هفت روز هفته
روز اول. هزار جور حرف و تفسير ميشود نوشت بابت اين درگيری جمهوری اسلامي و انگليس بر سر ملوانها. از تفسيرهايي که ما آماتورها داريم تا تفسيرهای آدمهايي که به هر حال متخصصاند در اين کار. با اين همه يک آدم معمولي مثل من خيلي متعجب ميشود وقتي وقايع مهم و مناقشه برانگيز بعد از انقلاب را ميگذارد دنبال هم و ميبيند انگار هميشه يک عدهای از همانهايي که آتششان از همه تندتر است يک سطل آب يخ هم کنار دستشان هست که خوب که دارند همهی مردم را گرُ ميزنند از زور تندی آتش يکباره آب يخ را ميريزند سر مردم. نمونهاش گروگانگيری اهل سفارت امريکا که يک شبه ورق را برگرداندند. نمونهاش قطعنامه 598 که رزمندهها هم مبهوت مانده بودند که چطور آتش بس شد. نمونهاش صدام عفلقي که تبديل شد به خادم کربلا. و صدها نمونهی ديگر و اين آخری که ملوانها را با کت و شلوار و سوغات و گز و پسته و اينها روانهشان کردند خانه. حالا بدبختياش اين است که تا اين ورق برميگردد ميافتند به جان آنهايي که ميپرسند چرا. اين از همه واويلاتر است. شايد يک چيزی در ما ملت هست که اينها را راضي کرده و ميکند که از اين ورق برگرداندنها داشته باشند. فيالواقع شايد چيزی در ما ملت نيست که اينها را راضي کرده به اين کارها. اين چيز چيست؟ برای من که يک آدم معمولي هستم جوابش در دو تا حادثهی تاريخيست. يکي اين که ناپلئون که ميرفته برای فتح مصر چون ميدانسته مصریها مسلماناند بنابراين اسم خودش را گذاشته بوده علي پاشا بناپارت. خوب لابد ديده همين يک اسم عوض کردن کفايت ميکند. اما حادثهی دوم مربوط است به دوران محمود افغان که آدمهايش هر کدام چند تا چند تا از ايرانيها را ميگرفتند که سر به نيست کنند. از قرار هر وقت که خسته ميشدند دور آن عدهای که هنوز زنده بودند يک خط ميکشيدند و بهشان ميگفتند که از اين خط پایتان را نگذاريد بيرون تا يک استراحتي بکنيم و برگرديم خدمتتان. اينها هم از آن خط قدم جلوتر نميگذاشتند. حالا مقصود اين است که گاهي چای سياه عربي را که خيلی داغش ميکنيد يک مقداری شير سرد که ميريزيد رويش ديگر نه اثری از داغي چای ميماند نه اثری از رنگش. عرب جماعت که نميپذيردش، شير هم که قهوهای شده ولو که شيرش شمشير هم داشته باشد.
روز دوم. مسابقات جهاني شنا در ملبورن يک طرف و يک مسابقهی دو جانبهی ديگر هم يک طرف. مسابقهی دو جانبهاش عبارت بود از رقابت ميان شناگران امريکا و استراليا با اين شعار که " Duel in the Pool" اين مسابقهی دو جانبه با حمايت مالي شرکت ژاپني Fujitsu برگزار شد. چون تمام رقابت دو جانبه را در يک شب برگزارش کردند بنابراين بعضي شناگران هر دو تيم در فاصلهی کوتاهي از يک مسابقه برای مسابقهی بعدی آماده ميشند. همين هم باعث شده بود تا يک گروه ماساژور در کنار محل مسابقه باشند و شناگران را برای مسابقات آماده کنند. يک کار جالب ديگری هم انجام دادند که عبارت بود از رقابتهای مختلط. يعني در بعضي رشتههای امدادی دو شناگر زن و دو شناگر مرد در يک تيم بودند و تيم مقابل هم با همين ترکيب حاضر ميشد. خلاصه که خيلي ابتکار جالبي بود. لابد کمکم اين رقابتهای مختلط به ورزشهای دیگر هم سرايت ميکند. حالا من ماندهام اگر فوتبال هم مختلط بشود آنوقت فردوسي پور چه خاکي ميريزد توی سرش که نميتواند آن جملهی معروفش را بگويد! لابد هنوز جملهاش تمام نشده بردنش منکرات خيابان وزراء.
روز سوم. خيلي جالب شده اوضاع جهان سوميها. همه جا پسران دارند بلافاصله بعد از پدران به قدرت ميرسند، همه هم اسمشان رئيس جمهور است. پادشاهان جمهوريت. اين آخریاش رئيس جمهور چچن است که قبل از مرگ پدرش مقام نخست وزيری را بعهده داشته و حالا سوگند رياست جمهوری ادا کرده. تاريخ قرن هجدهم اروپا را که ميخوانيد پر است از جنگهای جانشيني که ميان خانوادههای پادشاهي اروپا رخ داده. يک فاصلهای ميان اين جنگها افتاده بود که مربوط است به زمان به قدرت رسيدن ناپلئون که خود او هم بعد از مدتي شروع کرد به مقام و منصب بخشيدن به فاميلش و تبديل شد به يک پادشاه تمام عيار. حالا بعد از دو سه قرن باز دارد همان وضع تکرار ميشود که خانوادههای سياسي قدرت را درون خودشان نگه ميدارند و برای حفظش جنگ راه مياندازند. کم زورهایشان با تير و تفنگ قدرت سياسيشان را حفاظت ميکنند، پُر زورهایشان با رسانه. رئيس جمهور جديد چچن از کم زورهای سياسي بوده. يک پُِر زورش هم خانوادهی کندی در امريکاست. بيخود نيست که اهل تير و تفنگ و اهل قلم هميشه با هم مشکل دارند، رقابت است ديگر. ياد حرف احمدی نژاد افتادم که در سخنرانياش در سازمان ملل به ديگران گفت همکاران محترم! بلاخره اوضاع دنيا خيلي جنگي شده ديگر، همکاران دارند با هم منطقهی جنگي را ادارهاش ميکنند.
روز چهارم. يک کشتي تفريحي يوناني روز شنبه غرق شد. علت غرق شدنش برخورد با صخرههای نزديک به ساحل بوده. 3 ساعت طول کشيده تا مسافران را تخليه کنند و 14 ساعت هم طول کشيده تا کشتي کامل برود زير آب. حالا نکتهی مهمش اين است که کشتي غرق شده از همهی امکانات ناوبری برخوردار بوده. فعلأ فقط يک نفر مفقود شده. جهت اطلاع رساني.
روز پنجم. يک برنامهای هست روزهای يکشنبه در شبکهی تلويزيوني ABC. اسمش را گذاشتهام برنامهی مستند انتقاد از خود. حتي اگر اسمش را بگذاريد برنامه زير اخيه بردن خود هم بيجا نيست. موضوع برنامه عبارت است از گفتگو با بوميهای استراليا دربارهی دوراني که اجداد آنها را به عنوان بردهی بي جيره و مواجب در همين سرزمين خودشان، استراليا، به بيگاری کشيده بودند. منصفانهاش اين است که بنويسم از هيچ انتقادی به خودشان هم فروگزار نميکنند. يعني برای يک آدمي که به تاريخ اين سرزمين آشنا نيست يا اصلأ تازه وارد است همينقدر که بنشيند و همين برنامهی هفتگي را ببيند کافيست که از هر چه سفيد پوست است بيزار بشود. يک سخنراني رفتم که دربارهی همين به بيگاری کشيدن بوميهای استراليا بود که عکس هم گرفتم از بعضي اسنادی که نشان دادند فرصت کنم مينويسم در همين وبلاگ. به هر حال خيلي جالب است که يک دستگاه رسانهای خودش پيشقدم بشود برای رو کم کردن از افادهها و عنعنات يک ملتي که با پول ماليتشان همان رسانه را راه انداختهاند. خوب جای شگفتي هم نيست که چطور همين ملتها ميتوانند تاريخشان را هم منصفانهتر نقد کنند و تا يکي بهشان گفت بالای چشمتان ابروست يک باره داغ نکنند. حاالا البته گوش اگر گوش ما باشد و ناله اگر نالهی امثال به تاراج رفتههای دوران نادرشاه، آنچه البته به جايي نرسد فرياد است. بيخود نيست که توپ تانک مسلسل ديگر اثر ندارد. چي چي رو هي قطعنامه قطعنامه ميکني!!
روز ششم. سخنگوی حزب سبزهای استراليا يک آقاييست به نام Peter Garrett. اين جناب پيتر قبل از اين سخنگويي و برای سالهای طولاني خوانندهی يک گروه موسيقي بود به نام Midnight Oil. مهمترين آهنگهای اين گروه که خيلي هم برو برو داشتهاند عبارت بود از فحش دادن به امريکای جنايتکار و يک چيزی در مايههای امريکا امريکا مرگ به نيرنگ تو. حالا ارتش امريکا قرار است قرارداد اجارهی يک پايگاه نظامياش را در استراليا تمديد کند و دولت و حزب مخالف ميگويند ديگر بس است و امريکا بايد پايگاهش را بردارد، و در اين هنگام است که جناب سخنگو داد و هوار راه انداخته که نه اصلأ ما بايد اين بار مدت قرارداد را تمديد کنيم و خودمان هم به امريکا بگوييم بيا و دو جای ديگر هم پايگاه بزن. چشمهای ملت از حدقه درآمده که نه به آن روبه مکارهای خواندنت نه به اين سلطان قلبم که ميخواني. حالا گفتم در جريان باشيد که سياست هزار جور ترفند دارد. اين هم از حزب سبز!
روز آخر. خوب ديگر اين هم شده است روش رسانهای جديد. از بيرون و داخل آدم بازداشت ميکنند تا آن سر و صداهای اصلي در اين سر و صداها شنيده نشود. يک دهل و يک سرنا هم که با هم بزنند ديگر صدا به صدا نميرسد، بحمدالله که تعداد دهل و سرنا هم که زياد شده و به فاصلهی يک قدم که جا به جا ميشويد يک مدل آهنگ ميشنويد. حقيقتش نشنيده بودم در عالم موسيقي فولکلور برای دهل و سرنا هم گروه کر درست کرده باشند اما از قضا فعلأ اين هم درست شده. معلمهای مدرسه و خانمهای کمپين شدهاند گروه کر. حالا اميد به خدا که در فکر گروه کر نوجوانان نباشند. اگر باشند که ديگر خيلي ترسناک ميشود. حالا جناب صادق آهنگران که رهبر قبلي گروه کر نوجوانان بودند فعلأ مدتيست خبری ازشان نيست، اگر شروع کنند به پوف پوف کردن برای آزمايش ميکروفن و پيش درآمدش را بيايند که ... آماده باش آماده باش، آنوقت است که گروه کر نوجوانان هم تشکيل ميشود، آهنگران هم که به سن و دکوراسيون کمتر از قدس رضايت نميدهد. حالا خدا کند رضايت بدهند به همين متاليکا خواندن آقای هلالي که آخر بساط چيزی جز خاکستر باقي نميگذارد.
روز دوم. مسابقات جهاني شنا در ملبورن يک طرف و يک مسابقهی دو جانبهی ديگر هم يک طرف. مسابقهی دو جانبهاش عبارت بود از رقابت ميان شناگران امريکا و استراليا با اين شعار که " Duel in the Pool" اين مسابقهی دو جانبه با حمايت مالي شرکت ژاپني Fujitsu برگزار شد. چون تمام رقابت دو جانبه را در يک شب برگزارش کردند بنابراين بعضي شناگران هر دو تيم در فاصلهی کوتاهي از يک مسابقه برای مسابقهی بعدی آماده ميشند. همين هم باعث شده بود تا يک گروه ماساژور در کنار محل مسابقه باشند و شناگران را برای مسابقات آماده کنند. يک کار جالب ديگری هم انجام دادند که عبارت بود از رقابتهای مختلط. يعني در بعضي رشتههای امدادی دو شناگر زن و دو شناگر مرد در يک تيم بودند و تيم مقابل هم با همين ترکيب حاضر ميشد. خلاصه که خيلي ابتکار جالبي بود. لابد کمکم اين رقابتهای مختلط به ورزشهای دیگر هم سرايت ميکند. حالا من ماندهام اگر فوتبال هم مختلط بشود آنوقت فردوسي پور چه خاکي ميريزد توی سرش که نميتواند آن جملهی معروفش را بگويد! لابد هنوز جملهاش تمام نشده بردنش منکرات خيابان وزراء.
روز سوم. خيلي جالب شده اوضاع جهان سوميها. همه جا پسران دارند بلافاصله بعد از پدران به قدرت ميرسند، همه هم اسمشان رئيس جمهور است. پادشاهان جمهوريت. اين آخریاش رئيس جمهور چچن است که قبل از مرگ پدرش مقام نخست وزيری را بعهده داشته و حالا سوگند رياست جمهوری ادا کرده. تاريخ قرن هجدهم اروپا را که ميخوانيد پر است از جنگهای جانشيني که ميان خانوادههای پادشاهي اروپا رخ داده. يک فاصلهای ميان اين جنگها افتاده بود که مربوط است به زمان به قدرت رسيدن ناپلئون که خود او هم بعد از مدتي شروع کرد به مقام و منصب بخشيدن به فاميلش و تبديل شد به يک پادشاه تمام عيار. حالا بعد از دو سه قرن باز دارد همان وضع تکرار ميشود که خانوادههای سياسي قدرت را درون خودشان نگه ميدارند و برای حفظش جنگ راه مياندازند. کم زورهایشان با تير و تفنگ قدرت سياسيشان را حفاظت ميکنند، پُر زورهایشان با رسانه. رئيس جمهور جديد چچن از کم زورهای سياسي بوده. يک پُِر زورش هم خانوادهی کندی در امريکاست. بيخود نيست که اهل تير و تفنگ و اهل قلم هميشه با هم مشکل دارند، رقابت است ديگر. ياد حرف احمدی نژاد افتادم که در سخنرانياش در سازمان ملل به ديگران گفت همکاران محترم! بلاخره اوضاع دنيا خيلي جنگي شده ديگر، همکاران دارند با هم منطقهی جنگي را ادارهاش ميکنند.
روز چهارم. يک کشتي تفريحي يوناني روز شنبه غرق شد. علت غرق شدنش برخورد با صخرههای نزديک به ساحل بوده. 3 ساعت طول کشيده تا مسافران را تخليه کنند و 14 ساعت هم طول کشيده تا کشتي کامل برود زير آب. حالا نکتهی مهمش اين است که کشتي غرق شده از همهی امکانات ناوبری برخوردار بوده. فعلأ فقط يک نفر مفقود شده. جهت اطلاع رساني.
روز پنجم. يک برنامهای هست روزهای يکشنبه در شبکهی تلويزيوني ABC. اسمش را گذاشتهام برنامهی مستند انتقاد از خود. حتي اگر اسمش را بگذاريد برنامه زير اخيه بردن خود هم بيجا نيست. موضوع برنامه عبارت است از گفتگو با بوميهای استراليا دربارهی دوراني که اجداد آنها را به عنوان بردهی بي جيره و مواجب در همين سرزمين خودشان، استراليا، به بيگاری کشيده بودند. منصفانهاش اين است که بنويسم از هيچ انتقادی به خودشان هم فروگزار نميکنند. يعني برای يک آدمي که به تاريخ اين سرزمين آشنا نيست يا اصلأ تازه وارد است همينقدر که بنشيند و همين برنامهی هفتگي را ببيند کافيست که از هر چه سفيد پوست است بيزار بشود. يک سخنراني رفتم که دربارهی همين به بيگاری کشيدن بوميهای استراليا بود که عکس هم گرفتم از بعضي اسنادی که نشان دادند فرصت کنم مينويسم در همين وبلاگ. به هر حال خيلي جالب است که يک دستگاه رسانهای خودش پيشقدم بشود برای رو کم کردن از افادهها و عنعنات يک ملتي که با پول ماليتشان همان رسانه را راه انداختهاند. خوب جای شگفتي هم نيست که چطور همين ملتها ميتوانند تاريخشان را هم منصفانهتر نقد کنند و تا يکي بهشان گفت بالای چشمتان ابروست يک باره داغ نکنند. حاالا البته گوش اگر گوش ما باشد و ناله اگر نالهی امثال به تاراج رفتههای دوران نادرشاه، آنچه البته به جايي نرسد فرياد است. بيخود نيست که توپ تانک مسلسل ديگر اثر ندارد. چي چي رو هي قطعنامه قطعنامه ميکني!!
روز ششم. سخنگوی حزب سبزهای استراليا يک آقاييست به نام Peter Garrett. اين جناب پيتر قبل از اين سخنگويي و برای سالهای طولاني خوانندهی يک گروه موسيقي بود به نام Midnight Oil. مهمترين آهنگهای اين گروه که خيلي هم برو برو داشتهاند عبارت بود از فحش دادن به امريکای جنايتکار و يک چيزی در مايههای امريکا امريکا مرگ به نيرنگ تو. حالا ارتش امريکا قرار است قرارداد اجارهی يک پايگاه نظامياش را در استراليا تمديد کند و دولت و حزب مخالف ميگويند ديگر بس است و امريکا بايد پايگاهش را بردارد، و در اين هنگام است که جناب سخنگو داد و هوار راه انداخته که نه اصلأ ما بايد اين بار مدت قرارداد را تمديد کنيم و خودمان هم به امريکا بگوييم بيا و دو جای ديگر هم پايگاه بزن. چشمهای ملت از حدقه درآمده که نه به آن روبه مکارهای خواندنت نه به اين سلطان قلبم که ميخواني. حالا گفتم در جريان باشيد که سياست هزار جور ترفند دارد. اين هم از حزب سبز!
روز آخر. خوب ديگر اين هم شده است روش رسانهای جديد. از بيرون و داخل آدم بازداشت ميکنند تا آن سر و صداهای اصلي در اين سر و صداها شنيده نشود. يک دهل و يک سرنا هم که با هم بزنند ديگر صدا به صدا نميرسد، بحمدالله که تعداد دهل و سرنا هم که زياد شده و به فاصلهی يک قدم که جا به جا ميشويد يک مدل آهنگ ميشنويد. حقيقتش نشنيده بودم در عالم موسيقي فولکلور برای دهل و سرنا هم گروه کر درست کرده باشند اما از قضا فعلأ اين هم درست شده. معلمهای مدرسه و خانمهای کمپين شدهاند گروه کر. حالا اميد به خدا که در فکر گروه کر نوجوانان نباشند. اگر باشند که ديگر خيلي ترسناک ميشود. حالا جناب صادق آهنگران که رهبر قبلي گروه کر نوجوانان بودند فعلأ مدتيست خبری ازشان نيست، اگر شروع کنند به پوف پوف کردن برای آزمايش ميکروفن و پيش درآمدش را بيايند که ... آماده باش آماده باش، آنوقت است که گروه کر نوجوانان هم تشکيل ميشود، آهنگران هم که به سن و دکوراسيون کمتر از قدس رضايت نميدهد. حالا خدا کند رضايت بدهند به همين متاليکا خواندن آقای هلالي که آخر بساط چيزی جز خاکستر باقي نميگذارد.
نظرات