هفت روز هفته
روز اول. عيد شما مبارک. اگر اين طوری که خواندهام سال خوک سال خوشي و راحتي باشد بايد از اولين روزهای سال هم استفاده را کرد. حالا همينطور محض يادآوری مينويسم که از همين حالا يک برنامهريزی درست انجام بدهيم برای رسيدن به هدفهای شخصي – نه سياسي- که قابل دسترس باشد. حالا برنداريد يک کتاب هدف درست کنيد ها! اين از آن اشکالهای عجيب است که اهداف همهمان به قدر يک کتاب ميشوند و راههای دست پيدا کردنمان به آن هدفها همهاش ميشود يک نصف کاغذ. چهار تا هدف کوچک شخصي که با راه حلهای درست بشود بهشان دست پيدا کرد به نظرم بهتر باشند. خلاصه که سال خوبي داشته باشيم همگي.
روز دوم. اين داستان کمبود آب در استراليا تقريبأ دارد بحران سياسي درست ميکند. دو گروه سياسی رقيب يعني ليبرالها که دولت فدرال را در دست دارند و کارگرها که خيلي از دولتهای ايالتي را اداره ميکنند هر روز به مناسبت همين کمبود آب يک بهانهای از طرحهای رقيبشان ميگيرند و جار و جنجال رسانهای راه مياندازند. همينطور هم درجهی محدوديت استفاده از آب را ميبرند بالاتر. مثلأ در ايالت کوئينزلند درجهی 5 اعلام شده. البته از درجهی 3 به بالا موضوع محدوديت به صنايع ميرسد چون بعد از اين درجه ديگر استفادههای خانگي آنقدرها تغييری نميکنند. دعوای اصلي اهل سياست در مورد يک حوزهی آبگير به نام "حوزهی آبگير رودخانهی ماری"ست که چند ايالت در اين حوزه مشترکاند. گرفتاری اصلي هم همين اشتراک منافع ايالتي و ضمنأ مسئوليتهای دولت فدرال است که اجازهی برنامهريزی يک پارچه برای اين حوزهی آبگير را از همه سلب کرده و همين هم تبديل شده به گرفتاری سياسي. با همهی اينها موضوع بازيافت آب هم دارد در رسانهها به شدت پيگيری ميشود. در واقع رسانهها دارند موافقان و مخالفان را به حرف درميآورند که معلوم بشود اگر حوزه آبگير ماری نتواند به اين زودیها از جدال سياسي خلاصي پيدا کند مردم بايد بعد از آب باران به چه منابع تازهای فکر کنند. حالا خوب است برای رفع مشکل اين حوزهی آبگير برنميدارند همديگر را متهم کنند به همکاری با امريکا و اسرائيل!
روز سوم. خوب شهرام جزايری هم برگردانده شد به ايران. به نظرم اين را بايد به عنوان يک درس اقتصادی-مذهبي حساب کنيم تا مثلأ درس سياسي- امنيتي. البته منحصر به ايران هم نيست ولي در ايران آستانهاش آنقدر پائيين است که گاهي به پر و پای خرده پاها هم ميرسد. همه جا آدمهای تازه وارد بايد مدتها کارآموزی کنند وگرنه پول دادن حتي برای امور خيریه و اينها هم اگر از صافي اهلش نگذرد قابل پذيرش نيست. در ايران به آن اهلش ميگويند حجرهدار بازار و اسم آن چه بيخبر رد و بدل بشود را ميگذارند پول نجس. البته جالبش اين است که در بين همين نجس و پاکي کردن مثلأ يک قوطي کبريت را هم به قيمت چند ميليون تومان خريد و فروش ميکنند که کلاه شرعي گذاشته باشند برای آن سودی که بدون مبادلهی آن قوطي کبريت رباست و با آن قوطي کبريت تبديل ميشود به کارمزد يا حق الزحمه. خوب اين هم درسي بود برای خرده پاهای اقتصاد ايران که بدمند به دم واسطهگری که حساب خرج و دخلشان دست اصليها بماند. يک جراح قلب خيلي معروف ايراني هست در امريکا که همسن و ساليم، خيلي هم با هم دوستيم از دورهی نوجواني. با وجود اين که او تهران زندگي ميکرد و من خرمشهر اما به واسطهی يک مراسم عروسي در خانوادهمان با هم آشنا شديم و بعد خيلي صميمي شديم که هنوز هم هستيم. پدرش يکي از همان حجرهدارهای خيلي معروف بود. اين که رفت امريکا و درس خواند و جراح شد اصلأ با خانوادهاش مشکل فکری پيدا کرد. ميگفت پدرم دارد آدم گرسنه توليد ميکند دور و اطراف خودش. چون بي رو درواسي هستيم يک وقتي به او گفتم تو هم که خودت با پول پدرت رفتي درس خواندی چه خبر داری از حال ديگران؟ گفت دو تا دانشجو را خودم هزينهی زندگيشان را ميدهم از پول شخصيام که جبران کنم. به قول خودش از سياست هم که بيزار است به کل. خلاصه که شهرام جزايری هم به خيل فقرا اضافه شد. حالا ببينيم چه وقت وبلاگ نويس ميشود، حالا بلکه يک آی پاد هم برنده بشود. هيجانش را بگو آن دم دمای مسابقه!!
روز چهارم. مسابقات کريکت قهرماني جهان در جامائيکا در جريان است و البته تلفات داده است! اين تلفات دادن آن هم در کريکت خيلي مايهی حيرت است. آدمي که يک بار مسابقهی کريکت را ديده باشد فکر ميکند اين مسابقه آنقدر که کند و آرام پيش ميرود اگر دعواخيز بشود در نهايت موضوع دعوا بر سر اين است که دو تا تماشاگر غير محلي در حال چرت زدن سرشان به هم اصابت کرده. اما اين بار واقعأ تلفات ناجور داده که عبارت است از کشته شدن مربي تيم پاکستان. خوب ديگر بايد باقياش را خودتان حدس بزنيد، خوب چون پای پاکستان در ميان است ديگر. تيم پاکستان در بازی با ايرلند حذف شد. بعد از بازی جناب مربي 58 ساله، Bob Woolmer، ميآيد به اتاقش در طبقهی 12 هتل کينگستونز پگاسوس و بعد هم بين ساعت 3 تا 10:45 دقيقهی صبح در اثر خفه شدن ميميرد. حالا روزنامهها از چند دليل برای اين مرگ خبر ميدهند. يکي ميگويد کار کار ِ طرفداران تيم پاکستان بوده که تحمل شکست تيمشان را نداشتهاند و قبلأ هم برای وومر پيامهای تهديد آميز فرستاده بودند و در پايان بازی هم شروع کرده بودند به مرگ بر وومر گفتن. خانم مارپل گفته که طبقهی 12 هتل نميتوانستهاند بروند چون بايد برای آن طبقه رمز عبور ميداشتند. باز گفتهاند که کار کار ِ بنگاههای شرط بندی بوده که چون تيم پاکستان را مدعي قهرماني ميديدند بنابراين باخت پاکستان برایشان گران تمام شده. باز خانم مارپل گفته که به اين ترتيب بايد خدمهی هتل مقصر باشند يا پول گرفته باشند برای اين کار و اين نميشده چون اصلأ خود وومر قبل از کشته شدنش خواسته بوده که يکي بيايد اتاقش را تميز کند و اينها گفتهاند صبح ميآييم و صبح که آمدهاند جناب وومر را درازکش ديدهاند. باز گفتهاند لابد خود بازيکنان تيم پاکستان بودهاند که نميتوانستهاند تحمل کنند و جواب مردم را بدهند بنابراين وومر را کارسازی کردهاند به جای خودشان. بر اساس نسخهی تصحيح شدهی نيکلسون اينجا ديگر دهان خانم مارپل را گرفتهاند. خوب مربيان خارجي در کشورهای ... – اِ ِ ... حاجي چرا هل ميدی خوب، دارم حرف ميزنم!- ... بله مربيان خارجي در کره مريخ هميشه محل نزول قضا و بلا هستند، قضا و بلا هم دير و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. حالا بسته به کرَمَ ِ مسئولان کرهی مريخ از فحش و اخراج تا کشته شدن همه رقم تويش هست. ... بله ... مصاحبهی مطبوعاتي تمام، بفرماييد چای و شيريني و کيف ناقابل اهدايي./.... هي ميگه خانم مارپل خانم مارپل، خوب اين اصلأ روسری سرش نيست، دو زار اگه آدم بود ميرفت روسری سرش ميکرد، تو هم برو همون تلفنا رو جواب بده نخواستيم روابط عمومي. زنگ بزن بگو همون قنبر شکم بياد وايسه مربي.
روز پنجم. يک طنزنويس استراليايي هست به نام Mike O’Connor که خيلي شبيه به داور نبوی خودمان است. هر بار که نوشتهای از مايک ميخوانم ياد داور ميافتم. اين جناب مايک اوکانر اينروزها يک صفحهای راه انداخته که با نگاه طنز به معرفي جاذبههای توريستي استراليا و خيلي از کشورهای ديگر ميپردازد. کار زيرکانهایست که آدمها را علاوه بر تشويق کردن به گردشگری از قبل از رفتن به نشاط داشتن و خنديدن وادار ميکند. ممکن است خيلي از مردم بروند به همان مکاني که مثلأ يک طنزنويس رفته ولي احساس جالبي پيدا نکنند در حالي که آدم هنوز نرفته وقتي با طنز يک طنزنويس برنامهی سفرش را ميريزد ممکن است کلي در طول سفر هم لذت ببرد از ديدن ديدنيها. چند بار که داور آنلاين بود تا آمدم به او بگويم خيلي جای اين مدل نوشتههايش خاليست و لااقل در اروپا که ميشود از اين کارها کرد وسط حرف زدن ناپديد شد. حالا اينجا مينويسم که اگر پيش آمد اقلأ ببيندش. اين نگاه طنزآلود به مسافرت در بعضي کتابهايي که در خود ايران هم منتشر شده وجود دارد مثل کتاب "خانواده من و بقيهی حيوانات" که نويسندهاش جرالد دارل است و گلي امامي ترجمهاش کرده. اين هفته پيش خودم فکر ميکردم چقدر طنز در وبلاگها کم است و همهمان چسبيدهايم به احمدی نژاد و گندکاریهايش. خوب يک روزگاری نسلهای بعدی بلاخره اين دوره را که مرور ميکنند جای خالي طنز را ميبينند (البته که داور در کار روزنامهنگاری استاد من بوده و لطفأ فکر سوء استفاده از اين حرف را به ذهنتان راه ندهيد).
روز ششم. چهارمين کتاب خاطرات زنان مسلمان در استراليا به چاپ رسيد. رکورد خوبيست و نشان ميدهد زنان مسلمان دارند کمکم آنقدر احساس امنيت ميکنند که دست به نوشتن خاطراتشان بزنند. کتابها عبارتند از"Infidel"، "Love in a Torn Land"، و "In the name of Honour". البته يکي دو کتاب از زنان مسلمان ايراني هم در استراليا به چاپ رسيده که ممکن است برای کارهای تحقيقي جالب باشند، به نظرم نگاه کردن به اين موضوع بدون اين که از بافت اجتماعي جامعهای که زنان از آن حرف ميزنند موضوع تحقيق را غير مستند ميکند و تحقيق تبديل ميشود به يک جور داستانسرايي، اين را از چشم يک ناظر ميگويم و ممکن است مطلقأ دقيق نباشد ولي در مجموع همين قدر که کتاب دارد چاپ ميشود موضوع جالبيست.
و روز آدينه. مطمئنم اين را که مينويسم هم طرفداران و هم مخالفان پر حرارتي دارد ولي واقعأ به نفع يا بر عليه هيچکدامشان نمينويسم. اواخر هفته داشتم برنامهی تلويزيوني صدای امريکا را ميديدم که موضوعش گفتگو با رضا پهلوی بود. باورم نميشد که ايشان اين همه کم سواد باشد يا سطح برخوردش با مسائل روز جهان که به هر حال موقعيت دست کم مالياش را داشته که بداند يا حتي استفادهی درست از واژهها يا لباسش و همهی اينها به شخصيتي که او را به آن منتسب ميکنند بخورد. اين را که مينويسم خودتان برويد و مصاحبه را ببينيد، من که برای اطمينان خودم بعضي قسمتها را سه چهار بار ديدم. يک يا دو نمونه از هر کدام را که بدتر از همه بودند مينويسم: آيات عزات يا عظات (به جای آيات عظام)، مشروديت (به جای مشروعيت). ادعای بيجا: ... من يادم هست که مصدق آمد اينجا برای ملي شدن نفت ... (ايشان چطور يادشان هست با آن سن و سال کم؟). ... آمدند در همين کشورهای اروپايي و ترور کردند و اينها هم زير سيبيلي رد کردند ... (شأن برخوردش با مسائل بينالملل). ...مگر آقای خميني نگفت که اقتصاد مال خر است ... (واقعأ اين حرف را رهبران سياسي دنيا برای اثبات خودشان ميزنند؟). ببينيد مجری برنامه را که دگمهی کتش را بسته با ايشان که با کت باز و شلختگي لباس که انگار آمدهاند برای ... (حقيقتش خواستم اسم يکي دو تا شغل را ببرم ديدم بي احترامي ميشود به صاحبان آن مشاغل که دستکم من يکي آدميهای محترم هم تویشان زياد ديدهام). خلاصه که انصافأ دورهی شاه و دورهی جمهوری اسلامي مثل همديگر است. يک بار در دورهی شاه امکان انتخاب آزادانه برای مردم فراهم شد و نتيجهاش مصدق بود و يک بار هم در جمهوری اسلامي همين امکان فراهم شد و نتيجهاش خاتمي بود. مابقي را خودتان قضاوت کنيد که چه موجوداتي را با هل و زور و تقلب به عنوان رئيس دولت و نمايندهی مردم گذاشتهاند آن بالاها. آخر اين کوتولهها کجایشان به ما ملت شباهت دارند که يکيشان بشود کارگزار حکومت و آن يکي مخالفش؟ ... حالا هي بگو دستکاری ژنتيکي چيز خوبيه ... بفرما ... آقای خلبان اينا ميخوان برن تو حياط بازی کنن، ميشه برن؟
روز دوم. اين داستان کمبود آب در استراليا تقريبأ دارد بحران سياسي درست ميکند. دو گروه سياسی رقيب يعني ليبرالها که دولت فدرال را در دست دارند و کارگرها که خيلي از دولتهای ايالتي را اداره ميکنند هر روز به مناسبت همين کمبود آب يک بهانهای از طرحهای رقيبشان ميگيرند و جار و جنجال رسانهای راه مياندازند. همينطور هم درجهی محدوديت استفاده از آب را ميبرند بالاتر. مثلأ در ايالت کوئينزلند درجهی 5 اعلام شده. البته از درجهی 3 به بالا موضوع محدوديت به صنايع ميرسد چون بعد از اين درجه ديگر استفادههای خانگي آنقدرها تغييری نميکنند. دعوای اصلي اهل سياست در مورد يک حوزهی آبگير به نام "حوزهی آبگير رودخانهی ماری"ست که چند ايالت در اين حوزه مشترکاند. گرفتاری اصلي هم همين اشتراک منافع ايالتي و ضمنأ مسئوليتهای دولت فدرال است که اجازهی برنامهريزی يک پارچه برای اين حوزهی آبگير را از همه سلب کرده و همين هم تبديل شده به گرفتاری سياسي. با همهی اينها موضوع بازيافت آب هم دارد در رسانهها به شدت پيگيری ميشود. در واقع رسانهها دارند موافقان و مخالفان را به حرف درميآورند که معلوم بشود اگر حوزه آبگير ماری نتواند به اين زودیها از جدال سياسي خلاصي پيدا کند مردم بايد بعد از آب باران به چه منابع تازهای فکر کنند. حالا خوب است برای رفع مشکل اين حوزهی آبگير برنميدارند همديگر را متهم کنند به همکاری با امريکا و اسرائيل!
روز سوم. خوب شهرام جزايری هم برگردانده شد به ايران. به نظرم اين را بايد به عنوان يک درس اقتصادی-مذهبي حساب کنيم تا مثلأ درس سياسي- امنيتي. البته منحصر به ايران هم نيست ولي در ايران آستانهاش آنقدر پائيين است که گاهي به پر و پای خرده پاها هم ميرسد. همه جا آدمهای تازه وارد بايد مدتها کارآموزی کنند وگرنه پول دادن حتي برای امور خيریه و اينها هم اگر از صافي اهلش نگذرد قابل پذيرش نيست. در ايران به آن اهلش ميگويند حجرهدار بازار و اسم آن چه بيخبر رد و بدل بشود را ميگذارند پول نجس. البته جالبش اين است که در بين همين نجس و پاکي کردن مثلأ يک قوطي کبريت را هم به قيمت چند ميليون تومان خريد و فروش ميکنند که کلاه شرعي گذاشته باشند برای آن سودی که بدون مبادلهی آن قوطي کبريت رباست و با آن قوطي کبريت تبديل ميشود به کارمزد يا حق الزحمه. خوب اين هم درسي بود برای خرده پاهای اقتصاد ايران که بدمند به دم واسطهگری که حساب خرج و دخلشان دست اصليها بماند. يک جراح قلب خيلي معروف ايراني هست در امريکا که همسن و ساليم، خيلي هم با هم دوستيم از دورهی نوجواني. با وجود اين که او تهران زندگي ميکرد و من خرمشهر اما به واسطهی يک مراسم عروسي در خانوادهمان با هم آشنا شديم و بعد خيلي صميمي شديم که هنوز هم هستيم. پدرش يکي از همان حجرهدارهای خيلي معروف بود. اين که رفت امريکا و درس خواند و جراح شد اصلأ با خانوادهاش مشکل فکری پيدا کرد. ميگفت پدرم دارد آدم گرسنه توليد ميکند دور و اطراف خودش. چون بي رو درواسي هستيم يک وقتي به او گفتم تو هم که خودت با پول پدرت رفتي درس خواندی چه خبر داری از حال ديگران؟ گفت دو تا دانشجو را خودم هزينهی زندگيشان را ميدهم از پول شخصيام که جبران کنم. به قول خودش از سياست هم که بيزار است به کل. خلاصه که شهرام جزايری هم به خيل فقرا اضافه شد. حالا ببينيم چه وقت وبلاگ نويس ميشود، حالا بلکه يک آی پاد هم برنده بشود. هيجانش را بگو آن دم دمای مسابقه!!
روز چهارم. مسابقات کريکت قهرماني جهان در جامائيکا در جريان است و البته تلفات داده است! اين تلفات دادن آن هم در کريکت خيلي مايهی حيرت است. آدمي که يک بار مسابقهی کريکت را ديده باشد فکر ميکند اين مسابقه آنقدر که کند و آرام پيش ميرود اگر دعواخيز بشود در نهايت موضوع دعوا بر سر اين است که دو تا تماشاگر غير محلي در حال چرت زدن سرشان به هم اصابت کرده. اما اين بار واقعأ تلفات ناجور داده که عبارت است از کشته شدن مربي تيم پاکستان. خوب ديگر بايد باقياش را خودتان حدس بزنيد، خوب چون پای پاکستان در ميان است ديگر. تيم پاکستان در بازی با ايرلند حذف شد. بعد از بازی جناب مربي 58 ساله، Bob Woolmer، ميآيد به اتاقش در طبقهی 12 هتل کينگستونز پگاسوس و بعد هم بين ساعت 3 تا 10:45 دقيقهی صبح در اثر خفه شدن ميميرد. حالا روزنامهها از چند دليل برای اين مرگ خبر ميدهند. يکي ميگويد کار کار ِ طرفداران تيم پاکستان بوده که تحمل شکست تيمشان را نداشتهاند و قبلأ هم برای وومر پيامهای تهديد آميز فرستاده بودند و در پايان بازی هم شروع کرده بودند به مرگ بر وومر گفتن. خانم مارپل گفته که طبقهی 12 هتل نميتوانستهاند بروند چون بايد برای آن طبقه رمز عبور ميداشتند. باز گفتهاند که کار کار ِ بنگاههای شرط بندی بوده که چون تيم پاکستان را مدعي قهرماني ميديدند بنابراين باخت پاکستان برایشان گران تمام شده. باز خانم مارپل گفته که به اين ترتيب بايد خدمهی هتل مقصر باشند يا پول گرفته باشند برای اين کار و اين نميشده چون اصلأ خود وومر قبل از کشته شدنش خواسته بوده که يکي بيايد اتاقش را تميز کند و اينها گفتهاند صبح ميآييم و صبح که آمدهاند جناب وومر را درازکش ديدهاند. باز گفتهاند لابد خود بازيکنان تيم پاکستان بودهاند که نميتوانستهاند تحمل کنند و جواب مردم را بدهند بنابراين وومر را کارسازی کردهاند به جای خودشان. بر اساس نسخهی تصحيح شدهی نيکلسون اينجا ديگر دهان خانم مارپل را گرفتهاند. خوب مربيان خارجي در کشورهای ... – اِ ِ ... حاجي چرا هل ميدی خوب، دارم حرف ميزنم!- ... بله مربيان خارجي در کره مريخ هميشه محل نزول قضا و بلا هستند، قضا و بلا هم دير و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. حالا بسته به کرَمَ ِ مسئولان کرهی مريخ از فحش و اخراج تا کشته شدن همه رقم تويش هست. ... بله ... مصاحبهی مطبوعاتي تمام، بفرماييد چای و شيريني و کيف ناقابل اهدايي./.... هي ميگه خانم مارپل خانم مارپل، خوب اين اصلأ روسری سرش نيست، دو زار اگه آدم بود ميرفت روسری سرش ميکرد، تو هم برو همون تلفنا رو جواب بده نخواستيم روابط عمومي. زنگ بزن بگو همون قنبر شکم بياد وايسه مربي.
روز پنجم. يک طنزنويس استراليايي هست به نام Mike O’Connor که خيلي شبيه به داور نبوی خودمان است. هر بار که نوشتهای از مايک ميخوانم ياد داور ميافتم. اين جناب مايک اوکانر اينروزها يک صفحهای راه انداخته که با نگاه طنز به معرفي جاذبههای توريستي استراليا و خيلي از کشورهای ديگر ميپردازد. کار زيرکانهایست که آدمها را علاوه بر تشويق کردن به گردشگری از قبل از رفتن به نشاط داشتن و خنديدن وادار ميکند. ممکن است خيلي از مردم بروند به همان مکاني که مثلأ يک طنزنويس رفته ولي احساس جالبي پيدا نکنند در حالي که آدم هنوز نرفته وقتي با طنز يک طنزنويس برنامهی سفرش را ميريزد ممکن است کلي در طول سفر هم لذت ببرد از ديدن ديدنيها. چند بار که داور آنلاين بود تا آمدم به او بگويم خيلي جای اين مدل نوشتههايش خاليست و لااقل در اروپا که ميشود از اين کارها کرد وسط حرف زدن ناپديد شد. حالا اينجا مينويسم که اگر پيش آمد اقلأ ببيندش. اين نگاه طنزآلود به مسافرت در بعضي کتابهايي که در خود ايران هم منتشر شده وجود دارد مثل کتاب "خانواده من و بقيهی حيوانات" که نويسندهاش جرالد دارل است و گلي امامي ترجمهاش کرده. اين هفته پيش خودم فکر ميکردم چقدر طنز در وبلاگها کم است و همهمان چسبيدهايم به احمدی نژاد و گندکاریهايش. خوب يک روزگاری نسلهای بعدی بلاخره اين دوره را که مرور ميکنند جای خالي طنز را ميبينند (البته که داور در کار روزنامهنگاری استاد من بوده و لطفأ فکر سوء استفاده از اين حرف را به ذهنتان راه ندهيد).
روز ششم. چهارمين کتاب خاطرات زنان مسلمان در استراليا به چاپ رسيد. رکورد خوبيست و نشان ميدهد زنان مسلمان دارند کمکم آنقدر احساس امنيت ميکنند که دست به نوشتن خاطراتشان بزنند. کتابها عبارتند از"Infidel"، "Love in a Torn Land"، و "In the name of Honour". البته يکي دو کتاب از زنان مسلمان ايراني هم در استراليا به چاپ رسيده که ممکن است برای کارهای تحقيقي جالب باشند، به نظرم نگاه کردن به اين موضوع بدون اين که از بافت اجتماعي جامعهای که زنان از آن حرف ميزنند موضوع تحقيق را غير مستند ميکند و تحقيق تبديل ميشود به يک جور داستانسرايي، اين را از چشم يک ناظر ميگويم و ممکن است مطلقأ دقيق نباشد ولي در مجموع همين قدر که کتاب دارد چاپ ميشود موضوع جالبيست.
و روز آدينه. مطمئنم اين را که مينويسم هم طرفداران و هم مخالفان پر حرارتي دارد ولي واقعأ به نفع يا بر عليه هيچکدامشان نمينويسم. اواخر هفته داشتم برنامهی تلويزيوني صدای امريکا را ميديدم که موضوعش گفتگو با رضا پهلوی بود. باورم نميشد که ايشان اين همه کم سواد باشد يا سطح برخوردش با مسائل روز جهان که به هر حال موقعيت دست کم مالياش را داشته که بداند يا حتي استفادهی درست از واژهها يا لباسش و همهی اينها به شخصيتي که او را به آن منتسب ميکنند بخورد. اين را که مينويسم خودتان برويد و مصاحبه را ببينيد، من که برای اطمينان خودم بعضي قسمتها را سه چهار بار ديدم. يک يا دو نمونه از هر کدام را که بدتر از همه بودند مينويسم: آيات عزات يا عظات (به جای آيات عظام)، مشروديت (به جای مشروعيت). ادعای بيجا: ... من يادم هست که مصدق آمد اينجا برای ملي شدن نفت ... (ايشان چطور يادشان هست با آن سن و سال کم؟). ... آمدند در همين کشورهای اروپايي و ترور کردند و اينها هم زير سيبيلي رد کردند ... (شأن برخوردش با مسائل بينالملل). ...مگر آقای خميني نگفت که اقتصاد مال خر است ... (واقعأ اين حرف را رهبران سياسي دنيا برای اثبات خودشان ميزنند؟). ببينيد مجری برنامه را که دگمهی کتش را بسته با ايشان که با کت باز و شلختگي لباس که انگار آمدهاند برای ... (حقيقتش خواستم اسم يکي دو تا شغل را ببرم ديدم بي احترامي ميشود به صاحبان آن مشاغل که دستکم من يکي آدميهای محترم هم تویشان زياد ديدهام). خلاصه که انصافأ دورهی شاه و دورهی جمهوری اسلامي مثل همديگر است. يک بار در دورهی شاه امکان انتخاب آزادانه برای مردم فراهم شد و نتيجهاش مصدق بود و يک بار هم در جمهوری اسلامي همين امکان فراهم شد و نتيجهاش خاتمي بود. مابقي را خودتان قضاوت کنيد که چه موجوداتي را با هل و زور و تقلب به عنوان رئيس دولت و نمايندهی مردم گذاشتهاند آن بالاها. آخر اين کوتولهها کجایشان به ما ملت شباهت دارند که يکيشان بشود کارگزار حکومت و آن يکي مخالفش؟ ... حالا هي بگو دستکاری ژنتيکي چيز خوبيه ... بفرما ... آقای خلبان اينا ميخوان برن تو حياط بازی کنن، ميشه برن؟
نظرات