هفت روز هفته

روز اول. وقتي پای منافع گروهي در ميان باشد آن وقت است که هر کار غير قابل قبولي را مي‌شود توجيه کرد، نمونه‌اش همين سفر احمدی نژاد به شورای امنيت است. شورای امنيت را نمايندگان کشورهای عضو تشکيل مي‌دهند. اين نمايندگان برای رأی دادن‌شان تصميم شخصي نمي‌گيرند و دولت‌شان است که تصميم مي‌گيرد و اين‌ها اعلام مي‌کنند. دعوای حقوقي هم اگر هست يا بايد در ديوان لاهه حل و فصل بشود يا اين که دولت‌های عضو شورای امنيت قبلأ درباره اش تصميم گرفته باشند و فقط محل اعلام اداری‌اش در شوراست. خوب اين که احمدی نژاد برود در جايي که فقط ممکن است دو کلمه حرف بي خاصيت بزند چه فايده‌ای دارد؟ طبيعتأ فايده‌ی مردمي ندارد ولي متقابلأ فايده‌ی گروهي دارد. حتي با وضعي که رسانه‌های دنيای غرب هم دارند و فعلأ از سر خرابکاری‌های احمدی نژاد او را به عنوان بدترين گروه حکومت ايران مي‌شناسند باز هم اين سفر فايده‌ای اگر داشته باشد به يک گروه مي‌رسد نه به مردم! خوب لابد با اين وضع بايد بپرسيم اين گروه احمدی نژاد چه فايده‌ای از اين کار مي‌برد؟ نظر من اين است که داستان برعکس است و ديگران دارند از کار او استفاده مي‌کنند. يعني او را انداخته‌اند جلو که ديگر هر چه هست روی سر او و گروهش خراب بشود و بعد هم با پائين کشيدن فتيله‌ی احمدی نژاد همه طرف‌های درگير با عزت نفس عقب نشيني کنند. اين همان حرفي‌ست که البرادعي هم زده بود. يعني يک طرحي فراهم بشود که هم غرب و هم ايران با حفظ شأن‌شان در برابر طرف مقابل به يک توافق برسند. يعني اين که احمدی نژاد حتي ممکن است تا مرز جنگ هم پيش برود ولي بايد برود که آنقدر بزرگ بشود که زمين زدنش بيارزد. مگر بني‌صدر آيت‌الله زاده دچار همين وضعيت نشد؟ آنقدر بزرگش کرده بودند که اسمش شده بود سپهسالار. يادتان هست آن شعاری را که برايش درآورده بودند "سپهسالار پينوشه ... ايران شيلي نمي‌شه"؟ حالا ببينيم چه وقت تبديلش مي‌کنند به "احمدی نژاد با چاوز ... با هم ميگن خدافظ!

روز دوم. جان هوارد، نخست وزير استراليا، برای دومين بار و به طور غير منتظره‌ای به کابل سفر کرد. در اين سفرش قول داده که تعداد نيروهای استراليايي مستقر در افغانستان را افزايش بدهد و دليلش مقابله با تهاجم بهاره‌ی طالبان است. دقيقأ اسمش را گذاشته‌اند "مقابله با تهاجم بهاره". انگار طالبان شده‌اند جزو طبيعت افغانستان که پائيز و زمستان مي‌روند به زندگي پنهاني و نهفتگي و بهار که مي‌شود پيدای‌شان مي‌شود. يک قسمتي از اين حرف البته درست است چون زندگي در کوه‌های هندوکش همه چيز حتي جنگ را هم تحت الشعاع قرار مي‌دهد اما آن طرف حرف اين است که از قرار هم طالبان و هم نيروهای ائتلاف به يک هماهنگي دست پيدا کرده‌اند که از يک وقتي تا يک وقت ديگر بجنگند و بعد بروند توی لک تا باز بهار بشود. کتاب درود بر (به ياد) کاتالونيا را بخوانيد که اورول از همين مدل جنگيدن حرف مي‌زند که در جريان جنگ‌های داخلي اسپانيا سوسياليست‌ها و ملي گراها افتاده بودند به جان همديگر ولي از يک وقتي به بعد سر نهار که مي‌شد درگيری‌های سنگر به سنگر را رها مي‌کردند و بعد دوباره تا شب تيراندازی مي‌کردند و باز برای شام تعطيل مي کردند. حالا اين هم شده اوضاع تهاجم بهاره طالبان. از قرار ديده‌اند مي‌شود برنامه ريزی کرد که همه به کارشان برسند و دو سه ماهي تيراندازی کنند که قسم‌شان راست دربيايد. قرار است نيروهای تازه نفس استراليايي برای کارهای لجستيکي هليکوپترهای شينوک بروند افغانستان.

روز سوم. دعوای سازمان حفاظت محيط زيست ايران با شهرداری تهران بر سر جنگل سرخه حصار از آن دعواهای خنده‌دار روزگار است. در واقع اين دعوا اساسأ سه تا مدعي دارد که معمولأ اسمي از آن سومي نمي‌آيد. خوب چون زور هيچکس نمي‌رسد به آن طرف سومي که يک نيروی نظامي‌ست. اما جالب اين است که آن طرف سوم برای خودش مي‌برد و مي‌دوزد و زمين به اين و آن مي‌دهد اما اين محيط زيست و شهرداری هستند که توی سر همديگر مي‌زنند. دعوا هم دعوای قديمي‌ست که گاهي سر يک چيزی مثل اين بار که موضوع قطع کردن نهال‌های زيتون است سر باز مي‌کند. خيلي جالب است که در ايران قدرت هميشه يا در دست نظامي‌ها بوده يا روحانيون و هيچکس هم نتوانسته اين دو گروه را به صراط مستقيم رعايت حال مردم وادار کند. همه چيز يا وقفي‌ست يا کاربرد نظامي‌ دارد، از زمين گرفته تا آسمان، سرخه حصار که چيزی نيست پيش باقي دعواها. طبعأ هر عملي که اين دو قدرت روحاني و نظامي را به چالش بکشد نشانه‌ی مقابله با آنهاست، نتيجه‌اش هم يا تکفير است يا تنبيه. واويلاست که اين دو عامل قدرت يکي بشوند و تازه يکي‌شان هم ادعای مردمي شدن بکند. آنچ يافت مي‌نشود آنم آرزوست. خلاصه که دعوای محيط زيست و شهرداری را جدی نگيريد، انشالا گربه‌ست و ما بايد ماست خودمان را بخوريم.

روز چهارم. چند سال پيش يک مسابقه‌ی طنز از شبکه‌ی يک تلويزيون پخش شد که من هنوز که يادش مي‌افتم خنده‌ام مي‌گيرد. مجری از يکي از شرکت کنندگان پرسيد روز سيزده به در چندمين روز از فروردين است؟ آن که بايد جواب مي‌داد همه جور دری وری گفت و جواب درست نداد تا اين که جواب را از دهانش کشيدند بيرون. بعد مجری از شرکت کننده‌ی بعدی پرسيد شهردار ملاير در سال 1324 چه کسي بود؟ حالا شده حکايت اين وثيقه گذاشتن برای شادی صدر و محبوبه عباسقلي زاده. يک وثيقه‌ای برای‌شان تعيين کرده‌اند که اگر اين همه پول در زندگي اين‌ها بود لابد تا به حال به اسم مفسد اقتصادی ‌گرفته بودنشان. اين ديگر از عجايب روزگار شده که آدم از خودش مي‌پرسد مبنای عدد و رقم‌هايي که برای وثيقه‌ی اهل فرهنگ که همه‌ی زندگي‌شان را که بگذاريد روی هم به يک ماشين و خانه هم به زور مي‌رسد چطور تعيين مي‌شود. بلکه سلولي حساب مي‌کنند که اين همه گران درمي‌آيد. حالا اين طرف داستان که زنداني‌‌های فرانسوی و آلماني را که به قول خودشان بدون اجازه آمده بودند به داخل مرز آبي ايران آزادشان کردند آدم را شگفت زده مي‌کند که از قرار ما هنوز هم درگير کاپيتولاسيون هستيم. بلکه هم يک آدمي آن طرف‌ها داستان چوپان فداکار را با حسين فهميده اشتباه گرفته. حالا اگر گفتيد شهردار ملاير در سال 1324 چه کسي بود و بعدش دويست ميليون تومان هم داشتيد شايد يک فکری به حال‌تان بکنيم.

روز پنجم. گفته مي‌شود که مصری‌ها از فرط قليان کشيدن دارند دچار بيماری‌های حاد ريوی مي‌شوند. آمار قليان کشيدن در بين مصری‌ها روزی يک بار است ولي تا سه بار در روز هم قليان کشيدن در کارشان هست. خانم‌های مصری هم که از جنبه‌ی مد به قليان کشيدن علاقه‌ی بيشتری دارند تا به سيگار کشيدن. حالا معلوم شده هر بار قليان کشيدن از نوع مصری مساوی‌ست با مقدار نيکوتيني معادل با بيش از يک پاکت سيگار. سه وعده‌اش هم که مي‌شود يک موتور ديزلي. آمار سرطان ريه در مصر دارد افزايش پيدا مي‌کند و کاری از دست مقامات بهداشتي برنمي‌آيد. چرا؟ چون قليان کشيدن بيش از يک رسم ملي‌ست، چيزی شبيه به هويت ديني‌ست چون منتسب است به خلفای عثماني و همين است که قليان کشيدن با حدت و شدت در بين مصری‌ها رواج دارد. حالا باز خوب است که در ايران اسپند دود مي‌کنند که خاصيت ضدعفوني کنندگي دارد. اسپند هم که خيلي مايه‌ی ديني دارد. اسلام عربي از تويش شمشير درآمده آنوقت به ايران که رسيده از تويش خطاطي درآمده. جالب نيست؟

روز ششم. اين فيلم 300 هم ناغافل فيل همه‌مان را به ياد هندوستان انداخته. خوب اين حساسيت‌هايي که همه را شورانده که ايران اين چيزی نيست که نشان داده‌اند اگر خيلي مدعيانش، که ما ايراني جماعت باشيم، راست مي‌گوييم چرا برای تحريف کتاب‌های تاريخي‌مان اينقدر حساسيت به خرج نمي‌دهيم. يک نمونه‌اش کتاب شيخ صادق خلخالي‌ست که کورش را تبديل فرموده بودند به آدمي که راه‌ ِ زني در پيش گرفته بوده و لواط مي‌داده. اگر قرار به يقه جر دادن يا رگ گردن کلفت کردن باشد راه دور تا هاليوود چرا؟ همين خاطرات ايشان که به زبان فارسي نوشته شده جای خيلي زاری بيشتری دارد. خوب البته نمي‌شود رفت و از اين ادعاها کرد که اين چه مدل تاريخ نوشتن است، معلوم است که چه جوابي مي‌گيريم. بي زحمت سوپرمن نشويد! يعني جو نگيردتان. ولي خوب مردم باقي دنيا هم اگر بدانند ما به همين بغل گوش‌مان حساسيت نداريم اما تا يکي دست به قلم يا دوربين مي‌برد همه‌مان آماده‌ی حمله مي‌شويم لاجرم مي‌فهمند اشکال از خودمان است.‌ يک نگاهي به کاريکاتورهای دوران جنگ دوم جهاني بکنيد که در همين اينترت هم هست. خودتان مي‌بينيد که برای ژاپني‌ها صد مرتبه بدتر از اين حرف‌ها را درآورده بودند. منتهای مراتب آن‌ها سال‌ها به خودشان زحمت دادند و نگاه دنيا را تغيير دادند. ... خوب حالا از اين حرف‌ها بگذريم، به نظرتان کارگردان‌های هاليوودی‌ که اين همه فيلم مربوط و نامربوط از امريکای خودشان مي‌سازند لابد با زره پوش توی خيابان‌ها حرکت مي‌کنند که مردم نکشندشان؟ ببخشيد اگر مثل همديگر فکر نميِ‌کنيم ولي گاهي فکر مي‌کنم ما همگي از زور هيجان داريم تکليف تاريخ‌مان را هم در کوچه و خيابان حل مي‌کنيم نه توی کتابخانه.

روز هفتم. سه تا تشکر. امروز نذری خورديم آن هم به همت بهروز و رزيتا. جای‌تان خالي. خيلي تشکر از هر دوی‌شان. روز جمعه شب هم مازيار همه را دعوت کرد به مراسم جشن عيد در دانشگاه که خيلي به همه خوش گذشت و مدام اين يکي دو روزه همه از کار خوب مازيار حرف مي‌زدند. يک تشکر حسابي از مازيار. روز شنبه هم که رفتيم به صبحانه خوری خانه‌ی مجيد و محسن. خيلي باز جای همه خالي بود. از بس که صبحانه خورديم تا شب جای آب خوردن هم نداشتيم. از محيد و محسن هم تشکر. اهل صبحانه خوردن هستيد تعارف نکنيد برای آمدن، بياييد.

نظرات

پست‌های پرطرفدار