خاکشيريه ... خاکشير

گاهي وقت‌ها آدم نمي‌داند بايد از دست بعضي‌ها بنشيند و های های بخندد يا های های گريه کند. في‌الواقع آدم مي‌ماند که چه خاکي بريزد سر خودش.

يک مدتي پيش يکي از همين حضراتي که من باهاشان در آزمايشگاه کار مي‌کنم از طرف استاد اصلي پروژه به اين سمت منصوب شد که تمام فرم‌ها و نوشته‌هايي را که برای گرفتن پول از دانشگاه مي‌نويسيم مرور کند که مبادا اشکالي در اين فرم‌ها باشد. اتفاقأ فکر درستي هم بود چون اين کار به همه کمک مي‌کرد که فرم‌های بيشمار دانشگاه را با نظارت يک آدمي دقيق پر کنند. اين فرم‌ها هم که تمامي ندارند و همين‌مان مانده که فرم پر کنيم که چه وقت ممکن است ناغافل سرما بخوريم، تازه همين که بنويسيد امکان سرما خوردگي هست آنوقت بيچاره مي‌شويد تا توضيح بدهيد برای باقي قضايا. خيلي افتضاح است از اين جنبه.

حالا اين آدمي که گذاشته بودند برای فرم‌ها ديگر پدر همه را درآورده که برای هر خطي که مي‌نويسيم بايد دو روز آوارگي بکشيم و آنقدر اين طرف و آنطرف خودمان را به زمين بزنيم تا قبول کند. يک بار هم که از همان جايي که اين فرم‌ها به آنجا مي‌روند برای تقسيم پول زنگ زدند که بابا ما خودمان هم اين همه پاچه‌ی مردم را نمي‌گيريم که همه چيز دقيق باشد چون اصلأ بعضي قسمت‌ها را بايد کار کرد و بعد اطلاعاتش را نوشت شما که زور زورکي از خودتان مي‌نويسيد تبديلش کرده‌ايد به گزارش علمي- تخيلي نوشتن.

خوب اين آدم باز زير بار نمي‌رفت که يک کمي اين طناب را شل کند همينطور همه‌مان را بسته بود به اين فرم نوشتن‌های فاجعه. يک شبي که من تا نزديک 1 صبح داشتم جان مي‌کندم و يک داستان تخيلي از خودم مي‌تراشيدم که اگر اين مواد را بريزيم روی هم و بخورانيم به حيوانات آزمايشگاهي چه چيزی از تويش درمي‌آيد و اصلأ شده بود سفر به ماه ژول ورن.

فردايش که همين داستان تخيلي را بردم گذاشتم جلويش باز ديدم شروع کرد که اين که تو نوشتي خوب است اما بيشتر کار کن رويش که بفهميم آخرش به کجا مي‌رسد، گريه‌ام درآمده بود که اين از داستان تخيلي هم رد نمي‌شود.

حالا امروز اول صبحي يک بلايي آمد سرش که انگار وسط ظهر گرمای تابستان يک نفر يک ليوان خاکشير خنک بدهد دست‌تان، همه داشتيم کيف مي‌کرديم.

يک فرمی آمده بوده از طرف دانشگاه که نرخ خدمات آزمايشگاهي دانشگاه را برای مراجعان بيروني نوشته بودند که اگر کسي سفارشي از بيرون گرفت بداند چقدر بايد پول بدهد برای هر کار. فرم را با فرمت آفيس درست کرده بودند که اگر ديده باشيد جا دارد برای کامنت گذاشتن. اين موجود فوق‌الذکر هم برداشته برای هر سطرش يک کامنت از خودش گذاشته که اين که گفتيد فلان قدر بايد دقيق تا آخرش را هم توضيح بدهيد و باز همين مراسم خيالبافي را برای آن‌ها هم درآورده. اصلأ انگار عادت کرده که هر فرمي را که مي‌بيند بايد برايش کامنت بگذارد.

اين‌هايي هم که فرم را داده‌ بودند برداشته‌اند يک نامه‌ اداری شديد‌الحن فرستاده‌اند که اين آدمي که دست برده توی فرم چه کاره‌ی روزگار است و اين قيمت‌ها را واحد بازاريابي دانشگاه تنظيم کرده و مورد تأييد معاون اداری دانشگاه بوده و اصلأ به ايشان چه ربطي داشته که برداشته کامنت گذاشته و اين‌ها.

حالا از قضا فرمي را که کامنت گذاشته تويش برداشته برای همه هم فرستاده و اين وسط فقط ما که در يک آزمايشگاه بوديم و از دست ايشان عذاب مي‌کشيديم مي‌فهميم معنای بعضي کامنت‌هايش يعني چي؟ مثلأ برداشته کامنت‌ گذاشته که شما که مي‌خواهيد موش آزمايشگاهي بفروشيد به مراکز تحقيقاتي ديگر اصلأ از آناتومي موش باخبريد؟ آن هم برای کي؟ برای معاون اداری دانشگاه که به نظرم اگر هم سر و کارش با موش افتاده باشد با همين موش‌های خانگي بوده که با دسته جارو مي‌زده پرونده‌ی آناتومي‌شان را در هم مي‌پيچيده.

اول صبحي کلي مراسم خنده داشتيم. باور کنيد گاهي اوقات بعضي‌ها از زور ملانقطي شدن مي‌زند به سرشان.

ياد فيلم عصر جديد چارلي چاپلين افتادم که از بس مهره‌ها را سفت مي‌کرد به دگمه‌های لباس خانم‌ها و باقي آدم‌های کوچه و خيابان هم گير داده بود که سفت‌شان کند.

خلاصه که ... خاکشيريه، ... خاکشير.

نظرات

پست‌های پرطرفدار