گوشه و کنارهای شهر
اين عکسهايي که ميبينيد مربوط به اصفهان نيستند. اگر فکر ميکنيد خيلي هم زيبا هستند و ممکن است کارت پستال باشند، باز هم نيستند.
اگر فکر ميکنيد اين محل مثلأ يک ديزی فروشي مدرن است که با مديريت يک ايراني دارد اداره ميشود باز هم نخير. ساختمان بيرونياش هم خيلي مجلل بايد باشد، باز هم نه.
اينها عکسهای يک گوشهی يک کافي شاپ در بريزبن است که صاحبش اصلأ استرالياييست و محل کسب خودش را تبديل کرده به يک پاتوق فرهنگي برای اهل گپ زدن و مجله خواندن و نوشيدني غير الکلي نوشيدن.
از بيرون که نگاه کنيد يا برای دستشويي رفتن محبور بشويد برويد توی حياط تازه ساختمان اصلي خودش را نشان ميدهد که چقدر قديميست و ايضأ به يک فوت بند است اما داخلش که ميشويد از دالانهای تو در تويي که اين طرف و آن طرف درست کردهاند در هر قدم وارد يک دنيای تازهای ميشويد از هند و ايران تا چين و امريکای جنوبي و افريقا.
خيلي کيف کردم از ذهن خلاق صاحب مغازه که با اشياء نه چندان گرانقيمت توانسته معماری داخلي بنا را دلنشين کند.
آدم اينجور جاها را که ميبيند تازه متوجه ميشود چطور ميشود محيط فرهنگي درست کرد و اتفاقأ پول هم درآورد، که نه فرهنگش و نه پول درآوردنش چيزهای بدی هم نيستند.
ولي يک نکتهی جالبترش اين است که کافي شاپهای ايراني را که قبلأ ديده بودم يا حالا وصفشان را ميشنوم يا ميخوانم از آنطرفي افتادهاند و از زور مدرن بودن از خود غربيها جلو زدهاند. من البته متخصص اين حرفها نيستم و آدمهای باسوادتری بايد تحليلش کنند ولي فقط از ديد يک ناظر خيلي برايم جای تعجب دارد که مثلأ در ايران چنين چيدماني از لوازم ايراني را متناسب ميبينند برای ديزی فروشي.
به هر حال "گوشه و کنارهای شهر" از امروز يک عنوان ديگر از نوشتههای اين وبلاگ خواهد بود. اميدوارم به دردتان بخورد.
اگر فکر ميکنيد اين محل مثلأ يک ديزی فروشي مدرن است که با مديريت يک ايراني دارد اداره ميشود باز هم نخير. ساختمان بيرونياش هم خيلي مجلل بايد باشد، باز هم نه.
اينها عکسهای يک گوشهی يک کافي شاپ در بريزبن است که صاحبش اصلأ استرالياييست و محل کسب خودش را تبديل کرده به يک پاتوق فرهنگي برای اهل گپ زدن و مجله خواندن و نوشيدني غير الکلي نوشيدن.
از بيرون که نگاه کنيد يا برای دستشويي رفتن محبور بشويد برويد توی حياط تازه ساختمان اصلي خودش را نشان ميدهد که چقدر قديميست و ايضأ به يک فوت بند است اما داخلش که ميشويد از دالانهای تو در تويي که اين طرف و آن طرف درست کردهاند در هر قدم وارد يک دنيای تازهای ميشويد از هند و ايران تا چين و امريکای جنوبي و افريقا.
خيلي کيف کردم از ذهن خلاق صاحب مغازه که با اشياء نه چندان گرانقيمت توانسته معماری داخلي بنا را دلنشين کند.
آدم اينجور جاها را که ميبيند تازه متوجه ميشود چطور ميشود محيط فرهنگي درست کرد و اتفاقأ پول هم درآورد، که نه فرهنگش و نه پول درآوردنش چيزهای بدی هم نيستند.
ولي يک نکتهی جالبترش اين است که کافي شاپهای ايراني را که قبلأ ديده بودم يا حالا وصفشان را ميشنوم يا ميخوانم از آنطرفي افتادهاند و از زور مدرن بودن از خود غربيها جلو زدهاند. من البته متخصص اين حرفها نيستم و آدمهای باسوادتری بايد تحليلش کنند ولي فقط از ديد يک ناظر خيلي برايم جای تعجب دارد که مثلأ در ايران چنين چيدماني از لوازم ايراني را متناسب ميبينند برای ديزی فروشي.
به هر حال "گوشه و کنارهای شهر" از امروز يک عنوان ديگر از نوشتههای اين وبلاگ خواهد بود. اميدوارم به دردتان بخورد.
نظرات