سال نو و خبرهای خوشي که ميرسند
خوب سال نو آمد و من همينطور که در ترافيک گرفتار بودم داشتم برای سلامتی همهی آدمها دعا ميکردم. باور کنيد داشتم فکر ميکردم همان وسط بزرگراه از ماشين بيايم بيرون که لااقل وقت تحويل سال توی ماشين نباشم. نشد، چون تا در همين فکرها بودم سال تحويل شد.
فکر ميکردم امسال بايد در بين دوستانمان در استراليا منتظر چه چيزهای خوبي باشيم. حالا مينويسمشان که تا آخر سال ببينيم چه ميشود.
اول اين که امين منتظر است که کارهای اقامتياش به زودی حل بشود. خيلي منتظر آن ميهماني هستيم که بزودی همهمان را دوباره کنار هم بنشاند. البته نشستني که تويش نيست، بلاخره!
دومش اين است که عباس ديگر دارد دکتر ميشود و از حالا تبريک برای تمام شدن درسش، تا اين مرحله. اميدوارم زودتر ممتحنها جواب بدهند و شيريني دکتری بخوريم.
سوم. شيرين هم بايد به همين زودیها دکتر بشود و شيريني بدهد. فعلأ هم که توپ را انداخته توی زمين اينجانب به يک مناسبتي و من هم توپ را برداشتهام و دارم روپايي ميزنم.
چهارمش مجيد و محسن هم که هر دو فارغ التحصيل شدند و حالا منتظر کارهای اقامتي هستند. شيريني خوردني داريم ها!
پنجمياش مربوط است به پويا و شهره که يک بخشي از سال گذشته را دور از هم بودند و اين خيلي آسان نيست و امسال بايد يک شيريني هم بدهند. چرا؟ خوب ميمانند ديگر، شک ندارم.
ششمياش مربوط است به دوستم فرخ که فعلأ ساکن يک روستا (!) شده که اينترنت دارد با برق سه فاز. يک فروند مزدا خريده، امتحانات طبابتش را داده و عنقريب است که امسال کدخدای روستا بشود و ديگر بزند به تخصص.
هفتم. سارا هم دارد آمادهی شيريني دادن ميشود يعني بايد آماده بشود به همين زودیها ديگر! خوب او هم ميماند ديگر، اين که سؤال کردن ندارد که!
و اين آخریاش که مينويسم اصلأ حرف ندارد. منتظر يک حََسَنَک يا حَسَنهِ هستيم که امسال با پايان يافتن مرخصي عسل يکيشان ميآيد دستبوس ايشان. اين ديگر شيريني دارد خيلي اساسي. يعني دم در خانهی عسل چمباتمبه ميزنيم که نه بشود برود توی خانه نه بيايد بيرون تا شيرينياش را بدهد.
خوب ديگر چه چيزی مانده؟ اگر يادم آمد باز هم اضافهشان ميکنم.
فکر ميکردم امسال بايد در بين دوستانمان در استراليا منتظر چه چيزهای خوبي باشيم. حالا مينويسمشان که تا آخر سال ببينيم چه ميشود.
اول اين که امين منتظر است که کارهای اقامتياش به زودی حل بشود. خيلي منتظر آن ميهماني هستيم که بزودی همهمان را دوباره کنار هم بنشاند. البته نشستني که تويش نيست، بلاخره!
دومش اين است که عباس ديگر دارد دکتر ميشود و از حالا تبريک برای تمام شدن درسش، تا اين مرحله. اميدوارم زودتر ممتحنها جواب بدهند و شيريني دکتری بخوريم.
سوم. شيرين هم بايد به همين زودیها دکتر بشود و شيريني بدهد. فعلأ هم که توپ را انداخته توی زمين اينجانب به يک مناسبتي و من هم توپ را برداشتهام و دارم روپايي ميزنم.
چهارمش مجيد و محسن هم که هر دو فارغ التحصيل شدند و حالا منتظر کارهای اقامتي هستند. شيريني خوردني داريم ها!
پنجمياش مربوط است به پويا و شهره که يک بخشي از سال گذشته را دور از هم بودند و اين خيلي آسان نيست و امسال بايد يک شيريني هم بدهند. چرا؟ خوب ميمانند ديگر، شک ندارم.
ششمياش مربوط است به دوستم فرخ که فعلأ ساکن يک روستا (!) شده که اينترنت دارد با برق سه فاز. يک فروند مزدا خريده، امتحانات طبابتش را داده و عنقريب است که امسال کدخدای روستا بشود و ديگر بزند به تخصص.
هفتم. سارا هم دارد آمادهی شيريني دادن ميشود يعني بايد آماده بشود به همين زودیها ديگر! خوب او هم ميماند ديگر، اين که سؤال کردن ندارد که!
و اين آخریاش که مينويسم اصلأ حرف ندارد. منتظر يک حََسَنَک يا حَسَنهِ هستيم که امسال با پايان يافتن مرخصي عسل يکيشان ميآيد دستبوس ايشان. اين ديگر شيريني دارد خيلي اساسي. يعني دم در خانهی عسل چمباتمبه ميزنيم که نه بشود برود توی خانه نه بيايد بيرون تا شيرينياش را بدهد.
خوب ديگر چه چيزی مانده؟ اگر يادم آمد باز هم اضافهشان ميکنم.
نظرات