چند بار ميشود از نو شروع کرد؟
آدم چند بار ميتواند هر کار تازهای را شروع کند؟ گاهي فکر ميکنم شايد هم درستتر باشد که سؤال را از يک جنبهی ديگری بنويسم مثلأ پيش خودم فکر ميکنم که اصولأ آدم چند بار بايد دست به کاری بزند که برای خودش تازه است؟
ميدانيد چرا اين را مينويسم؟
دو تا تصوير خيلي غير منتظره هميشه جلوی چشمم هست که هر بار که بهشان توجه ميکنم يادم ميافتد که آدم ميتواند بارها و بارها به دلايل مختلف همه چيز را از نو شروع کند و باز اگر ناگزير شد بنشيند و باز آجر روی آجر بگذارد و بيايد بالا. منصفانهاش اين است که بگويم بدون آن دو تا تصوير هرگز نميشد از کاری که ديگر چشم بسته هم بلد بودمش بروم و يک کار تازهای را در دانشگاه شروع کنم و دوباره همه چيز را ياد بگيرم. همهاش به خاطر آن دو تا تصوير است.
انقلاب که شد مثل هر تغيير ديگری که لوازم خودش را فراهم ميکند و لوازم ديگر را دور ميريزد خيليها از کار بيکار شدند. تقريبأ همهمان چنين وضعي را ديدهام مگر اهل کسب و کار که هميشه ارباب خودشان بودهاند، هيچ بدی هم ندارد.
از بين اين آدمهای از کار بيکار شده دو نفرشان را که ميشناسم پيش از اينها هرگز کاری جز سر و کار داشتن با اداره و زندگي کارمندی نداشتند. بعد هم که تغييرات اجتماعي منجر به تغييرات عميق در مناسبات اداری شده بود و اينها مانده بودند که چه کنند که لااقل زندگيشان بچرخد. سن و سالي هم داشتند.
يکيشان در کمال ناباوری سر از شاگردی يک مغازهی صافکاری درآورد. ظاهرأ استادکار کارگاه را ميشناخته و همين شده که توانسته او را به قبول يک شاگرد صافکار سن و سال دار ترغيب کند، خودش که ميگفت کلي با استاد صافکار چانه زده بوده که بپذيردش و آن اوايل کار کمتر پول بدهد تا شاگرد جديد راه بيفتد.
نتيجه اين که شاگرد راه افتاده بوده و آن تجربهی اجتماعياش هم به او کمک کرده تا روابط کاریاش را گسترش بدهد. دست آخر يک جايي را اجاره کرد و با قرض و قوله وسيله خريد و کارگاه خودش را راه انداخت. بعد از 5 سال کار. اگر دوست داريد بدانيد برایتان ميگويم که همين الان در تهران دارد يکي از بزرگترين تعميرگاههای خودرو را اداره ميکند که صاحبش خودش است. از تعمير تا تزئين خودرو. اين اولي.
و دومي. داستان اين يکي از اين قرار بوده که بعد از مدتي چه کنم کردن ميرود و يک دورهی نقشه کشي ميبيند در يکي از همين آموزشگاههای دور ميدان انقلاب. برای 4 سال هم برای يک شرکتي کار نقشه کشي ميکرده. يک مدتي هم رفته بوده توی يک کارگاه خارج از شهر به عنوان دستيار نقشه بردار. بعد ميآيد و يک شرکت کوچک راه مياندازد و کارهای کوچک همان شرکتيهايي را که باهاشان کار ميکرده انجام ميدهد و بعد هم راه ميافتد و کارهای بزرگتر ميگيرد.
اين دومي را لابد نتيجهی کارهايش را ديدهايد. يادتان هست يک مدتي حدود هفت هشت سال پيش شروع کرده بودند به کانال کشي فاضلاب تهران؟ يادتان هست که همهی خيابانهای مرکزی شهر را کنده بودند برای کار گذاشتن لولههای قطور بتني در زير زمين؟ اين کارها را پيمانکاران سازمان آب و فاضلاب انجام ميدادند. يکي از همين پيمانکاران همين آدم از کار بيکار شدهی سابق بود.
داستانهای اين زمين خوردنها و بلند شدنها منحصر به اين دو نفر نميشود اما اينها مي توانند جوابهايي برای اينجور سؤالها باشند که آدم از خودش ميپرسد که چند بار ميشود از نو شروع کرد.
ميدانيد چرا اين را مينويسم؟
دو تا تصوير خيلي غير منتظره هميشه جلوی چشمم هست که هر بار که بهشان توجه ميکنم يادم ميافتد که آدم ميتواند بارها و بارها به دلايل مختلف همه چيز را از نو شروع کند و باز اگر ناگزير شد بنشيند و باز آجر روی آجر بگذارد و بيايد بالا. منصفانهاش اين است که بگويم بدون آن دو تا تصوير هرگز نميشد از کاری که ديگر چشم بسته هم بلد بودمش بروم و يک کار تازهای را در دانشگاه شروع کنم و دوباره همه چيز را ياد بگيرم. همهاش به خاطر آن دو تا تصوير است.
انقلاب که شد مثل هر تغيير ديگری که لوازم خودش را فراهم ميکند و لوازم ديگر را دور ميريزد خيليها از کار بيکار شدند. تقريبأ همهمان چنين وضعي را ديدهام مگر اهل کسب و کار که هميشه ارباب خودشان بودهاند، هيچ بدی هم ندارد.
از بين اين آدمهای از کار بيکار شده دو نفرشان را که ميشناسم پيش از اينها هرگز کاری جز سر و کار داشتن با اداره و زندگي کارمندی نداشتند. بعد هم که تغييرات اجتماعي منجر به تغييرات عميق در مناسبات اداری شده بود و اينها مانده بودند که چه کنند که لااقل زندگيشان بچرخد. سن و سالي هم داشتند.
يکيشان در کمال ناباوری سر از شاگردی يک مغازهی صافکاری درآورد. ظاهرأ استادکار کارگاه را ميشناخته و همين شده که توانسته او را به قبول يک شاگرد صافکار سن و سال دار ترغيب کند، خودش که ميگفت کلي با استاد صافکار چانه زده بوده که بپذيردش و آن اوايل کار کمتر پول بدهد تا شاگرد جديد راه بيفتد.
نتيجه اين که شاگرد راه افتاده بوده و آن تجربهی اجتماعياش هم به او کمک کرده تا روابط کاریاش را گسترش بدهد. دست آخر يک جايي را اجاره کرد و با قرض و قوله وسيله خريد و کارگاه خودش را راه انداخت. بعد از 5 سال کار. اگر دوست داريد بدانيد برایتان ميگويم که همين الان در تهران دارد يکي از بزرگترين تعميرگاههای خودرو را اداره ميکند که صاحبش خودش است. از تعمير تا تزئين خودرو. اين اولي.
و دومي. داستان اين يکي از اين قرار بوده که بعد از مدتي چه کنم کردن ميرود و يک دورهی نقشه کشي ميبيند در يکي از همين آموزشگاههای دور ميدان انقلاب. برای 4 سال هم برای يک شرکتي کار نقشه کشي ميکرده. يک مدتي هم رفته بوده توی يک کارگاه خارج از شهر به عنوان دستيار نقشه بردار. بعد ميآيد و يک شرکت کوچک راه مياندازد و کارهای کوچک همان شرکتيهايي را که باهاشان کار ميکرده انجام ميدهد و بعد هم راه ميافتد و کارهای بزرگتر ميگيرد.
اين دومي را لابد نتيجهی کارهايش را ديدهايد. يادتان هست يک مدتي حدود هفت هشت سال پيش شروع کرده بودند به کانال کشي فاضلاب تهران؟ يادتان هست که همهی خيابانهای مرکزی شهر را کنده بودند برای کار گذاشتن لولههای قطور بتني در زير زمين؟ اين کارها را پيمانکاران سازمان آب و فاضلاب انجام ميدادند. يکي از همين پيمانکاران همين آدم از کار بيکار شدهی سابق بود.
داستانهای اين زمين خوردنها و بلند شدنها منحصر به اين دو نفر نميشود اما اينها مي توانند جوابهايي برای اينجور سؤالها باشند که آدم از خودش ميپرسد که چند بار ميشود از نو شروع کرد.
نظرات