از دور و اطراف چه خبر؟
از قرار سهميهی گريه و زاری کردن من برای خرابي کامپيوتر همينطور برقرار مانده. قرار بود روز پنجشنبه يک نفر برای بار سوم بيايد برای تعمير کامپيوتر که هي ايميل زد که ديرتر بيايم و اينها گفتم بيا، آخر سر بعد از سه تا ايميل ديرتر بيايم يک ايميل زد که اگر اشکال ندارد روز سهشنبه بعد از تعطيلات بيايم. ديدم چهار روز تعطيلي داريم حالا سهشنبه هم شد باشد. گفتم سهشنبه. امروز هر چه نشستم نيامد. کامپيوتر هم که روشن نميشد. دست آخر زنگ زدم که يادتان رفته، گفتند اِ اِ الان آمديم. خلاصه در حال رفتن به يک سخنراني آمد و ديگر نديدمشان تا بعد که آمدم اتاقم ديدم يک يادداشت نوشته که لطفأ يک کامپيوتر جديد بخر! نزديک به يک ساعت هي رفتم و آمد و چند بار دگمهی کامپيوتر را زدم تا بلاخره روشن شد. يا اين تکنيسيني که آمده بلد نبوده يا واقعأ اين کامپيوتر مرض دارد که وقت آدم را تلف ميکند. بلاخره از فردا بايد دنبال کامپيوتر جديد باشم وگرنه اين که نشد زندگي که!
گفته بودم اين آزمايشگاهي که آمدم با چند تای ديگر رقابت دارند! يادتان که هست؟ حالا امروز ديدم برای هر کدام از ما دو تا تيشرت يقه دار آوردهاند که اسم آزمايشگاه را رويش دوختهاند. ديده بودم بعضي بخشهای دانشگاه از اين لباسها دارند اما برای بخشهای تحقيقاتي نديده بودم از اين مدل لباسها. از قرار رقابت دارد ميرسد به مد و اين چيزها. خوب است بزند به سر اين چند تا پروفسوری که آزمايشگاهها را اداره ميکنند و به محققانشان يکي يک ماشين بدهند برای چشم و همچشمي! حالا ...! حالا بلکه از فردا تصميم بگيرند ببرندمان رژه!
اين گروه ABBA به صنايع غذايي سوئد هم کمک کرده. توی بخش مواد غذايي IKEA يک بخشي را اختصاص داده بودند به محصولاتي که در کارخانهی ABBA توليد ميشود. اصلأ خيلي جالب بود که IKEA زده باشد به مواد غذايي، کتاب آشپزی هم منتشر کردهاند. يک بيسکويت سوئدی خريدم که خيلي خوشمزه بود و کلک تمام بستهاش را در عوض نيم ساعت کندم. ديدم تا تمامش را نخورم خوابم نميبرد.
گفته بودم اين آزمايشگاهي که آمدم با چند تای ديگر رقابت دارند! يادتان که هست؟ حالا امروز ديدم برای هر کدام از ما دو تا تيشرت يقه دار آوردهاند که اسم آزمايشگاه را رويش دوختهاند. ديده بودم بعضي بخشهای دانشگاه از اين لباسها دارند اما برای بخشهای تحقيقاتي نديده بودم از اين مدل لباسها. از قرار رقابت دارد ميرسد به مد و اين چيزها. خوب است بزند به سر اين چند تا پروفسوری که آزمايشگاهها را اداره ميکنند و به محققانشان يکي يک ماشين بدهند برای چشم و همچشمي! حالا ...! حالا بلکه از فردا تصميم بگيرند ببرندمان رژه!
اين گروه ABBA به صنايع غذايي سوئد هم کمک کرده. توی بخش مواد غذايي IKEA يک بخشي را اختصاص داده بودند به محصولاتي که در کارخانهی ABBA توليد ميشود. اصلأ خيلي جالب بود که IKEA زده باشد به مواد غذايي، کتاب آشپزی هم منتشر کردهاند. يک بيسکويت سوئدی خريدم که خيلي خوشمزه بود و کلک تمام بستهاش را در عوض نيم ساعت کندم. ديدم تا تمامش را نخورم خوابم نميبرد.
سريال خانهی کوچک را يادتان هست؟ ديدم سيدی تمام مجموعه را گذاشته بودند برای فروش. جالب بود که ممکن است هنوز سريال به اين قديمي مشتری داشته باشد.
يک جايي هست در بريزبن که تقريبأ محلهی چينيهاست. اصلأ اينروزها کجا محلهی چينيها نيست؟ توی اين محله يک شيريني فروشي هست که يک چيزهايي درست ميکند که فقط اسم آن مادهی اصلي را به انگليسي نوشته، مابقياش بخور و نپرس است. يکيشان را خوردم. بدمزه نبود. عوارض بعدی هم نداشت. البته اسمش را هم نميدانم چيست. خيلي واقعأ نشاني دادم نه؟ خيلي ملانصرالديني شد اين نشاني دادنم. هر که بلد است اسم اين شيريني را که تصويرش را ميبينيد به آن که بلد نيست بگويد!
يک اتفاق ملانصرالديني ديگر هم هست. با بر و بچههای آزمايشگاه رفته بوديم يکي از رستورانهای دانشگاه. آمدم ازشان عکس بگيرم گفتند خيلي با اين سر و وضعمان افتضاح ميافتيم. من هم ازشان عکس نگرفتم. عوضش از صندليهای خالي عکس گرفتم. حالا خوب بود عکسهای دوربين از آن قديميها بود که بايد ميداديم ظاهرشان ميکردند. مثل ملانصرالدين شد که تا رفت پرندههای لب حوض را بگيرد همهشان در رفتند، نانش را ميزد به آب حوض که مثلأ آبگوشت را از دست نداده باشد. من هم بيست تا عکس از صندليهای خالي گرفتم. حالا خوب است فارسي بلد نيستند وگرنه اين عکسها را نشانشان ميدادم آبرومان ميرفت.
يک کمردردی گرفتم که نپرس. از آن کمردردهای مزمن است که به نظرم از دوران جنيني داشتهام. به ورزش کردن و نکردن هم نيست همينطور دلبخواهيست. حالا گاهي يک طرفه درد ميگيرد، گاهي دوطرفه. حالا اين بار مدلش عوض شده. چند دقيقه از راست ميگيرد بعد چند دقيقه از چپ. بدبختياش اين است که بيموقع جا عوض ميکند. يعني موقع راه رفتن اگر زود يک جايي ننشينم يک باره مردم فکر ميکنند دارم با يک آهنگي که خودم فقط ميشنوم در حال انجام حرکات موزون هستم. خلاصه اين کمردرد يک حُسن اگر داشته باشد اين است که قابليت حرکات موزون از نوع Break Dance را هم به قابليتهای ديگرم اضافه کرده. ولي آی درد ميکند. آی مسخره جا عوض ميکند. آی ملت ميخندند.
يک جايي هست در بريزبن که تقريبأ محلهی چينيهاست. اصلأ اينروزها کجا محلهی چينيها نيست؟ توی اين محله يک شيريني فروشي هست که يک چيزهايي درست ميکند که فقط اسم آن مادهی اصلي را به انگليسي نوشته، مابقياش بخور و نپرس است. يکيشان را خوردم. بدمزه نبود. عوارض بعدی هم نداشت. البته اسمش را هم نميدانم چيست. خيلي واقعأ نشاني دادم نه؟ خيلي ملانصرالديني شد اين نشاني دادنم. هر که بلد است اسم اين شيريني را که تصويرش را ميبينيد به آن که بلد نيست بگويد!
يک اتفاق ملانصرالديني ديگر هم هست. با بر و بچههای آزمايشگاه رفته بوديم يکي از رستورانهای دانشگاه. آمدم ازشان عکس بگيرم گفتند خيلي با اين سر و وضعمان افتضاح ميافتيم. من هم ازشان عکس نگرفتم. عوضش از صندليهای خالي عکس گرفتم. حالا خوب بود عکسهای دوربين از آن قديميها بود که بايد ميداديم ظاهرشان ميکردند. مثل ملانصرالدين شد که تا رفت پرندههای لب حوض را بگيرد همهشان در رفتند، نانش را ميزد به آب حوض که مثلأ آبگوشت را از دست نداده باشد. من هم بيست تا عکس از صندليهای خالي گرفتم. حالا خوب است فارسي بلد نيستند وگرنه اين عکسها را نشانشان ميدادم آبرومان ميرفت.
يک کمردردی گرفتم که نپرس. از آن کمردردهای مزمن است که به نظرم از دوران جنيني داشتهام. به ورزش کردن و نکردن هم نيست همينطور دلبخواهيست. حالا گاهي يک طرفه درد ميگيرد، گاهي دوطرفه. حالا اين بار مدلش عوض شده. چند دقيقه از راست ميگيرد بعد چند دقيقه از چپ. بدبختياش اين است که بيموقع جا عوض ميکند. يعني موقع راه رفتن اگر زود يک جايي ننشينم يک باره مردم فکر ميکنند دارم با يک آهنگي که خودم فقط ميشنوم در حال انجام حرکات موزون هستم. خلاصه اين کمردرد يک حُسن اگر داشته باشد اين است که قابليت حرکات موزون از نوع Break Dance را هم به قابليتهای ديگرم اضافه کرده. ولي آی درد ميکند. آی مسخره جا عوض ميکند. آی ملت ميخندند.
نظرات