دانشجويان پيرو خط امام يک عذرخواهي بدهکارند

حقيقتش خيلي اين دست و آن دست کردم برای نوشتن اين چيزی که حالا مي‌خوانيد. از هفته‌ی پيش برای نوشتنش اين دست و آن دست کردم ولي اصل داستان يک قسمتش مربوط به بيست و هفت سال پيش است و يک قسمتش مربوط به حدود دو سال پيش. برای خودم شگفت انگيز بود.

اين را که مي‌نويسم نه دليلي برای متهم کردن آدم‌هاست و نه دليلي برای حرف سياسي زدن. اتفاقي‌ست که رخ داده و نوشته‌ی من ممکن است يکي از هزاران تجربه‌ای باشد که آدم‌ها مي‌توانند بنويسند درباره‌شان. حالا مثل هر اتفاق ديگری بلاخره يک آدمي دارد مي‌نويسدش.

اگر بين خانواده‌های خوزستاني‌ها بگرديد مي‌بينيد خيلي‌های‌شان از سال‌ها پيش از انقلاب بچه‌های‌شان را فرستاده بودند خارج از کشور، عمدتأ هم امريکا. هزار و يک دليل داشت، که يکي‌اش اين بود که صنعت نفت ايران زمينه‌ی حضور خارجي‌ها را در خوزستان فراهم کرده بود و همين هم باعث شده بود تا همه‌ی امکانات مرتبط به آن‌ها هم راهي خوزستان بشود. مثلأ توی خرمشهر مي‌شود گفت ده دوازده تا کنسولگری بود و از آن طرف هم در شهر آبادان فرودگاه بين‌المللي وجود داشت. خوب همين‌ها و ضمنأ مراوده با خارجي‌ها و کم و بيش زبان انگليسي دانستن باعث مي‌شد تا رفت و آمد اهل خوزستان به خارج از کشور نسبت به باقي ايران سهل‌تر باشد. حالا البته اهل تحقيق ممکن است دلايل بهتری هم داشته باشند.

يک سفر که برويد خوزستان متوجه مي‌شويد که حزب ‌الهي‌های خوزستاني الاصل هم کلي واژه‌ی پينگليش ورد زبان‌شان هست.

خوب من هم قرار بود بروم امريکا چون به قدر يک شهرک فاميل درجه اول ريز و درشت آنجا داشتم و دارم. يک ولک هم که بگويم باقي خوزستاني‌ها را پيدا مي‌کنم. حالا البته تبديل شده‌ام به شعبه‌ی خوزستان در استراليا.

چند روزی مانده بود که بروم سفارت امريکا برای ويزای تحصيلي گرفتن که داستان گروگان گيری درست شد و همه چيز به هم ريخت. خوب من البته زندگي‌ام را کردم، خيلي هم خوشحالم که از همان ماندن توی ايران و درس خواندن و کار کردنم نتيجه گرفتم. خيلي‌ از دوستانم هم هر جوری که مي‌توانستند بروند از ايران رفتند، من هم مي‌توانستم بروم ولي ماندم، مثل خيلي‌های ديگر.

اما در تمام آن سال‌هايي که ما توی ايران از همه چيز محروم مانديم همان‌هايي که رفته بودند داشتند پيشرفت مي‌کردند، حتي اگر به جايي هم نرسيدند ولي افتادند به زندگي معمولي و اين در حالي بود که ما توی ايران هنوز که هنوز است همين زندگي معمولي را هم نداريم، و معلوم هم نيست که چه وقت بلاخره زندگي عادی مي‌شود. تازه که بعضي‌ از همان‌هايي که رفتند بعدها که مي‌آمدند ايران خيلي هم آمدن‌شان با سلام و صلوات بود و باز ما همينطور گرفتار هزار جور مشکل بوديم، مثل همه.

اين همه سال گذشت تا رسيد به دو سال پيش که يکي از همان‌هايي که داستان گروگانگيری را درست کردند به من گفت مي‌تواني کمک فکری کني که يکي از بچه‌هايم بيايد خارج درس بخواند؟

خوب البته کمک فکری کردم و هنوز هم اگر بتوانم کمک مي‌کنم که آن آدم بتواند امکان درس خواندن در خارج از کشور را پيدا کند چون استحقاقش را دارد. و البته هيچ دليلي نمي‌بينم که دو تا موضوع جداگانه را حالا به هم ربط بدهم. منتها اين آدم‌های انقلابي آن روز يک جايي بلاخره بايد کلاه‌شان را قاضي کنند و بدون پرده پوشي بگويند اين همه هزينه‌ای که روی دست مردم گذاشتند و حالا خودشان هم نمي‌توانند وضعيت را تحمل کنند به اندازه‌ی يک عذرخواهي کردن جا دارد يا نه؟ نه اين که فکر کنيد مي‌گويم بروند از امريکايي‌ها عذرخواهي کنند، نه، از همين مردم خودمان عذرخواهي کنند که نه راه پس برای‌شان مانده نه راه پيش.

يک روزی اگر بلاخره هزينه‌های انساني اين سال‌ها را حساب کنند، که مي‌کنند، آنوقت معلوم مي‌شود که رفتار انقلابي آن روز چقدر برای جان و مال مردم هزينه برداشته و هيچ راهي برای جبرانش نيست.

اين حرف‌ها را نبايد چسباند به اين که دولت امريکا چه‌ها که نکرده در دنيا، اين را همه مي‌دانند، منتها ضرر تسخير سفارت پيش و بيش از دولت امريکا به ملت ايران رسيد.

مي‌دانيد، دانشجويان مسلمان پيرو خط امام يک عذرخواهي به مردم بدهکارند.

نظرات

پست‌های پرطرفدار