هر چه ببرالملوک دارد همه از آنهاست
آفتاب در سرزمين ملوکانه سر نزده حسب حال عرض کرديم خدمت ببرالملوک که جان نثار قولنج کرده از باب ِ بارکشي ِ ايام ِ ماضي، بهبودی حاصل نشده. موکدأ فرمودند اليوم تمارض ممنوع است، رعيت برای همچه اموری اختيار کردهايم ولاغير.
عرض شد، رعيت که ساليانيست از والدين زرخر شده برای پاسباني درگاه جواهرآسای ملوکانه از صبح عليالطلوع که خيش به زمين ميزند تا شام که گاوآهن به زمين ميگذارد هر قدم سپاسگزار باريتعاليست که چوپاني ِ رعيت ِ گوسپند را سپرده به ببرالملوک. فيالفور فرمودند اسپند ... اسپند.
عرض شد، توشهی آخرت رعيت که جز دعای خير ببرالملوک نيست، مرحمت فرموده توشهی دنيای رعيت تعيين کرده که رعيت بيش از اين اسباب تصديع نشده تعجيلأ مرخص شود. فرمودند هر چه مانده از ماکيان تناول کن، نان ِ دست پيچ ِ منظرالممالک فراموش نشود.
عرض شد، منظرالممالک از فرط ممارست ببرالملوک يومأ و ليل رو به ترقي گذارده عنقريب است که عهدهدار چوپاني ِ رعيت شود. فرمودند بسپار به بزاز مبادا قبای چوپاني ِ منظرالممالک تن نرفته جر بخورد، دو ذرع فراختر باشد، حکمأ فربهتر بشود.
عرض شد، دست پيچ ِ منظرالممالک مهيا شد، عنايتي به دست پيچ نکرده پا به زمين ميکوبند. فرمودند گوجه از بلاد فرنگ تناول نميکند، حکمأ گوش رعيت سنگين شده، عالمأ که رعيت سواد ترقي ندارد.
عرض شد، حيات بيمقدار جان نثار به همين نعرههای يوميهی ببرالملوک است، حکمأ رعيت بي نعرهی ملوکانه عاجلأ دو قدم دو قدم به حيات دنيوی فاسد حريصتر ميشود. فرمودند اولياء امور مؤکدأ سفارش کردهاند ببرالملوک بي نعره رعيتداری نکند که فيالمجلس اسباب بزرگي از کف برود.
عرض شد، رعيت که از ولايت پشتکوه آمده برای پابوس از خود که اختيار ندارد ولو چارپا هُش کند هر چه هست از اختيار آن خاکپای جواهر آساست. فرمودند خاک بر سر داروغه که هنوز دروازه را نبسته کرور کرور از پشتکوه ميآيند.
عرض شد، رعيت از عذاب جهنم به قدر عذاب ببرالملوک در هراس نيست. فرمودند توکلت عليالله، فياليوم عذاب کشيدن ارجح است به تنگي گور، ما بيخبريم از مافيها، همين دنيای فاني مجال تسويه است با رعيت.
عرض شد، منظرالممالک گاهأ چوب حوالت ميدهد به فلانجای رعيت. فرمودند بنا داريم تعجيل کند در کسب مهارت عمل با چوب، به فلان رعيت که تپاند سند مهارت صادر ميکنيم.
عرض شد، يک چشم رعيت به خواب است يک چشم به بيداری. فرمودند آن يکي هم بسته شود پالان را عوض ميکنيم.
عرض شد، رختخواب رعيت ... به تشر فرمودند خاک بر سرت رعيت که هنوز فکر رختخواب عاريهای است.
عرض شد، ببرالملوک از برای رعيت چه کم از خدا دارد؟ فرمودند از خدا بيخبرم، لاکن اصل رعيت داری ما به پالان است که بحمدالله داريم به حد کفايت.
عرض شد، امروز هم سعادتي داريم که زميني شخم بزنيم و دورادور ثناگوی ببرالملوک باشيم. فرمودند ثناگوی اولياء امور باش که هر چه ببرالملوک دارد همه از آنهاست.
عرض شد، رعيت که ساليانيست از والدين زرخر شده برای پاسباني درگاه جواهرآسای ملوکانه از صبح عليالطلوع که خيش به زمين ميزند تا شام که گاوآهن به زمين ميگذارد هر قدم سپاسگزار باريتعاليست که چوپاني ِ رعيت ِ گوسپند را سپرده به ببرالملوک. فيالفور فرمودند اسپند ... اسپند.
عرض شد، توشهی آخرت رعيت که جز دعای خير ببرالملوک نيست، مرحمت فرموده توشهی دنيای رعيت تعيين کرده که رعيت بيش از اين اسباب تصديع نشده تعجيلأ مرخص شود. فرمودند هر چه مانده از ماکيان تناول کن، نان ِ دست پيچ ِ منظرالممالک فراموش نشود.
عرض شد، منظرالممالک از فرط ممارست ببرالملوک يومأ و ليل رو به ترقي گذارده عنقريب است که عهدهدار چوپاني ِ رعيت شود. فرمودند بسپار به بزاز مبادا قبای چوپاني ِ منظرالممالک تن نرفته جر بخورد، دو ذرع فراختر باشد، حکمأ فربهتر بشود.
عرض شد، دست پيچ ِ منظرالممالک مهيا شد، عنايتي به دست پيچ نکرده پا به زمين ميکوبند. فرمودند گوجه از بلاد فرنگ تناول نميکند، حکمأ گوش رعيت سنگين شده، عالمأ که رعيت سواد ترقي ندارد.
عرض شد، حيات بيمقدار جان نثار به همين نعرههای يوميهی ببرالملوک است، حکمأ رعيت بي نعرهی ملوکانه عاجلأ دو قدم دو قدم به حيات دنيوی فاسد حريصتر ميشود. فرمودند اولياء امور مؤکدأ سفارش کردهاند ببرالملوک بي نعره رعيتداری نکند که فيالمجلس اسباب بزرگي از کف برود.
عرض شد، رعيت که از ولايت پشتکوه آمده برای پابوس از خود که اختيار ندارد ولو چارپا هُش کند هر چه هست از اختيار آن خاکپای جواهر آساست. فرمودند خاک بر سر داروغه که هنوز دروازه را نبسته کرور کرور از پشتکوه ميآيند.
عرض شد، رعيت از عذاب جهنم به قدر عذاب ببرالملوک در هراس نيست. فرمودند توکلت عليالله، فياليوم عذاب کشيدن ارجح است به تنگي گور، ما بيخبريم از مافيها، همين دنيای فاني مجال تسويه است با رعيت.
عرض شد، منظرالممالک گاهأ چوب حوالت ميدهد به فلانجای رعيت. فرمودند بنا داريم تعجيل کند در کسب مهارت عمل با چوب، به فلان رعيت که تپاند سند مهارت صادر ميکنيم.
عرض شد، يک چشم رعيت به خواب است يک چشم به بيداری. فرمودند آن يکي هم بسته شود پالان را عوض ميکنيم.
عرض شد، رختخواب رعيت ... به تشر فرمودند خاک بر سرت رعيت که هنوز فکر رختخواب عاريهای است.
عرض شد، ببرالملوک از برای رعيت چه کم از خدا دارد؟ فرمودند از خدا بيخبرم، لاکن اصل رعيت داری ما به پالان است که بحمدالله داريم به حد کفايت.
عرض شد، امروز هم سعادتي داريم که زميني شخم بزنيم و دورادور ثناگوی ببرالملوک باشيم. فرمودند ثناگوی اولياء امور باش که هر چه ببرالملوک دارد همه از آنهاست.
نظرات