از جعفر و حسن و بيبي و مجيد
دو روز بلکه سه روز گذشته از زور بدو بدو تقريبأ رو به قبله شدهام، ورزش کردن هم که سر جای خودش هست بنابراين ميشود گفت فيالواقع الان مردهام ولي داغم حاليم نيست!
پريروز عصر مراسم جايزهی سينمايي آسيا- اقيانوسيه در شهر Gold Coast برگزار ميشد، توی هتل شرايتون که جای خيلي زيبايي هم بود و اميدوارم بلاخره بطلبد و مشرف بشويد. از طرف بخش رسانهای جشنواره دعوتنامه فرستاده بودند و در نتيجه وسطهای روز نيم ساعتي رانندگي کردم تا برسم به محل برگزاری مراسم.
يک ماه پيش نوشته بودم که سينماگران ايراني در 7 بخش از جشنواره نامزد جايزه بودند و جعفر پناهي هم که عضو هيئت داوران بود. از سينماگراني که ميشناختم، از طريق فيلمهایشان، فقط جعفر پناهي و کيومرث پوراحمد آمده بودند. البته چند نفر از تهيه کنندگان فيلمها هم بودند که هيچکدامشان آشنا نبودند. از قرار رخشان بني اعتماد و باران کوثری هم ويزایشان دير رسيده بوده و همين هم شده بود که نيامده بودند.
سه جايزه نصيب ايرانيها شد که به نظرم جايزهی ويژهی هيئت داوران برای فيلم اتوبوس شب که ساختهی پوراحمد هست از همهشان جالبتر بود چون آخرين جايزهای بود که اعلام شد و پوراحمد که برای دو بخش ديگر هم نامزد بود و دست خاليماند به نظرش ميرسيد اصولأ تمام جوايز اهدا شده و بايد بلند بشود و برود که آخرين جايزه را اعلام کردند و پناهي برای اهدای جايزه به پوراحمد آمد روی صحنه.
يک چيز بامزهای هم شد که کلي خنديديم توی خود مراسم. جايزهی بهترين کارگرداني به رخشان بنياعتماد و محسن عبدالوهاب اهدا شد که هيچکدامشان نبودند، بنابراين پوراحمد برای دريافت جايزه رفت روی صحنه. مردم هم داشتند دست ميزدند چون متوجه اسم برنده که اصولأ زن است نبودند. پوراحمد آمد جلوی ميکروفن با انگليسي خيلي دست و پا شکسته گفت رخشان اسم يک خانم است و من رخشان نيستم. بعد که آخرين جايزه را به خود پوراحمد دادند باز آمد جلوی ميکروفن گفت کيومرث اسم مرد است و من کيومرث هستم، باز با همان انگليسي دست و پا شکسته.
بعد از مراسم با پناهي و پوراحمد گپ زديم که همين روزها از راديو زمانه ميشنويد. با پوراحمد يک گپ يک کمي مفصلتر هم زدم دربارهی قصههای مجيد که باز اگر بشود آن را هم ميشنويد. خيلي منصفانهاش اين است که هم جعفر پناهي و هم کيومرث پوراحمد آدمهای خيلي خودماني هستند، و خيلي صميمي. جدأ از گپ زدن با هردویشان لذت بردم.
درست بعد از مراسم اهدای جوايز نشست مطبوعاتي بود با برندگان و داوران. شايد اين مهمترين اشکالي بود که واقعأ هم رويم نشد يک جوری به هر دویشان بگويم. سينماگران ايراني به هر وضعي که شده بايد بتوانند بدون مترجم به زبان انگليسي حرف بزنند چون با وجود اين که يک مترجم خيلي خوب برایشان استخدام کرده بودن برای همان چند روز جشنواره، و انصافأ هم خيلي خوب و با واژههای دقيق حرفشان را ترجمه ميکرد ولي همينقدر که بين آنها و مثلأ خبرنگارها رابطهی مستقيم نبود باعث ميشد بعد از مراسم رسمي هيچکس نتواند با آنها ارتباط برقرار کند و باهاشان گپ بزند. از قضا همين زمانهای غير رسميست که خبرنگاران ميآيند و مصاحبههای جذاب ميکنند و سوژهی مصاحبه بدون اين که جايي درز کند ناگهان سر از مجله و روزنامه درميآورد. خوب اين نقطه ضعف بزرگيست.
در بين برندگان يک خانم کارگردان لبناني-فلسطيني و خانم کارگردان اسرائيلي هم بودند که آنها هم نشسته بودند در جايگاه برای نشست مطبوعاتي. خبرنگارها دو سه تا سؤال از پناهي و پوراحمد پرسيدند که خيلي ربط پيدا ميکرد به هر دوی آن خانمها. مثلأ دربارهی فيلم پوراحمد که موضوعش مربوط به دوران جنگ است سؤال کردند و او هم جواب داد که اين فيلم بيشتر به روابط انساني بين سربازان ايراني و عراقي مربوط است و اتفاقأ بر خلاف فيلمهای جنگي هيچ کسي در فکر کشتن و اينها نيست. توضيحات خيلي خوبي هم داد و همين باعث شد که آن خانم کارگردان عرب مشتاقانه به حرفهای پوراحمد گوش کند. به يک خبرنگار استراليايي که نشسته بود کنارم گفتم نگاه کن ببين هر بار پوراحمد دربارهی فيلمش حرف ميزند آن خانم چطور برميگردد که بشنود. برای او هم جالب بود.
پناهي هم گفت که فيلم کارگردان اسرائيلي نه تنها اينجا بلکه در دو جشنوارهی ديگری هم که در يکيشان پناهي رئيس هيئت داوران بوده بدون بحث جايزه گرفته. دليلش هم موضوع روابط انساني ميان فلسطينيها و اسرائيليها در فيلم بوده. کلي همان خانم کارگردان اظهار شعف بهشان دست داده بود. در همين جشنواره جايزهی ويژهی يونسکو را به همين فيلم که اسمش Band’s Visit بود اهدا کردند.
بعد از مراسم و در همان بين گپ زدنها به پوراحمد گفتم وقتي داشتي دربارهی فيلمت توضيح ميدادی آن خانم لبناني-فلسطيني خيلي با شوق و ذوق موضوع را دنبال ميکرد خوب است برويم با خودش آشنا بشويم. گفت خوب است و رفتيم و چون هر دو هم جايزه گرفته بودند يک کمي خوش و بش و تعارفات رد و بدل شد. خانم کارگردان خيلي مسلط به زبان انگليسي بود و يک کمي هم افاضات عربي با همديگر رد و بدل کرديم.
گفتم که شما لابد جزو آوارگان فلسطيني بوديد! گفت آره ولي من ازدواج کردم و آمدم لبنان اما والدينم هنوز در غزه زندگي ميکنند. بعد حرف کشيده شد به حزب الله لبنان و حسن نصرالله. ميگفت ما ميدانيم که حزب الله از طرف ايران حمايت ميشود ولي هيچکدام از اين کشورهای عربي به اندازهی حزب الله نتوانستند مقاومت کنند و همين نشان ميدهد که اين گروه چقدر قویست. گفتم خبر داری چقدر آدمي که محتاج نان شبشان هستند در خود ايران زندگي ميکنند و مقاومت همين جناب حسن نصرالله مربوط است به حمايتهايي که از خود مردم ايران دريغ ميشود و سرازير ميشود به جنوب لبنان.
پوراحمد گفت بگو اين فيلمي که جايزه گرفت سانسور شده بود؟ ترجمه کردم. خانم کارگردان گفت نه اصلأ دست نميزنند به فيلمهايم. پوراحمد گفت بگو همين فيلمت را بده برای پخش توی ايران و آنوقت ببين بعد از سانسور خودت ميتواني فيلمت را بشناسي يا نه؟ تازه اين مال وقتيست که فيلم ساخته شده، ما تا به همين مرحله برسيم چند جای ديگر بايد فيلمنامه از سانسور رد کنيم. خلاصه که اين حضراتي که سر و دست ميشکنند برای حسن نصرالله و دار و دستهاش به مراتب اوضاع و احوالشان بهتر از ايرانيهاست و اصولأ اين روی زياده از حدشان است که دل آدم را ميبرد.
اين هفته هم قرار است فيلم پوراحمد را با حضور خودش که حالا در بريزبن است نمايش بدهند.
راستي احوال بيبي قصههای مجيد را که در واقع مادر خود پوراحمد هست پرسيدم گفت آلزايمر دارد و از قرار خيلي خيلي هم ناخوش است. ميگفت مهدی باقر بيگي، همان مجيد معروف، که حالا کارمند شهرداری اصفهان است و صاحب دو تا بچه هم هست گاهي ميآيد احوالپرسي بيبي. ظاهرأ از بعد از قصههای مجيد، خود جناب مجيد تبديل شده است به يکي اعضای خانوادهی پوراحمد. پيش خودم گفتم آدم باورش نميشود مجيد کارمند شهرداری بشود!
خلاصه ... باقي بقایتان و همانطوری که گفتم من الان داغم حاليم نيست وگرنه چيزی ازم نمانده!
پريروز عصر مراسم جايزهی سينمايي آسيا- اقيانوسيه در شهر Gold Coast برگزار ميشد، توی هتل شرايتون که جای خيلي زيبايي هم بود و اميدوارم بلاخره بطلبد و مشرف بشويد. از طرف بخش رسانهای جشنواره دعوتنامه فرستاده بودند و در نتيجه وسطهای روز نيم ساعتي رانندگي کردم تا برسم به محل برگزاری مراسم.
يک ماه پيش نوشته بودم که سينماگران ايراني در 7 بخش از جشنواره نامزد جايزه بودند و جعفر پناهي هم که عضو هيئت داوران بود. از سينماگراني که ميشناختم، از طريق فيلمهایشان، فقط جعفر پناهي و کيومرث پوراحمد آمده بودند. البته چند نفر از تهيه کنندگان فيلمها هم بودند که هيچکدامشان آشنا نبودند. از قرار رخشان بني اعتماد و باران کوثری هم ويزایشان دير رسيده بوده و همين هم شده بود که نيامده بودند.
سه جايزه نصيب ايرانيها شد که به نظرم جايزهی ويژهی هيئت داوران برای فيلم اتوبوس شب که ساختهی پوراحمد هست از همهشان جالبتر بود چون آخرين جايزهای بود که اعلام شد و پوراحمد که برای دو بخش ديگر هم نامزد بود و دست خاليماند به نظرش ميرسيد اصولأ تمام جوايز اهدا شده و بايد بلند بشود و برود که آخرين جايزه را اعلام کردند و پناهي برای اهدای جايزه به پوراحمد آمد روی صحنه.
يک چيز بامزهای هم شد که کلي خنديديم توی خود مراسم. جايزهی بهترين کارگرداني به رخشان بنياعتماد و محسن عبدالوهاب اهدا شد که هيچکدامشان نبودند، بنابراين پوراحمد برای دريافت جايزه رفت روی صحنه. مردم هم داشتند دست ميزدند چون متوجه اسم برنده که اصولأ زن است نبودند. پوراحمد آمد جلوی ميکروفن با انگليسي خيلي دست و پا شکسته گفت رخشان اسم يک خانم است و من رخشان نيستم. بعد که آخرين جايزه را به خود پوراحمد دادند باز آمد جلوی ميکروفن گفت کيومرث اسم مرد است و من کيومرث هستم، باز با همان انگليسي دست و پا شکسته.
بعد از مراسم با پناهي و پوراحمد گپ زديم که همين روزها از راديو زمانه ميشنويد. با پوراحمد يک گپ يک کمي مفصلتر هم زدم دربارهی قصههای مجيد که باز اگر بشود آن را هم ميشنويد. خيلي منصفانهاش اين است که هم جعفر پناهي و هم کيومرث پوراحمد آدمهای خيلي خودماني هستند، و خيلي صميمي. جدأ از گپ زدن با هردویشان لذت بردم.
درست بعد از مراسم اهدای جوايز نشست مطبوعاتي بود با برندگان و داوران. شايد اين مهمترين اشکالي بود که واقعأ هم رويم نشد يک جوری به هر دویشان بگويم. سينماگران ايراني به هر وضعي که شده بايد بتوانند بدون مترجم به زبان انگليسي حرف بزنند چون با وجود اين که يک مترجم خيلي خوب برایشان استخدام کرده بودن برای همان چند روز جشنواره، و انصافأ هم خيلي خوب و با واژههای دقيق حرفشان را ترجمه ميکرد ولي همينقدر که بين آنها و مثلأ خبرنگارها رابطهی مستقيم نبود باعث ميشد بعد از مراسم رسمي هيچکس نتواند با آنها ارتباط برقرار کند و باهاشان گپ بزند. از قضا همين زمانهای غير رسميست که خبرنگاران ميآيند و مصاحبههای جذاب ميکنند و سوژهی مصاحبه بدون اين که جايي درز کند ناگهان سر از مجله و روزنامه درميآورد. خوب اين نقطه ضعف بزرگيست.
در بين برندگان يک خانم کارگردان لبناني-فلسطيني و خانم کارگردان اسرائيلي هم بودند که آنها هم نشسته بودند در جايگاه برای نشست مطبوعاتي. خبرنگارها دو سه تا سؤال از پناهي و پوراحمد پرسيدند که خيلي ربط پيدا ميکرد به هر دوی آن خانمها. مثلأ دربارهی فيلم پوراحمد که موضوعش مربوط به دوران جنگ است سؤال کردند و او هم جواب داد که اين فيلم بيشتر به روابط انساني بين سربازان ايراني و عراقي مربوط است و اتفاقأ بر خلاف فيلمهای جنگي هيچ کسي در فکر کشتن و اينها نيست. توضيحات خيلي خوبي هم داد و همين باعث شد که آن خانم کارگردان عرب مشتاقانه به حرفهای پوراحمد گوش کند. به يک خبرنگار استراليايي که نشسته بود کنارم گفتم نگاه کن ببين هر بار پوراحمد دربارهی فيلمش حرف ميزند آن خانم چطور برميگردد که بشنود. برای او هم جالب بود.
پناهي هم گفت که فيلم کارگردان اسرائيلي نه تنها اينجا بلکه در دو جشنوارهی ديگری هم که در يکيشان پناهي رئيس هيئت داوران بوده بدون بحث جايزه گرفته. دليلش هم موضوع روابط انساني ميان فلسطينيها و اسرائيليها در فيلم بوده. کلي همان خانم کارگردان اظهار شعف بهشان دست داده بود. در همين جشنواره جايزهی ويژهی يونسکو را به همين فيلم که اسمش Band’s Visit بود اهدا کردند.
بعد از مراسم و در همان بين گپ زدنها به پوراحمد گفتم وقتي داشتي دربارهی فيلمت توضيح ميدادی آن خانم لبناني-فلسطيني خيلي با شوق و ذوق موضوع را دنبال ميکرد خوب است برويم با خودش آشنا بشويم. گفت خوب است و رفتيم و چون هر دو هم جايزه گرفته بودند يک کمي خوش و بش و تعارفات رد و بدل شد. خانم کارگردان خيلي مسلط به زبان انگليسي بود و يک کمي هم افاضات عربي با همديگر رد و بدل کرديم.
گفتم که شما لابد جزو آوارگان فلسطيني بوديد! گفت آره ولي من ازدواج کردم و آمدم لبنان اما والدينم هنوز در غزه زندگي ميکنند. بعد حرف کشيده شد به حزب الله لبنان و حسن نصرالله. ميگفت ما ميدانيم که حزب الله از طرف ايران حمايت ميشود ولي هيچکدام از اين کشورهای عربي به اندازهی حزب الله نتوانستند مقاومت کنند و همين نشان ميدهد که اين گروه چقدر قویست. گفتم خبر داری چقدر آدمي که محتاج نان شبشان هستند در خود ايران زندگي ميکنند و مقاومت همين جناب حسن نصرالله مربوط است به حمايتهايي که از خود مردم ايران دريغ ميشود و سرازير ميشود به جنوب لبنان.
پوراحمد گفت بگو اين فيلمي که جايزه گرفت سانسور شده بود؟ ترجمه کردم. خانم کارگردان گفت نه اصلأ دست نميزنند به فيلمهايم. پوراحمد گفت بگو همين فيلمت را بده برای پخش توی ايران و آنوقت ببين بعد از سانسور خودت ميتواني فيلمت را بشناسي يا نه؟ تازه اين مال وقتيست که فيلم ساخته شده، ما تا به همين مرحله برسيم چند جای ديگر بايد فيلمنامه از سانسور رد کنيم. خلاصه که اين حضراتي که سر و دست ميشکنند برای حسن نصرالله و دار و دستهاش به مراتب اوضاع و احوالشان بهتر از ايرانيهاست و اصولأ اين روی زياده از حدشان است که دل آدم را ميبرد.
اين هفته هم قرار است فيلم پوراحمد را با حضور خودش که حالا در بريزبن است نمايش بدهند.
راستي احوال بيبي قصههای مجيد را که در واقع مادر خود پوراحمد هست پرسيدم گفت آلزايمر دارد و از قرار خيلي خيلي هم ناخوش است. ميگفت مهدی باقر بيگي، همان مجيد معروف، که حالا کارمند شهرداری اصفهان است و صاحب دو تا بچه هم هست گاهي ميآيد احوالپرسي بيبي. ظاهرأ از بعد از قصههای مجيد، خود جناب مجيد تبديل شده است به يکي اعضای خانوادهی پوراحمد. پيش خودم گفتم آدم باورش نميشود مجيد کارمند شهرداری بشود!
خلاصه ... باقي بقایتان و همانطوری که گفتم من الان داغم حاليم نيست وگرنه چيزی ازم نمانده!
نظرات