ايدههای عمومي
يک اتفاقات خيلي جالبي اينجاها ميافتد که گاهي دل آدم ميسوزد از مقايسهاش با شرايطي که در ايران هست.
ديدهايد که در ايران خيلي پيش ميآيد که به مناسبتهای مختلف به محققان جايزه ميدهند. جشنوارهی خوارزمي مهمترينش هست. اما اين محققي که جايزه را به او اهدا ميکنند بعد از اين هيچ کجا ديده نميشود. جشنوارههای علمي هم که اصولأ محل آمد و رفت عمومي نيستند و اصولأ امکانش هم نيست. رسانهها هم که از بس که برای اين جور خبررسانيها مثل عصا قورت دادهها عمل ميکنند بنابراين تحصيلکردهها هم خبرهای مربوط به جوايز علمي را اگر بهشان مربوط نباشد خيلي تحويل نميگيرند يا اصلأ در شلوغي زندگي روزمره برایشان آنقدرها هم اهميت ندارد، يا دارد ولي ارتباط مستقيمي با زندگيشان پيدا نميکند.
خوب در واقع هم جايزه دادهاند و هم جامعه برايش فرقي نکرده و طبيعتأ برای محقق مربوطه هم خيلي دلخوشي ايجاد نميشود که بلاخره بعد از اين جايزه حتي در و همسايه هم متوجه نميشوند که آن محقق مربوطه چقدر از زندگياش را گذاشته بوده تا برسد به يک افتخار علمي. خودتان اين موضوع را با شرايطتان مرور کنيد ببينيد چقدر حقيقت دارد؟ يا چقدر اين جايزه بگيرهای علمي در زندگيتان مهم بودهاند، يا حتي مثلأ چقدر عکس گرفتن باهاشان برایتان مهم بوده؟
خوب راهش چيست که اين آدمها با جامعه مرتبط بشوند؟ يا جامعه قدرشان را بداند و خودشان هم بهتر بتوانند از مزيت زحمتي که کشيدهاند بهرهمند بشوند؟
اين اتفاقات جالبي که ازشان حرف ميزنم و در ايران نيست و کار مشکلي هم نيست راه انداختنشان اين است که خيلي از مراسم اجتماعي را به جای اين که از وزير و وکيل دعوت کنند از همين محققان دعوت ميکنند. لزومأ هم مراسم قيچي کردن روبان نيست که يک مرکز مخابرات را افتتاح کنند و قيچي را بدهند دست يک دانشمندی که شما افتتاح کن، نه اين که بد باشد، نه، بلکه کارهای خيلي اجتماعيتر که مخاطب عامتری دارد.
فرض کنيد چه اتفاقي ميافتد اگر يک دانشمند ايراني را دعوت کنند که جوايز سينمايي را اهدا کند به هنرمندان؟ يا يک شب شعر را افتتاح کند؟ يا کارهای خيلي متنوعتری که نه به مقام آن آدم برنخورد و نه زورکي بخواهند موضوع را بچسبانند به علم و بعدش هم حق مسلم ماست راه بيندازند.
اين کار را اينجا انجام ميدهند و واقعأ هم موضوعي نيست که نشود در ايران انجامش داد. يک کمي ظرافت و سليقهی اجرايي ميخواهد که حتمأ هم در ايران هست. مثلأ دانشمند سال استراليا که کاشف يک واکسن هم هست قرار است يک نمايشگاه گل و گياه را افتتاح کند و يک نصف روز هم در نمايشگاه باشد و مردم او را از نزديک ببينند. يک دانشمند ديگر که سال 2005 به عنوان دانشمند سال انتخاب شده بود و يک خانم دکتر متخصص در سوختگيست چند ماه پيش يک نمايشگاه مد و لباس را افتتاح کرد و کلي هم عکس از او اين طرف و آن طرف چاپ شد.
به نظرم ميرسد اين ايدهها خيلي در ايران جای انجام شدن دارند.
يک وقتي در ايران برای کارهای پايان نامهام مجبور بودم تا متوجه ميشدم استادم در دسترس هست بروم خانهشان. طفلک از بس که اين دانشگاه و آن دانشگاه و شهر به شهر ميچرخيد به زور ميآمد خانهی خودشان. همان وقتها قرار بود پسرش هم ازدواج کند و داشتند گاراژ خانهشان را تبديل ميکردند به يک خانهی کوچک برای او. بساط بنايي هم که وقتي ميآيد توی يک خانهای ديگر رفتنش با خداست.
بيچاره خود استاد هم تا ميرسيد به خانهاش ميافتاد به کار کردن همراه بناها. من هم مجبور بودم از همان فرصتها استفاده کنم که هر قسمت پايان نامه را بدهم بخواند يا با هم دربارهی قسمتهای قبلياش بحث کنيم. باورتان نميشود که چند بار همينطور که کاغذها را داده بودم که بخواند فرغون بنايي را اينطرف و آنطرف ميبردم. در واقع اگر اين کار را نميکردم خود استادم مجبور بود فرغون را بکشد و کارم عقب ميافتاد. هر دویمان هم خندهمان گرفته بود ولي راه پس و پيش هم نداشتيم. همين جناب استاد دو بار جايزهی خوارزمي گرفته بود اما به قول خودش همسايههايش هم نميدانستند که اين بيچاره چه کارهی روزگار است و گاهي که کمک بناها ميکرده متلک هم شنيده از در و همسايه. هيچکدام هم تقصيری ندارند واقعأ.
خلاصه به نظرم شايد بد نباشد از اين ايدههای عموميتر برای معرفي آدمهای معتبرمان استفاده کرد.
نظرات