در قاب عکس استراليايي: مهم اينه که آدم زندگي خودش رو بچرخونه

امروز داشتم دنبال يک جايي مي‌گشتم که برای نيم ساعت از ميز کارم خلاص بشوم. پر از کاغذهای مربوط به کارهايم است و گاهي‌کلافه کننده مي‌شود. رفتم بيرون يک نيمکتي پيدا کردم و نشستم. هوا هم که عالي بود. يک دختری آمد آن طرف نيمکت نشست. گفتم خيلي هوای خوبي‌ شده اينروزها

دختر: آره. از دور ديدم اين نيمکت نيمه خاليه آمدم يک خستگي درکنم.

من: کلاس‌هاتون که داره تمام مي‌شود. بعدش يک خستگي مفصل درمي‌کنيد.

دختر: من هنوز شروع نکردم.

من: اِ ...، دانشجو نيستي؟

دختر: نه. تازه آمدم تحقيق کنم برای سال آينده ببينم رشته‌ی مورد علاقه‌ام رو دارند يا نه.

من: دنبال چه رشته‌ای هستي؟

دختر: Nanny (دايه‌گي).

من: چه جالب نشنيده بودم از اين رشته‌ها هم در دانشگاه باشه.

دختر: به نظرم يک چيزهايي مرتبط با دايه‌گي هست. توی TAFE (مرکز آموزش حرفه‌ای) هست. من فوق ديپلم همين رشته را دارم.

من: لابد کار هم کردی؟

دختر: از سال آخر دبيرستان شروع کردم ولي نه رسمي، برای دوستان خانوادگي‌مون بچه‌هاشون رو نگهداری مي‌کردم بعد رفتم دوره‌اش رو ديدم و مدرک رسمي گرفتم و از طريق مؤسسات کاريابي يازده سال کار کردم.

من: من هميشه فکر مي‌کردم Nanny بايد يک خانم سن و سال دار باشد. از قرار اشتباه مي‌کردم!

دختر: خوب موضوع سن و سال نيست، بايد علاقه داشته باشي به اين کار. سر و کله زدن به بچه‌ها حوصله و علاقه لازم داره.

من: واقعأ. آن هم بچه‌های کوچک زر زرو.

دختر: خوب همه‌شون به اون کوچکي نيستند. من دو سال Nannyی يک پسر سال 10 دبيرستان بودم.

من: مگه برای اين سن و سال هم Nanny مي‌گيرند؟

دختر: برای هر سني Nanny مي گيرند. غذا پختن، مدرسه بردن و آوردن، کارهای خانه، همه اين‌ها هست.

من: مثل کار اداریه که صبح بايد بری شب برگردی.

دختر: نه شب هم مي‌ماني.

من: يعني Nannyها زندگي مي‌کنن با خانواده‌ای که براشون کار مي‌کنند؟

دختر: آره. من دو سال با يک خانواده‌ای رفتم امريکا زندگي کردم چون مي‌خواستند باهاشون برم به خاطر بچه‌ها. درست مثل يک خانواده. البته يک ماه در سال مرخصي داشتم که مي‌آمدم استراليا و برمي‌گشتم.

من: چه جور خانواده‌هايي به Nanny تمام وقت احتياج دارند؟

دختر: خوب خيلي‌ها که زن و شهر هر دو سخت کار مي‌کنن، مثل وکلاء يا پزشک‌ها که هم دوست دارند بچه داشته باشند و هم وقت بچه‌داری ندارند Nanny مي‌گيرند.

من: بچه به Nanny بيشتر علاقمند نمي‌شه؟

دختر: مثل يک دوست علاقمند مي‌شه. اين را بايد ياد گرفت که چطور بچه رو به پدر و مادر نزديک‌تر کرد تا به Nanny. ولي خوب يک دوستي عميق هم ايجاد مي‌شه.

من: ببينم اگر پدر و مادر بچه مثلأ خيلي مذهبي باشن اونوقت چکار مي‌کني؟

دختر: خوب همون اول با هم حرف مي‌زنيم. هم اونا بايد منو قبول کنن و هم من بايد اونا رو قبول کنم. اگه دو طرف موافق باشن کار شروع مي‌شه وگرنه که هيچ.

من: اعتقادات اجتماعي چطور؟ ممکنه پدر و مادر ازت بخوان در مورد اعتقاداتت با بچه‌ها حرف نزني؟

دختر: خوب اگه براشون مهم باشه آره، ولي اين هم همون اول کار معلوم مي‌شه.

من: خيلي جالب بود برام چون هميشه فکر مي‌کردم Nanny بايد يک خانم مسن باشه حالا برعکسش رو ديدم.

دختر: خوب اين هم يک کاره ديگه. اگه خوشت بياد از اين کار ديگه به سن و سال نيست. مهم اينه که آدم بتونه زندگي خودش رو بچرخونه.

من: آره کاملأ موافقم باهات. خوب من برم سر کارم. اگه اومدی دانشگاه شايد باز هم همديگه رو ببينيم. شايد يک Nanny رو به يک فنجان قهوه دعوت کردم.

دختر: آره. اگه اومدم دانشگاه خبرت مي‌کنم که دعوتت يادت بياد؟ کدوم ساختموني؟

من: اون روبرو رو ببين. توی اون ساختمون طبقه‌ی ششم هستم. خوش باشي.

دختر: تو هم خوش باشي.

نظرات

پست‌های پرطرفدار