حسن آقا خوب شد حالا؟
چقدر بدن آدم شبيه به جامعه است! گاهيآدم از خودش ميپرسد آيا جامعهی انساني نتيجهی روشيست که آدمها برای زندگيشان انتخاب کردهاند يا برعکس است و جامعه با همياری طبيعت است که آدمهای مناسب خودش را برای بقا انتخاب ميکند؟ در هر دو طرف کلي حدس و گمان وجود دارد. از داروين گرفته تا الهيون.
اما جدا از اينها يک چيزهايي در هر دو بخش شبيه به هم هستند يعني ساز و کار بدن آدمها با ساز و کار جامعه خيلي به هم نزديک ميشوند و بعضيها همين نگاه را تسری ميدهند برای کنکاش در جامعهی انساني و يا بر عکس برای مطالعهی خود آدمها از جنبهی زيست شناسي. مثالش بيماریست.
خوب يک بيماریهايي هست که هميشه برای اهل طب جالب بودهاند. نه اين که بيمار شدن آدمها جالب باشد، نه، بلکه خود ذات بيماریست که جالب است.
کوليت که يک جور التهاب رودهایست و همه ميشناسندش يکي از همين بيماریهاست.
گرفتاری کوليت در اين است که در اثر اضطراب و تنش، تعادل هورموني بدن به هم ميخورد و در نتيجه مقدار زيادی از محصولات شيميايي حاصل از تنش و اضطراب وارد خون ميشوند. تا آن عامل تنش وجود دارد محصولات شيميايي هم سر جایشان هستند.
کار اصلي اين محصولات شيميايي اين است که ساختار دفاعي بدن را آماده نگه ميدارند تا اگر هر عامل بيگانهای وارد بدن شد به سرعت بريزند دورش و از بينش ببرند. اين آمادگي دفاعي مثل تمرين دادن سربازان است که اين طرف و آن طرف مانور ميدهند و همه جا پخش ميشوند تا هر وقت لازم شد به موقع واکنش نشان بدهند.
گاهي اين سيستم دفاعي بدن برای محکمکاری ميرود بعضي از اندامهای ديگر را هم وارد تمرينات ميکند، مثلأ دستگاه گوارش را فعالتر ميکند تا اگر غذايي واردش شد در کوتاهترين زمان هضمش کند، حتي دستگاه توليد مثلي را هم فعال ميکند که اگر اصل آن موجود در خطر بود بتواند دستکم يکي مثل خودش را توليد کند. همين هم هست که تا چند روز بعد از مرگ يک آدمي هنوز ناخنها و موهايش بلند ميشوند و آنزيمهای بدنش کار ميکنند، گرچه بي نظم.
اما اين سيستم دفاعي بدن از فرط اين که در کارش جدیست اگر عامل تنش در بيرون از بدن موجود زنده باشد و چيزی وارد بدن نشود شروع ميکند به ماجرا درست کردن برای خودش تا بلاخره مواد شيمياييای را که توليد کرده يک جايي مصرفشان کند. همين است که سلولهای ضعيف بدن و يا جاهايي از بدن که اصلأ سر و کارشان با عامل خارجي نميافتد و آمادگي ندارند برای دفاع از خودشان را هدف ميگيرد.
در واقع اگر به هر جای ديگری حمله کند کاری از پيش نميبرد چون آن اعضايي از بدن که برای مقابله با عوامل بيگانه تدارک ديده شدهاند خودشان آمادگي دارند و در نتيجه نوک حمله به سمت بخشهاييست که کاری به اين کارها ندارند.
سلولهای اين اعضای غير آماده تبديل ميشوند به محل تخليهی مواد شيميايي صدمه زننده و نتيجهاش ميشود حساسيت همان بخش از بدن. به زبان ديگر يک گرفتاری به نام بيماری خودايمني درست ميشود. آن هم به خاطر آمادگي زياد از حد سيستم ايمني بدن که قرار بوده در مقابل عامل خارجي واکنش نشان بدهد اما چون عامل خارجي نبوده بنابراين خود بدن را به مثابه عامل خارجي ميگرد و ميزند پدر صاحاب بچهی سلولهای روده يا گاهي دست و پا و گوش و زبان را درميآورد. نوع رودهایاش ميشود همين کوليت که درجات هم دارد.
کاری که اطباء انجام ميدهند اين است که يک داروهايي به بيمار ميدهند که اولأ اضطرابش را کم کنند. گاهي که روانپزشک هم ميآيد و خود بيمار راروانکاوی ميکند که مثلأ: حسن آقا والا به پير به پيغمبر کسي با تو کاری نداره اينا همهاش خيالاته. گاهي هم داستان را با قرص و داروهای آرام بخش حل ميکنند که در حالي که حسن آقا در عالم آرامش است مقدار هورمونهای اضطراب هم کاهش پيدا کنند يا اثرشان با دارو کم بشود.
اما گاهي حسن آقای داستان اساسأ گرفتاریاش آنقدر زياد است که ناگزير جراحياش ميکنند و برای حفظ سلامتي بدن يک قسمتي از سيستم دفاعي زيادی فعال را برميدارند، شر کم حاجي خلاص.
اما همراه با اين داروهای آرامبخش حسن آقا به ايشان يک داروهای ديگری هم ميدهند. کار يکي از اين داروها سرکوب کردن سيستم ايمني بدن است که ديگر دارد به اسم عامل خارجي اصلأ خود اعضای سالم بدن را از بين ميبرد. به اين داروها ميگويند سرکوبگر ايمني مثل سولفاسالازين اما در کنار اين يک داروهای ديگری هم به حسن آقا ميدهند که آن اندام مادر مردهی بيچارهاش هم ترميم بشود، يا تا وقت ترميم شدن، بدن بتواند از مواد مصنوعي استفاده کند مثل فوليک اسيد.
نکتهی مهم اين است که در ضمن اين دوا درمانها مرتب هم به حسن آقا ميگويند فلاني اين حرفها که تو ميزني که بلوریها ميخوان بيان گاوت رو ببرن مال توی فيلم بود. اگر اينجوری باشه که اون کارگرداني که فيلم دراکولا ميسازه بايد قبل از بقيه از ديدن فيلم خودش غش کنه و بميره. خوب اگر حسن آقا اين را متوجه بشود آنوقت آرام ميگيرد و سيستم ايمنياش هم از تاخت و تاز دست برميدارد و بدن حسن آقا برميگردد به حال طبيعي.
ولي اگر حسن آقا اساسأ اين حرفها را نپذيرد و هر بار که به او ميگويند اون باری که بلوریها اومدن و ممد پسر همسايه رو زدن مال اين بود که ممد با اون شعبون گندهه دعوا داشت بلوریها هم رفيق شعبون بودن، تازه بابای خودت رفيق بابای شعبون بود خوب، و باز حسن آقا گوش نکند دستگاه ايمنياش نه تنها ديگر از تعادل خارج ميشود بلکه کمکم از مغز هم فرمان نميگيرد. در واقع در مدت کوتاهي تمام بدن دچار بينظمي هورموني ميشود.
خوب نتيجهاش اين است که يک سرماخوردگي هم ميتواند حسن آقا را رو به قبله کند. مثالهايش زياد است و از همه مدل. مثلأ اگر يک بيماری قند ساده هم در بدن حسن آقا باشد چون تعادل هورموني به هم خورده در نتيجه ممکن است حسن آقا پايش را از دست بدهد يا کليهاش از کار بيفتد. حالا افتضاحش اين است که حسن آقا با آن وضع در هم ريخته بخورد به تور يک ويروس ايدز آنوقت است که هر روز حسن آقا آب برود.
حسن آقا آنوقت ميشود يک تابلو روی ديوار اتاق که هر کي از کنارش رد ميشه بهش ميگه حسن آقا خوب شد حالا؟ ما رو بگو که اسمت رو اول از همه نوشته بوديم برای اهدای عضو!
اما جدا از اينها يک چيزهايي در هر دو بخش شبيه به هم هستند يعني ساز و کار بدن آدمها با ساز و کار جامعه خيلي به هم نزديک ميشوند و بعضيها همين نگاه را تسری ميدهند برای کنکاش در جامعهی انساني و يا بر عکس برای مطالعهی خود آدمها از جنبهی زيست شناسي. مثالش بيماریست.
خوب يک بيماریهايي هست که هميشه برای اهل طب جالب بودهاند. نه اين که بيمار شدن آدمها جالب باشد، نه، بلکه خود ذات بيماریست که جالب است.
کوليت که يک جور التهاب رودهایست و همه ميشناسندش يکي از همين بيماریهاست.
گرفتاری کوليت در اين است که در اثر اضطراب و تنش، تعادل هورموني بدن به هم ميخورد و در نتيجه مقدار زيادی از محصولات شيميايي حاصل از تنش و اضطراب وارد خون ميشوند. تا آن عامل تنش وجود دارد محصولات شيميايي هم سر جایشان هستند.
کار اصلي اين محصولات شيميايي اين است که ساختار دفاعي بدن را آماده نگه ميدارند تا اگر هر عامل بيگانهای وارد بدن شد به سرعت بريزند دورش و از بينش ببرند. اين آمادگي دفاعي مثل تمرين دادن سربازان است که اين طرف و آن طرف مانور ميدهند و همه جا پخش ميشوند تا هر وقت لازم شد به موقع واکنش نشان بدهند.
گاهي اين سيستم دفاعي بدن برای محکمکاری ميرود بعضي از اندامهای ديگر را هم وارد تمرينات ميکند، مثلأ دستگاه گوارش را فعالتر ميکند تا اگر غذايي واردش شد در کوتاهترين زمان هضمش کند، حتي دستگاه توليد مثلي را هم فعال ميکند که اگر اصل آن موجود در خطر بود بتواند دستکم يکي مثل خودش را توليد کند. همين هم هست که تا چند روز بعد از مرگ يک آدمي هنوز ناخنها و موهايش بلند ميشوند و آنزيمهای بدنش کار ميکنند، گرچه بي نظم.
اما اين سيستم دفاعي بدن از فرط اين که در کارش جدیست اگر عامل تنش در بيرون از بدن موجود زنده باشد و چيزی وارد بدن نشود شروع ميکند به ماجرا درست کردن برای خودش تا بلاخره مواد شيمياييای را که توليد کرده يک جايي مصرفشان کند. همين است که سلولهای ضعيف بدن و يا جاهايي از بدن که اصلأ سر و کارشان با عامل خارجي نميافتد و آمادگي ندارند برای دفاع از خودشان را هدف ميگيرد.
در واقع اگر به هر جای ديگری حمله کند کاری از پيش نميبرد چون آن اعضايي از بدن که برای مقابله با عوامل بيگانه تدارک ديده شدهاند خودشان آمادگي دارند و در نتيجه نوک حمله به سمت بخشهاييست که کاری به اين کارها ندارند.
سلولهای اين اعضای غير آماده تبديل ميشوند به محل تخليهی مواد شيميايي صدمه زننده و نتيجهاش ميشود حساسيت همان بخش از بدن. به زبان ديگر يک گرفتاری به نام بيماری خودايمني درست ميشود. آن هم به خاطر آمادگي زياد از حد سيستم ايمني بدن که قرار بوده در مقابل عامل خارجي واکنش نشان بدهد اما چون عامل خارجي نبوده بنابراين خود بدن را به مثابه عامل خارجي ميگرد و ميزند پدر صاحاب بچهی سلولهای روده يا گاهي دست و پا و گوش و زبان را درميآورد. نوع رودهایاش ميشود همين کوليت که درجات هم دارد.
کاری که اطباء انجام ميدهند اين است که يک داروهايي به بيمار ميدهند که اولأ اضطرابش را کم کنند. گاهي که روانپزشک هم ميآيد و خود بيمار راروانکاوی ميکند که مثلأ: حسن آقا والا به پير به پيغمبر کسي با تو کاری نداره اينا همهاش خيالاته. گاهي هم داستان را با قرص و داروهای آرام بخش حل ميکنند که در حالي که حسن آقا در عالم آرامش است مقدار هورمونهای اضطراب هم کاهش پيدا کنند يا اثرشان با دارو کم بشود.
اما گاهي حسن آقای داستان اساسأ گرفتاریاش آنقدر زياد است که ناگزير جراحياش ميکنند و برای حفظ سلامتي بدن يک قسمتي از سيستم دفاعي زيادی فعال را برميدارند، شر کم حاجي خلاص.
اما همراه با اين داروهای آرامبخش حسن آقا به ايشان يک داروهای ديگری هم ميدهند. کار يکي از اين داروها سرکوب کردن سيستم ايمني بدن است که ديگر دارد به اسم عامل خارجي اصلأ خود اعضای سالم بدن را از بين ميبرد. به اين داروها ميگويند سرکوبگر ايمني مثل سولفاسالازين اما در کنار اين يک داروهای ديگری هم به حسن آقا ميدهند که آن اندام مادر مردهی بيچارهاش هم ترميم بشود، يا تا وقت ترميم شدن، بدن بتواند از مواد مصنوعي استفاده کند مثل فوليک اسيد.
نکتهی مهم اين است که در ضمن اين دوا درمانها مرتب هم به حسن آقا ميگويند فلاني اين حرفها که تو ميزني که بلوریها ميخوان بيان گاوت رو ببرن مال توی فيلم بود. اگر اينجوری باشه که اون کارگرداني که فيلم دراکولا ميسازه بايد قبل از بقيه از ديدن فيلم خودش غش کنه و بميره. خوب اگر حسن آقا اين را متوجه بشود آنوقت آرام ميگيرد و سيستم ايمنياش هم از تاخت و تاز دست برميدارد و بدن حسن آقا برميگردد به حال طبيعي.
ولي اگر حسن آقا اساسأ اين حرفها را نپذيرد و هر بار که به او ميگويند اون باری که بلوریها اومدن و ممد پسر همسايه رو زدن مال اين بود که ممد با اون شعبون گندهه دعوا داشت بلوریها هم رفيق شعبون بودن، تازه بابای خودت رفيق بابای شعبون بود خوب، و باز حسن آقا گوش نکند دستگاه ايمنياش نه تنها ديگر از تعادل خارج ميشود بلکه کمکم از مغز هم فرمان نميگيرد. در واقع در مدت کوتاهي تمام بدن دچار بينظمي هورموني ميشود.
خوب نتيجهاش اين است که يک سرماخوردگي هم ميتواند حسن آقا را رو به قبله کند. مثالهايش زياد است و از همه مدل. مثلأ اگر يک بيماری قند ساده هم در بدن حسن آقا باشد چون تعادل هورموني به هم خورده در نتيجه ممکن است حسن آقا پايش را از دست بدهد يا کليهاش از کار بيفتد. حالا افتضاحش اين است که حسن آقا با آن وضع در هم ريخته بخورد به تور يک ويروس ايدز آنوقت است که هر روز حسن آقا آب برود.
حسن آقا آنوقت ميشود يک تابلو روی ديوار اتاق که هر کي از کنارش رد ميشه بهش ميگه حسن آقا خوب شد حالا؟ ما رو بگو که اسمت رو اول از همه نوشته بوديم برای اهدای عضو!
نظرات