معرفي ميکنم: پلنگ صورتي
دقيقأ با يک پلنگ صورتي هم اتاق شدم.
اين هم اتاقي فرانسویام که اسمش "آرنو" هست با خودش حرف ميزند، خيلي شديد. همه هم به زبان فرانسوی. لاغر و دراز هم هست و تا اينجايي که من تلفنهايش را جواب دادهام از ديروز تا امروز که دنبال خانه ميگردد قرارهايش با بنگاههای مسکن همه از نظر زماني روی هم افتادهاند بنابراين خودش نيست و باقي مردم دارند دنبالش ميگردند.
امروز يک آدمي دو بار زنگ زده که به آرنو خبر بدهيد ميتواند بيايد برای امضای قرارداد. هر دو بار هم نبود. حالا ساعت نزديک به چهار آمده. خبر قرارداد را که بهش دادم گفت رفتم همان بنگاه ولي تعطيل بود. گفتم حالا يک زنگ بزن به اين شمارهی موبايلي که داده. زنگ زد معلوم شد عوضي رفته يک جای ديگر.
حالا اينها را که مينويسم خودش را که ببينيد که دارد ميخندد و عين خيالش نيست تازه متوجه ميشويد چقدر پلنگ صورتيست.
همان روز اول که آمد از من پرسيد کجايي هستم، گفتم ايراني. گفت من توی عمرم اولين بار است که ايراني ميبينم. حالا امروز باز گفت خيلي جالب است که من بلاخره ايراني ديدم. گفتم لابد از خانهتان در فرانسه بيرون نميرفتي وگرنه از صد سال پيش تا به حال ايرانيها هميشه در فرانسه بودهاند. حالا شايد واقعأ هم نديده زوری که نيست!
ظاهرأ امروز به يک راننده اتوبوسي گفته اگر ميشود همين سر چهار راه که ايستادی پياده بشوم، راننده گفته از کجا آمدی؟ آرنو گفته از بانکوک. راننده گفته خوب اگر پيادهات نکنم حتمأ از پنجره ميپری بيرون، آن طرف چهار راه ميايستم که بپری پائين. حالا خندهدارش اين است که نه قيافهاش به تايلندیها ميخورد نه لهجهاش.
ديروز عصر هم يک مخلوطي از بادام کوهي نمک زدهی وحشتناک شور را نصف کرد و با يک نصف موز با هم خوريم. گفت خيلي خوشمزه ميشود من هم خوردم. تا شب همينطور مشغول دعا کردنش بودم.
حالا ببينم چه وقت برميدارد همه جا را رنگ صورتي ميزند!
نظرات