور الدم بودن مقتولين اينش از همه مصيبت بارتر است. جمهوری اسلامي خودش بيانيههای گروههای تروريستي که سر گروگانهایشان را ميبرند محکوم ميکند آنوقت از اين طرف به آدمکشها مجوز ميدهد که بروند همان کار را انجام بدهند. انگار ماشين زمان درست کردهاند که با سرعت عقب عقب برود. به نظرم کمکم بايد رسيده باشيم نزديکيهای جناب خلخالي، آن اوايل انقلاب.
روز ششم. از فردا، يعني دوشنبه، پنجمين کنفرانس جهاني روزنامه نگاران علمي در ملبورن برگزار ميشود و البته اينجانب در آن کنفرانس حضور به هم نرساندهام. غصهام شد چون کلي دوست و رفيق دارم آنجا در کنفرانس و آنجا در ملبورن. لاجرم بايد يکي از دو کنفرانس را انتخاب ميکردم که يکيشان مربوط به کارهای دانشگاهيام است. آن دانشگاهياش را انتخاب کردم. حالا خبرهايش را مينويسم برایتان.
روز هفتم. اخيرأ يک چيزی خيلي خورد توی ذوقم. حالا بلکه هم ما خيلي زيادی ذوقمان هنریست! جای شکرش باقيست که ذوقيات ما تنوعش زياد است زودی مسير توی ذوق خوردنمان را تغيير ميدهيم که يادمان برود.
روز دوم. گری کاسپاروف هم آمد به ميدان سياست، و طبيعتأ همين اول کار بازداشت شد. به هر حال اصول همسايگي در اين محله ايجاب ميکند که برای هر حرفي قبل از همه بازداشت در کار باشد. ظاهرأ اين هم از اصول محلهی ماست که اول آدمها را بازداشت ميکنند بعد آنقدر اتهامشان مسخره است که مثل بازداشت کاسپاروف با پرداخت 40 دلار فيصلهاش ميدهند. خيلي حکيمانه رفتار کردهاند. دو سال پيش در نشست سران هفت کشور صنعتي بعلاوهی روسيه يکي از اعضای هيئت فرانسه يا ايتاليا گفته بود که وجود روسيه در اين نشست غيرضروریست چون اين کشور نه اقتصاد درستي دارد و نه دموکراسي. کلي بهشان برخورده بود. در جواب، يکي از معاونان وزير خارجهی روسيه گفته بود که اصلأ اين وجود روسيه است که به اين نشست بها داده. به نظرم مترجمان محلهی ما وقتي ميخواهند تکليف خرده حسابهای ماليشان را با ديگران تسويه کنند موضوع را عوضي ترجمه ميکنند. حالا بلکه اهل روسيه فکر کردهاند اهميت نشست گروه هفت به تعداد آدم حسابيهاييست که هر کشوری بازداشت کرده يا فراری داده از مملکت. اينها ديده بودند از سولژنيتسين تا امروز همينطور آدم حسابي بوده که زدهاند و فراری دادهاند بنابراين بايد اصلأ يکي از هيئت روسيه سخنران افتتاحيه باشد. حالا اگر کتاب "خانهی آقای مالابر" را هم بخوانيد يک هم محلهای ديگر را هم ميبينيد که حوالي کوبا زندگي ميکند. توی محلههای ديگر همهی ساکنان خانههای اعيانيشان مستأجرند و داستانشان مثل محلهی برو و بياست، اما توی محلهی ما هر کسي که ميرود توی اعيان نشين ميچسبد به آجرهای بنا، تازه آب هم ميبندد به زمين خانه که کسي جرأت نکند بيايد داخل. آدم که دربارهی گری کاسپاروف حرف ميزند ياد اسب و قلعه و سرباز و سد سيوند ميافتد.
روز سوم. بيانيههای احزاب اصلاح طلب هميشه لج آدم را درميآورند، يعني انگار هر بيانيهای که ميدهند تا قبل از آن اصلأ هيچکدام از صادر کنندگان بيانيه به دنيا نيامده بودهاند و تازه دارند از صفر شروع ميکنند. کارشان يک مدل توهين به شعور آدمها با استفاده از بيانيه است. يکيشان همين بيانيهی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است که در يک بخشي از آن نوشتهاند: "از نظامی که دیگران را به وحدت و انسجام اسلامی دعوت می کند، پذیرفته نیست که شهروندان اهل سنتش به علت محرومیت از داشتن یک مسجد در پایتخت، برای برگزاری نماز و عبادت خود، ناگزیر به سفارتخانه کشور بیگانه رجوع کنند". آدم از خودش سؤال ميکند يعني اهل تسنن در تمام اين سه دههی بعد از انقلاب منجمله در دوراني که خود همين اهل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی مصدر امور بودند صاحب مسجد بودهاند و حالا در دورهی احمدی نژاد مسجدشان خراب شده و اينها مجبور شدهاند بروند سفارت خانههای خارجي برای عبادت؟ خوب اگر اين انتقاد به جاست چرا از خودتان هم انتقاد نميکنيد که در دوران مسئوليتتان هم همين وضعيت بوده؟ يا دربارهی "جرم تازه ای با عنوان تضعيف اتحاد ملی يا مخالفت با آن در حال شکلگيری است که مراجع امنيتی می توانند با برداشتی که از مقوله اتحاد ملی دارند، منتقدان را تحت تعقيب قرار دهند". خوب همين امير انتظام در تمام دوران بعد از انقلاب به همين جرم در زندان بوده، چرا اين حضرات صادر کنندهی بيانيه الان يادشان افتاده که موضوع را دنبال کنند؟ اين حرفها را اتفاقأ بايد از اصلاح طلبان جوانتر پرسيد که گاهي مدعياند که هر چه مربوط به ماقبل است به ما مربوط نيست و همين بهانه را گذاشتهاند کف دست بزرگترهایشان که مدام بيانيههای اين مدلي بدهند بيرون. همين يک مورد مربوط به مسجد برای اهل سنت کجا در دورهی خاتمي وجود داشت؟ اين که ديگر خيلي قديمي نيست؟ اين بيانيه دادنها مثل اين است که آدم به خودش بگويد "بلاگرفته" بعد يک سيخ فرو کند توی شکم ديگران و بنشيند به آخ گفتن مردم بخندد.
روز چهارم. دخترعمهی Kevin Rudd رهبر حزب محالف در مجلس استراليا يک اعتراض بلند و بالا کرده به پسر دايياش بابت ساخت يک سد. کوين راد به ساخت اين سد که در قرار است در شمال کوئينزلند ساخته یشود معترض است و اين منطقهی ساخت سد درست همانجاييست که خانوادهی راد در همانجا زندگي کردهاند و خودش هم همانجا بزرگ شده. حالا که ايشان با ساخت سد مخالف است بنابراين دعوا تبديل شده به دعوای خانوادگي و دختر عمه به نيابت از فاميل دارد پسر دايي را مورد عنايت قرار ميدهد. گفتم خبرتان کنم که فکر نکنيد اگر کوندوليزا رايس هم يک دشمني با ايرانيها دارد موضوعش خانوادگي نيست. آدم يک سازی بزند که سالها بعد صدايش در وزارت خارجهی يک کشور ديگری دربيايد لاجرم بايد خيلي تمرين داشته باشد.
روز پنجم. به نظرم ميرسد گاهي خوب است اصلأ ميزان پايبندی آدمها را به اصول انسانيت محک بزنيم، واقعأ هم موضوع سياسي نيست. اين تبرئه شدن متهمان قتلهای محفلي کرمان، به نظر من البته، از همهی موضوعات سياسي فعلي در ايران مهمتر باشد چون مشابهش در مورد مسائل سياسي رخ داده و دارد رخ ميدهد. يک عدهای فقط به صرف اعتقاد به مهدورالدم بودن چند نفر آدم ديگر اين قتل ها را انجام داده اند آنوقت مجازات نميشوند. آخر به چه حسابي ميشود اعتقاد اين گروه را برای گرفتن جان آدمهای ديگر ثابت کرد؟ مگر انتصاب به يک تشکيلات سياسي- عقيدتي به آدم مشروعيت حقوقي ميدهد که آدمکشي کند؟ اصلأ اگر اينها که حالا به قتل رسيدهاند خودشان معلول ناهنجاری اجتماعي ديگری باشند اين را چه بايد کرد؟ توی دنيای فعلي به معتادان مواد مخدر هم ميگويند بيمار برای اين که اگر بنا به کشتنشان باشد که اصل موضع که چرا معتاد ميشوند که همچنان لاينحل باقي ميماند. مسخرهاش اين است که دم و دستگاه حکومت هم پر است از مراکز جور و واجور مطالعاتي دربارهی موضوعات حقوقي و اجتماعي، آنوقت هر کسي ميتواند برای خودش سر خود تصميم بگيرد که با هر فرضيهای شروع کند به محکوم کردن اين و آن و اگر به نتيجه هم برسد بهانه يا نظريهاش را ميگذارد کف دست چهار تای ديگر که مردم را بگيرند و بيندازند زندان يا مثل اين مورد که داستان به قتل هم کشيده شده. اين عقلي که به خرج دادهاند برای اثبات اعتقاد متهمان به مهدور الدم بودن مقتولين اينش از همه مصيبت بارتر است. جمهوری اسلامي خودش بيانيههای گروههای تروريستي که سر گروگانهایشان را ميبرند محکوم ميکند آنوقت از اين طرف به آدمکشها مجوز ميدهد که بروند همان کار را انجام بدهند. انگار ماشين زمان درست کردهاند که با سرعت عقب عقب برود. به نظرم کمکم بايد رسيده باشيم نزديکيهای جناب خلخالي، آن اوايل انقلاب.
روز ششم. از فردا، يعني دوشنبه، پنجمين کنفرانس جهاني روزنامه نگاران علمي در ملبورن برگزار ميشود و البته اينجانب در آن کنفرانس حضور به هم نرساندهام. غصهام شد چون کلي دوست و رفيق دارم آنجا در کنفرانس و آنجا در ملبورن. لاجرم بايد يکي از دو کنفرانس را انتخاب ميکردم که يکيشان مربوط به کارهای دانشگاهيام است. آن دانشگاهياش را انتخاب کردم. حالا خبرهايش را مينويسم برایتان.
روز هفتم. اخيرأ يک چيزی خيلي خورد توی ذوقم. حالا بلکه هم ما خيلي زيادی ذوقمان هنریست! جای شکرش باقيست که ذوقيات ما تنوعش زياد است زودی مسير توی ذوق خوردنمان را تغيير ميدهيم که يادمان برود.
نظرات