ز نيرو بود مرد را راستي
ديروز برای اولين بار رفتم اسکواش. پلنگ صورتي هم آمد، در واقع ما سه نفر ديگر همراه او رفتيم. خيلي زود قوانين بازی را يادم داد و شروع کرديم به ضربه زدن به توپ سياه رنگ اسکواش.
تقريبأ وضعيت بدو بدوی من از خود توپ مربوطه بدتر بود. يعني معلوم بود توپ کدام طرف ميرود ولي معلوم نبود من کدام طرف دارم ميدوم. خلاصه که چشمتان بد نبيند مثل شير آب عرق ميريختم.
حالا نه که زدهام به ورزش خيلي خفن و قرار است بروم تيم ملي، ديگر کنتراتي دارم ورزش ميکنم. از باشگاه ورزشي و استخر و دويدن و ديروز هم اسکواش.
امروز صبح ديدم به سلامتيتان دست راستم از آرنج خم نميشود. به عبارتي آن ضربههای خيلي محشری که همينطور کنتراتي ميزدم باعث شد امروز دستم مثل دست مجسمهها بشود.
توی خانهی پدری من از بس که از دوران بچگي قبل از سلام و عليک کردن بايد گزارش ورزشي ميداديم و مادرم هم قد من و خواهر و برادرم را روزی يک بار متر ميزدند و نسخهی روزانهمان دستمان بود که چند سانتيمتر کمبود قد داريم حالا ورزش نکردن هم گرفتاری روحي دارد برایمان. خيلي با شرمساری دربارهی ورزش نکردن حرف ميزنيم.
فکر نکنيد خيلي خوب است. البته بي انصافي نميکنم که ورزش کردن اساسأ کار خوبيست اما يک بدیاش را هم ميگويم که ببينيد چه گرفتاریهايي دارد.
اولأ من بلد نيستم از استخری که خط کشي مسابقهای نداشته باشد لذت نميبرم. يعني اصولأ نميدانم بايد در يک چنين استخر تفريحي چه کار کرد. يک بار که آتقدر همينطور که ايستاده بودم آب ريختم روی سرم، مثل دلاکها، که ملت خندهشان گرفته بود. يک بار هم که ديدم طاقت ندارم شروع کردم توی استخر تفريحي به سبک تمرين شنا کردن هي از اين ور به آن ور رفتم. خيلي افتضاخ بود و با چشم غرههای مردم تمامش کردم.
اين از اين. توی دريا و رودخانه هم شنا کردهام، توی خليج فارس، خزر و رودخانهی کارون مسابقهی شنا دادهام. بنابراين دريا هم محل مسابقه دادن است برايم. يک چيز خندهداری بنويسم برایتان.
توی ساحل لارناکا در قبرس که جدأ دريای زيبايي دارد از بس که با مايو نشستم و روزنامه خواندم ساق پاهايم که از زير ورق روزنامه بيرون مانده بود تقريبأ سياه شد از سوختگي. دو سه تا از دوستان قبرسيام که ميدانستند اهل شنا کردن هستم به نظرشان آمده بود که توی دريا مثلأ حرکات آکروباتيکي انجام دادهام، يعني يک جوری سرم توی آب بوده و پاهايم بيرون آب که در نتيجه ساق پاهايم سوخته.
سال گذشته هم که 6 کيلو وزن کم کردم که توی همين وبلاگ هر روز رکورد دويدنم را مينوشتم. يک بدو بدويي ميکردم روی اين دستگاههای باشگاه که موقع مسابقهی دوی دانشگاه مثل اسبها قرار بود برايم شرط بندی کنند. يکي از همينهايي که هر روز ميآمد باشگاه دانشگاه و ميديد من چقدر ميدوم آمد گفت من با يکي از دوستانم روی برد تو شرط بندی کرديم و خيلي مواظب خودت باش برای روز مسابقه. اينها شرط بندی کرده بودند آنوقت جايزهای در کار نبود برای برندگان. ديدم خيلي نامردیست اصلأ از خير مسابقه دادن گذشتم.
خوب حالا هم که از قرار اين اسکواش اضافه شده به برنامهی بچههای آزمايشگاه و ديگر همه چيز تکميل است. امروز ديدم توی دانشکده يک مسابقهی سالانهی گلف هم دارند برگزار ميکنند فکر کردم خدای نکرده برای گلف هم يک بفرما بزنند باقي عضلات سالم بدنم هم ميگيرند و به خير و خوشي کار و زندگيمان ميشود شيرجه زدن در حوض پماد گرفتگي عضلاني.
خوب است بدهم روی کمرم با تاتو بنويسند ز نيرو بود مرد را راستي.
تقريبأ وضعيت بدو بدوی من از خود توپ مربوطه بدتر بود. يعني معلوم بود توپ کدام طرف ميرود ولي معلوم نبود من کدام طرف دارم ميدوم. خلاصه که چشمتان بد نبيند مثل شير آب عرق ميريختم.
حالا نه که زدهام به ورزش خيلي خفن و قرار است بروم تيم ملي، ديگر کنتراتي دارم ورزش ميکنم. از باشگاه ورزشي و استخر و دويدن و ديروز هم اسکواش.
امروز صبح ديدم به سلامتيتان دست راستم از آرنج خم نميشود. به عبارتي آن ضربههای خيلي محشری که همينطور کنتراتي ميزدم باعث شد امروز دستم مثل دست مجسمهها بشود.
توی خانهی پدری من از بس که از دوران بچگي قبل از سلام و عليک کردن بايد گزارش ورزشي ميداديم و مادرم هم قد من و خواهر و برادرم را روزی يک بار متر ميزدند و نسخهی روزانهمان دستمان بود که چند سانتيمتر کمبود قد داريم حالا ورزش نکردن هم گرفتاری روحي دارد برایمان. خيلي با شرمساری دربارهی ورزش نکردن حرف ميزنيم.
فکر نکنيد خيلي خوب است. البته بي انصافي نميکنم که ورزش کردن اساسأ کار خوبيست اما يک بدیاش را هم ميگويم که ببينيد چه گرفتاریهايي دارد.
اولأ من بلد نيستم از استخری که خط کشي مسابقهای نداشته باشد لذت نميبرم. يعني اصولأ نميدانم بايد در يک چنين استخر تفريحي چه کار کرد. يک بار که آتقدر همينطور که ايستاده بودم آب ريختم روی سرم، مثل دلاکها، که ملت خندهشان گرفته بود. يک بار هم که ديدم طاقت ندارم شروع کردم توی استخر تفريحي به سبک تمرين شنا کردن هي از اين ور به آن ور رفتم. خيلي افتضاخ بود و با چشم غرههای مردم تمامش کردم.
اين از اين. توی دريا و رودخانه هم شنا کردهام، توی خليج فارس، خزر و رودخانهی کارون مسابقهی شنا دادهام. بنابراين دريا هم محل مسابقه دادن است برايم. يک چيز خندهداری بنويسم برایتان.
توی ساحل لارناکا در قبرس که جدأ دريای زيبايي دارد از بس که با مايو نشستم و روزنامه خواندم ساق پاهايم که از زير ورق روزنامه بيرون مانده بود تقريبأ سياه شد از سوختگي. دو سه تا از دوستان قبرسيام که ميدانستند اهل شنا کردن هستم به نظرشان آمده بود که توی دريا مثلأ حرکات آکروباتيکي انجام دادهام، يعني يک جوری سرم توی آب بوده و پاهايم بيرون آب که در نتيجه ساق پاهايم سوخته.
سال گذشته هم که 6 کيلو وزن کم کردم که توی همين وبلاگ هر روز رکورد دويدنم را مينوشتم. يک بدو بدويي ميکردم روی اين دستگاههای باشگاه که موقع مسابقهی دوی دانشگاه مثل اسبها قرار بود برايم شرط بندی کنند. يکي از همينهايي که هر روز ميآمد باشگاه دانشگاه و ميديد من چقدر ميدوم آمد گفت من با يکي از دوستانم روی برد تو شرط بندی کرديم و خيلي مواظب خودت باش برای روز مسابقه. اينها شرط بندی کرده بودند آنوقت جايزهای در کار نبود برای برندگان. ديدم خيلي نامردیست اصلأ از خير مسابقه دادن گذشتم.
خوب حالا هم که از قرار اين اسکواش اضافه شده به برنامهی بچههای آزمايشگاه و ديگر همه چيز تکميل است. امروز ديدم توی دانشکده يک مسابقهی سالانهی گلف هم دارند برگزار ميکنند فکر کردم خدای نکرده برای گلف هم يک بفرما بزنند باقي عضلات سالم بدنم هم ميگيرند و به خير و خوشي کار و زندگيمان ميشود شيرجه زدن در حوض پماد گرفتگي عضلاني.
خوب است بدهم روی کمرم با تاتو بنويسند ز نيرو بود مرد را راستي.
نظرات