هفت روز هفته
روز اول. هنوز که هنوز است تا با آقای کروبي مصاحبه ميکنند ايشان ياد آن جملهی آقای خميني ميافتند که حضرات جناح راست اصلأ عرضهی اداره کردن يک نانوايي را هم ندارند. انصافأ کاش آقای خميني وضع امروز روزنامهی اعتماد ملي را هم ميديد و يک جملهای هم در مورد حقوق روزنامهنگاران آنجا و اين که روزنامهی جناب کروبي هم دارد به سرنوشت همان نانوايي دچار ميشود ميگفتند. آدمي مثل آقای کروبي که قرار است در مبارزات انتخاباتي شرکت کند دست کم بايد بتواند دفتر يک روزنامه را آنقدر با آبروداری اداره کند که اهل رسانه برای کار کردن در آن سر و دست بشکنند و تازه آدم بگويد کشوری که ايشان رئيس جمهورش ميشوند لابد خيلي ديگر کولاک ميشود. وزنه برداری که قرار است برود وزنهی صد کيلويي بلند کند و کلي هم بابتش تبليغات کرده با يک کيسهی دو کيلويي پرتقال به دردسر نميافتد. از قرار يک گروه مشکلشان با اداره کردن نانواييست، يک گروه ديگر با تحريريهی روزنامه. خيلي هم اتفاق جالبي نيست که هر بار آدم به خودش بگويد فلاني آدم خوبي بود اطرافيانش اشکال داشتند. خود جناب کروبي ميدانند که تا به حال چند بار توی تاريخ ايران اين حرف گفته شده.
روز دوم. باز هم بگوييد آدم ياد حرفهای مرحوم آذری قمي نميافتد! هنوز که هنوز است جمهوری اسلامي دارد بابت مراسم جشنهای دو هزار و پانصد ساله بد و بيراه ميگويد به شاه و حکومتش. هيچ هم حرف تاريخ ايران باستان و اينها را هم نميزند که بلاخره قديمها هم کشور ايران وجود داشته، حالا ناغافل سازمان ميراث فرهنگي يادش افتاده که خوب است تولد کورش کبير را جشن بگيرد، بهانه هم دارند که مطابق معمول از کتب دينيست. حالا انصافأ سازمان ميراث فرهنگي از کدام منبعي ميخواهد دربارهی کورش و دورانش تحقيق کند؟ با همين يک کلمهی ذوالقرنين که نميشود جشن تاريخي برگزار کرد. خوب معلوم است که بايد بروند همان آدمهايي را که قبلأ تحقيق کرده بودند بياورند که همانها باز حرف و سند تاريخي برای جشن فراهم کنند، دقيقأ همين کاری که شاه انجام داد. حالا يکي اسمش را گذاشته بود کورش کبير، يکي ديگر ميگذارد ذوالقرنين. خيلي جالب ميشود که سازمان ميراث فرهنگي اين وسط جشن گرفتن يک شعار کورش بخواب که ما بيداريم مذهبي هم در کنار ذوالقرنين توليد کند که بيحساب بشويم. مرحوم آذری قمي گفته بود همه چيز ميشود، حالا بحمدالله دارد ميشود! ... حاجي قربون دستت چند تا دوش بذار دستت خسته نشه هي سطل سطل آب توبه ميريزی سر جماعت ...!
روز سوم. معلوم نيست پرويز مشرف آخر و عاقبت بهتری نسبت به سلف خودش ضياءالحق پيدا کند که با سقوط هليکوپتر کشته شد و هنوز هم همه جور حرف و حديثي درباره کشته شدنش هست. لابد ميدانيد که ضياءالحق با وجود ارتشي بودنش اما از آن مسلمانهای خيلي معتقد بود و وقتي دستور اعدام علي بوتو، پدر همين بينظير بوتو، را داد تا سالها ادعايش اين بود که پاکستان را از دست مسلمانان چپ نجات داده. خوب ميشود انتظار داشت که بخشي از همراهي امروز بينظير بوتو با مشرف ريشه در همين موضوع داشته باشد چون مشرف هم چندان با روش ضياءالحق ميانهای نداشت. فيالواقع با وجود اينکه مشرف باعث سرنگوني دولت بينظير بواو شد اما هر دوی اينها دشمن مشترک داشتند. اما خيلي از داستان فعلي پاکستان مربوط است به درگيری در نواحي قبيله نشين بخصوص وزيرستان که يک بار قبلأ حدسياتم را دربارهاش نوشته بودم. خوب آدم از خودش ميپرسد چرا حالا که مشرف و بوتو با همديگر ائتلاف کردهاند و ميشود از قدرت سياسي بوتو و قدرت نظامي مشرف برای ساکت کردن قبايل استفاده کرد باز هم چنين اتفاقي نميافتد؟ حدسم اين است که دورهی مشرف در نظام سياسي پاکستان تمام شده و خود او با معرفي جانشينش در ارتش آخرين ميخ را هم به تابوت سياسياش کوبيده. نظام سياسي پاکستان در اوضاع متشنج فعلي بيش از همه به چهرههايي نياز دارد که قادر باشند اعتراضات مردمي را به شکل ملي ساکت کنند و همراهي مشرف و بوتو به قدر کافي به اين نياز جواب نميدهد بنابراين جامعهی سياسي پاکستان در حال توليد يک آدميست که بتواند نمايش مردمي بهتری داشته باشد. به نظر ميرسد اين آدم ملي در حال حاضر افتخار چودری محمد، رئیس دادگاه عالی پاکستان، است. نکتهی جالبتر هم اين است که دادگاه عالي پاکستان سالها بعد از درگيریهای کارگيل که منجر به قدرت گرفتن مشرف و فرار بينظير بوتو از پاکستان شد حالا دارد اعتبار قدرت مشرف را هم ميبرد زير سؤال. نتيجهی چنين وضعي اين است که دولت بينظير بوتو که قبل از مشرف قدرت را در دست داشته هنوز ميتواند به دولت معتبری که توسط نيروی کودتا خلع شد باز برسد به موقعيت قبلياش. توليد چهرههای سياسي در کشورهای جهان سوم هميشه ناگهانيست، و طبق همين الگوست که مثلأ ناگهان کرزی در افغانستان و خاتمي در ايران ميرسند به نوک قلهی سياسي. حالا بايد ديد آيا مشرف هم سوار هليکوپتر ميشود يا يک جور ديگری او را ميخوابانند کنار ضياءالحق.
روز چهارم. برای اين که خيالتان را راحت کنم خوب است بگويم که من هيچ آشنايي با قيصر امين پور ندارم، ولي يک موضوعي بعد از مرگ او پيش آمد که به نظرم رسيد بنويسمش. ميدانيد که قرار بود امين پور را در تهران به خاک بسپرند ولي پدر و همسرش تصميم گرفتند او را ببرند به شهر زادگاهش، يعني گتوند (گتوند را هم از جنبهی آواشناسي بر وزن بُت وَند ميخوانند). اين که چنين آدمهايي که به هر حال دوستداران بسياری داشتهاند در زادگاهشان دفن بشوند خودش يک امتحان ارادتمندیست برای علاقمندانشان که ببينند اصلأ اهلش هستند که با اين همه زاریای که در غم از دست رفتنش کردهاند گاهي هم بروند همان شهری که مدفنش هست و باز هم همانجا از او يادی بکنند؟ ضمن اين که علاقمندانش اصولأ بروند ببينند گتوند چه جور جاييست! لابد خيليهایتان تا به حال اسم گتوند را نشنيده بوديد، بلکه هم ندانيد کجاست! گتوند يکي از توابع شهرستان شوشتر در خوزستان است و تا همين دورهی اخير که پای صنايع کشت و صنعت نيشکر از هفت تپه به طرف شوشتر کشيده نشده بود اصولأ اسم گتوند خيلي هم اسم شناخته شدهای نبود، همين حالايش هم نيست مگر برای اهل همان صنعت. اگر يک توک پا برويد شوشتر آنوقت ميتوانيد مقايسه کنيد که شوشتر بيست سال پيش چه مدلي بوده و آنوقت ميتوانيد حدس بزنيد که گتوند که از توابع اين شهر بوده چه طوری ميتوانسته باشد. خوب آيا علاقمندان امين پور حاضرند بروند شهر او که يک شهر درجه پنجم است؟ يا اصولأ هم شاعر و هم شهر با هم فراموش ميشود؟ هميشه در يک نمايش جلوی صحنهی و پشت صحنه با يک تکه پرده از هم جدا ميشوند. خيلي خوب است گاهي بشود پشت صحنهی نمايش گريه و زاری فرهنگي را هم ديد! البته ساليان درازیست که گروهي از اهل فرهنگ در ايران از دور خيلي دل ميبرند و از نزديک زَهره!.
روز پنجم. بيست روز ديگر انتخابات سراسری استراليا برگزار ميشود و فعلأ کارگرها با سبزها ائتلاف کردهاند. يک گرفتاری کارگرها در اين ائتلاف اين است که Peter Garret، سخنگوی سبزها، هر روز يک گاف رسانهای ميدهد و هر آن ممکن است در روزهای آخر حسابي دست و پای همه را بگذارد توی پوست گردو. البته پيتر گرت پيش از اين هم گافهای نامربوط داده که يکي از معروفترينهايش در دفاع از تمديد قرارداد اجارهی يک پايگاه نظامي امريکا بود که ايشان با قدرت تمام از تمديد آن دفاع ميکرد و اين در حالي بود که دولت جان هوارد که اصولأ خيلي به امريکا نزديک است ميخواست از تمديد طولاني مدت قرارداد شانه خالي کند. همين هم شد که الکساندر داونر، وزير خارجه، آمد توی مجلس و قسمتي از آهنگي که پيتر گرت در مخالفت با امريکا سروده بود را برای نمايندگان خواند و ازشان پرسيد بلاخره ما با نظرات اين آقای گرت چه کار بايد بکنيم؟ پيتر گرت خوانندهی يک گروه جاز به نام Midnight Oil بود که از سال 1973 تا 2002 با هم بودند و بعد گروه منحل شد. يکي از معروفترين اجراهای گروهشان هم مربوط بود به المپيک 2000 سيدني که روی لباسهای مشکيشان عبارت Sorry نوشته شده بود که اشارهای بود به جدا کردن بچههای بوميان استراليا از خانوادههایشان که البته به زمان تسلط انگليسيها برميگردد و حالا هم يک روز ملي عذرخواهي برای اين کار وجود دارد. خلاصه اين که اين هفته کوين راد، رهبر حزب کارگر، که به نظر ميرسد خيلي شانس نخست وزير شدن داشته باشد اعلام کرده که ما همچنان به پيتر گرت اعتماد داريم حتي اگر باز هم گاف رسانهای بدهد. برای اين که بدانيد اين جناب گرت چقدر مورد توجه اجتماعيست همينقدر بدانيد که امسال يک نقاش استراليايي تصوير چهرهی او را نقاشي کرد و همين نقاشي پرتره به عنوان کانديدای يکي از معتبرترين جوايز هنری استراليا به نام Archibald Prize انتخاب شد. آدم موهايش را با تيغ بزند آنوقت پرترهاش برای جايزه گرفتن انتخاب بشود؟
روز ششم. سالهای سال هر وقت ميخواستند در عالم سياست و در خاورميانه يک نفر را مثال بزنند که حسابگر است ميگفتند حافظ اسد نمونهی اصليست. اين حرف را اگر خودتان هم در تاريخ نه چندان طولاني اين کشور جستجو کنيد به صحتش پي ميبريد. اما تازگيها بايد رهبر حزب اسلامگرای عدالت و توسعهی ترکيه يعني رجب طيب اردوغان را هم به تيم يکنفرهی حافظ اسد اضافه کرد. اردوغان با يک بازی چند طرفه دارد تمام منافع ملي کشورش را در منطقه تثبيت ميکند تا جايي که جمهوری اسلامي هم مجبور شده با ترکيهای که با اسرائيل روابط نزديک دارد کنار بيايد. خوب گلي به گوشهی جمال کشوری که رهبر حزب حاکمش بلد است از منافع مليشان دفاع کند. منتهای مراتب يک اتفاقات جالبتری هم هست. مثلأ توی حد فاصل ميان ايران و عراق و ترکيه و سوريه گروههای مختلفي از کردهای مسلح دارند بر عليه مخالفانشان ميجنگند. خط کشي ميان اين گروها اساسأ غير ممکن است و همين هم هست که مسعود بارزاني به صراحت گفته که رهبران پ ک ک را تحويل ترکيه نميدهد. دليلش اين است که منافع پ ک ک با گروههای ديگری در کردستان در هم تنيده شده و تحويل دادن چند نفر يعني به هم ريختن يک منطقه. اما اين پيچيدگي برای کارهايي از قبيل موش دواندن خيلي جان ميدهد. يعني اگر بنا باشد يک کشوری بنا بر مثلأ هشدار امريکا مجبور بشود از عراق عقب نشيني کند از آن طرف ميتواند به اسم اين و آن شروع کند به موش دواندن و آنقدر اين داستان را ادامه بدهد تا اين که بلاخره باز همان منطقهی مورد عقب نشيني تبديل بشود به محل نزاع. اين اتفاقيست که همين الان دارد ميافتد در عراق. تمام حملاتي که به منافع ترکيه ميشود نسبت داده شده به پ ک ک، ولي کسي نميداند که آيا اينها همهاش زير سر پ ک ک بوده يا يک عدهی ديگری هم هستند که خرابکاری ميکنند و مينويسند به نام ديگران تا اصولأ منطقه شلوغ بماند. درست مثل حوادثي که در مناطق سني يا شيعه نشين عراق اتفاق ميافتند. خوب نتيجهی چنين کاری اين است که مثلأ ترکيه به اسم مقابله با جدايي طلبان پ ک ک آمادهی امتياز گرفتن از عراق ميشود، چنين امتيازی ميتواند مثلأ عدم گسترش مناطق کردنشين به طرف ترکيه باشد ولي هيچ تضميني نيست که گسترش به طرف کشورهای ديگر نباشد. همين هم هست که آدم خندهاش ميگيرد که يک کشوری در همان منطقه دارد فقط به بهای مخالفت با امريکا راه را برای گسترش بحران به داخل مرزهای خودش باز ميکند، يعني از منافع ملياش ميگذرد، درست شبيه به ناديده گرفتن منافع ملي در خزر، باز هم به بهانهی مخالفت با امريکا. همين هم هست که آدم با خودش فکر ميکند ميان ماه حزب اسلامي عدالت و توسعه در ترکيه با ماه اسلامي ما، تفاوت از زمين تا آسمان است!
و آدينه. آدم خوب است به ديگران که ميرسد اول با صحبت کردن از گرفتاریهايش سر حرف را باز نکند. ببينيم ميشود اين هفته همين را تمرين کرد يا نه؟
روز دوم. باز هم بگوييد آدم ياد حرفهای مرحوم آذری قمي نميافتد! هنوز که هنوز است جمهوری اسلامي دارد بابت مراسم جشنهای دو هزار و پانصد ساله بد و بيراه ميگويد به شاه و حکومتش. هيچ هم حرف تاريخ ايران باستان و اينها را هم نميزند که بلاخره قديمها هم کشور ايران وجود داشته، حالا ناغافل سازمان ميراث فرهنگي يادش افتاده که خوب است تولد کورش کبير را جشن بگيرد، بهانه هم دارند که مطابق معمول از کتب دينيست. حالا انصافأ سازمان ميراث فرهنگي از کدام منبعي ميخواهد دربارهی کورش و دورانش تحقيق کند؟ با همين يک کلمهی ذوالقرنين که نميشود جشن تاريخي برگزار کرد. خوب معلوم است که بايد بروند همان آدمهايي را که قبلأ تحقيق کرده بودند بياورند که همانها باز حرف و سند تاريخي برای جشن فراهم کنند، دقيقأ همين کاری که شاه انجام داد. حالا يکي اسمش را گذاشته بود کورش کبير، يکي ديگر ميگذارد ذوالقرنين. خيلي جالب ميشود که سازمان ميراث فرهنگي اين وسط جشن گرفتن يک شعار کورش بخواب که ما بيداريم مذهبي هم در کنار ذوالقرنين توليد کند که بيحساب بشويم. مرحوم آذری قمي گفته بود همه چيز ميشود، حالا بحمدالله دارد ميشود! ... حاجي قربون دستت چند تا دوش بذار دستت خسته نشه هي سطل سطل آب توبه ميريزی سر جماعت ...!
روز سوم. معلوم نيست پرويز مشرف آخر و عاقبت بهتری نسبت به سلف خودش ضياءالحق پيدا کند که با سقوط هليکوپتر کشته شد و هنوز هم همه جور حرف و حديثي درباره کشته شدنش هست. لابد ميدانيد که ضياءالحق با وجود ارتشي بودنش اما از آن مسلمانهای خيلي معتقد بود و وقتي دستور اعدام علي بوتو، پدر همين بينظير بوتو، را داد تا سالها ادعايش اين بود که پاکستان را از دست مسلمانان چپ نجات داده. خوب ميشود انتظار داشت که بخشي از همراهي امروز بينظير بوتو با مشرف ريشه در همين موضوع داشته باشد چون مشرف هم چندان با روش ضياءالحق ميانهای نداشت. فيالواقع با وجود اينکه مشرف باعث سرنگوني دولت بينظير بواو شد اما هر دوی اينها دشمن مشترک داشتند. اما خيلي از داستان فعلي پاکستان مربوط است به درگيری در نواحي قبيله نشين بخصوص وزيرستان که يک بار قبلأ حدسياتم را دربارهاش نوشته بودم. خوب آدم از خودش ميپرسد چرا حالا که مشرف و بوتو با همديگر ائتلاف کردهاند و ميشود از قدرت سياسي بوتو و قدرت نظامي مشرف برای ساکت کردن قبايل استفاده کرد باز هم چنين اتفاقي نميافتد؟ حدسم اين است که دورهی مشرف در نظام سياسي پاکستان تمام شده و خود او با معرفي جانشينش در ارتش آخرين ميخ را هم به تابوت سياسياش کوبيده. نظام سياسي پاکستان در اوضاع متشنج فعلي بيش از همه به چهرههايي نياز دارد که قادر باشند اعتراضات مردمي را به شکل ملي ساکت کنند و همراهي مشرف و بوتو به قدر کافي به اين نياز جواب نميدهد بنابراين جامعهی سياسي پاکستان در حال توليد يک آدميست که بتواند نمايش مردمي بهتری داشته باشد. به نظر ميرسد اين آدم ملي در حال حاضر افتخار چودری محمد، رئیس دادگاه عالی پاکستان، است. نکتهی جالبتر هم اين است که دادگاه عالي پاکستان سالها بعد از درگيریهای کارگيل که منجر به قدرت گرفتن مشرف و فرار بينظير بوتو از پاکستان شد حالا دارد اعتبار قدرت مشرف را هم ميبرد زير سؤال. نتيجهی چنين وضعي اين است که دولت بينظير بوتو که قبل از مشرف قدرت را در دست داشته هنوز ميتواند به دولت معتبری که توسط نيروی کودتا خلع شد باز برسد به موقعيت قبلياش. توليد چهرههای سياسي در کشورهای جهان سوم هميشه ناگهانيست، و طبق همين الگوست که مثلأ ناگهان کرزی در افغانستان و خاتمي در ايران ميرسند به نوک قلهی سياسي. حالا بايد ديد آيا مشرف هم سوار هليکوپتر ميشود يا يک جور ديگری او را ميخوابانند کنار ضياءالحق.
روز چهارم. برای اين که خيالتان را راحت کنم خوب است بگويم که من هيچ آشنايي با قيصر امين پور ندارم، ولي يک موضوعي بعد از مرگ او پيش آمد که به نظرم رسيد بنويسمش. ميدانيد که قرار بود امين پور را در تهران به خاک بسپرند ولي پدر و همسرش تصميم گرفتند او را ببرند به شهر زادگاهش، يعني گتوند (گتوند را هم از جنبهی آواشناسي بر وزن بُت وَند ميخوانند). اين که چنين آدمهايي که به هر حال دوستداران بسياری داشتهاند در زادگاهشان دفن بشوند خودش يک امتحان ارادتمندیست برای علاقمندانشان که ببينند اصلأ اهلش هستند که با اين همه زاریای که در غم از دست رفتنش کردهاند گاهي هم بروند همان شهری که مدفنش هست و باز هم همانجا از او يادی بکنند؟ ضمن اين که علاقمندانش اصولأ بروند ببينند گتوند چه جور جاييست! لابد خيليهایتان تا به حال اسم گتوند را نشنيده بوديد، بلکه هم ندانيد کجاست! گتوند يکي از توابع شهرستان شوشتر در خوزستان است و تا همين دورهی اخير که پای صنايع کشت و صنعت نيشکر از هفت تپه به طرف شوشتر کشيده نشده بود اصولأ اسم گتوند خيلي هم اسم شناخته شدهای نبود، همين حالايش هم نيست مگر برای اهل همان صنعت. اگر يک توک پا برويد شوشتر آنوقت ميتوانيد مقايسه کنيد که شوشتر بيست سال پيش چه مدلي بوده و آنوقت ميتوانيد حدس بزنيد که گتوند که از توابع اين شهر بوده چه طوری ميتوانسته باشد. خوب آيا علاقمندان امين پور حاضرند بروند شهر او که يک شهر درجه پنجم است؟ يا اصولأ هم شاعر و هم شهر با هم فراموش ميشود؟ هميشه در يک نمايش جلوی صحنهی و پشت صحنه با يک تکه پرده از هم جدا ميشوند. خيلي خوب است گاهي بشود پشت صحنهی نمايش گريه و زاری فرهنگي را هم ديد! البته ساليان درازیست که گروهي از اهل فرهنگ در ايران از دور خيلي دل ميبرند و از نزديک زَهره!.
روز پنجم. بيست روز ديگر انتخابات سراسری استراليا برگزار ميشود و فعلأ کارگرها با سبزها ائتلاف کردهاند. يک گرفتاری کارگرها در اين ائتلاف اين است که Peter Garret، سخنگوی سبزها، هر روز يک گاف رسانهای ميدهد و هر آن ممکن است در روزهای آخر حسابي دست و پای همه را بگذارد توی پوست گردو. البته پيتر گرت پيش از اين هم گافهای نامربوط داده که يکي از معروفترينهايش در دفاع از تمديد قرارداد اجارهی يک پايگاه نظامي امريکا بود که ايشان با قدرت تمام از تمديد آن دفاع ميکرد و اين در حالي بود که دولت جان هوارد که اصولأ خيلي به امريکا نزديک است ميخواست از تمديد طولاني مدت قرارداد شانه خالي کند. همين هم شد که الکساندر داونر، وزير خارجه، آمد توی مجلس و قسمتي از آهنگي که پيتر گرت در مخالفت با امريکا سروده بود را برای نمايندگان خواند و ازشان پرسيد بلاخره ما با نظرات اين آقای گرت چه کار بايد بکنيم؟ پيتر گرت خوانندهی يک گروه جاز به نام Midnight Oil بود که از سال 1973 تا 2002 با هم بودند و بعد گروه منحل شد. يکي از معروفترين اجراهای گروهشان هم مربوط بود به المپيک 2000 سيدني که روی لباسهای مشکيشان عبارت Sorry نوشته شده بود که اشارهای بود به جدا کردن بچههای بوميان استراليا از خانوادههایشان که البته به زمان تسلط انگليسيها برميگردد و حالا هم يک روز ملي عذرخواهي برای اين کار وجود دارد. خلاصه اين که اين هفته کوين راد، رهبر حزب کارگر، که به نظر ميرسد خيلي شانس نخست وزير شدن داشته باشد اعلام کرده که ما همچنان به پيتر گرت اعتماد داريم حتي اگر باز هم گاف رسانهای بدهد. برای اين که بدانيد اين جناب گرت چقدر مورد توجه اجتماعيست همينقدر بدانيد که امسال يک نقاش استراليايي تصوير چهرهی او را نقاشي کرد و همين نقاشي پرتره به عنوان کانديدای يکي از معتبرترين جوايز هنری استراليا به نام Archibald Prize انتخاب شد. آدم موهايش را با تيغ بزند آنوقت پرترهاش برای جايزه گرفتن انتخاب بشود؟
روز ششم. سالهای سال هر وقت ميخواستند در عالم سياست و در خاورميانه يک نفر را مثال بزنند که حسابگر است ميگفتند حافظ اسد نمونهی اصليست. اين حرف را اگر خودتان هم در تاريخ نه چندان طولاني اين کشور جستجو کنيد به صحتش پي ميبريد. اما تازگيها بايد رهبر حزب اسلامگرای عدالت و توسعهی ترکيه يعني رجب طيب اردوغان را هم به تيم يکنفرهی حافظ اسد اضافه کرد. اردوغان با يک بازی چند طرفه دارد تمام منافع ملي کشورش را در منطقه تثبيت ميکند تا جايي که جمهوری اسلامي هم مجبور شده با ترکيهای که با اسرائيل روابط نزديک دارد کنار بيايد. خوب گلي به گوشهی جمال کشوری که رهبر حزب حاکمش بلد است از منافع مليشان دفاع کند. منتهای مراتب يک اتفاقات جالبتری هم هست. مثلأ توی حد فاصل ميان ايران و عراق و ترکيه و سوريه گروههای مختلفي از کردهای مسلح دارند بر عليه مخالفانشان ميجنگند. خط کشي ميان اين گروها اساسأ غير ممکن است و همين هم هست که مسعود بارزاني به صراحت گفته که رهبران پ ک ک را تحويل ترکيه نميدهد. دليلش اين است که منافع پ ک ک با گروههای ديگری در کردستان در هم تنيده شده و تحويل دادن چند نفر يعني به هم ريختن يک منطقه. اما اين پيچيدگي برای کارهايي از قبيل موش دواندن خيلي جان ميدهد. يعني اگر بنا باشد يک کشوری بنا بر مثلأ هشدار امريکا مجبور بشود از عراق عقب نشيني کند از آن طرف ميتواند به اسم اين و آن شروع کند به موش دواندن و آنقدر اين داستان را ادامه بدهد تا اين که بلاخره باز همان منطقهی مورد عقب نشيني تبديل بشود به محل نزاع. اين اتفاقيست که همين الان دارد ميافتد در عراق. تمام حملاتي که به منافع ترکيه ميشود نسبت داده شده به پ ک ک، ولي کسي نميداند که آيا اينها همهاش زير سر پ ک ک بوده يا يک عدهی ديگری هم هستند که خرابکاری ميکنند و مينويسند به نام ديگران تا اصولأ منطقه شلوغ بماند. درست مثل حوادثي که در مناطق سني يا شيعه نشين عراق اتفاق ميافتند. خوب نتيجهی چنين کاری اين است که مثلأ ترکيه به اسم مقابله با جدايي طلبان پ ک ک آمادهی امتياز گرفتن از عراق ميشود، چنين امتيازی ميتواند مثلأ عدم گسترش مناطق کردنشين به طرف ترکيه باشد ولي هيچ تضميني نيست که گسترش به طرف کشورهای ديگر نباشد. همين هم هست که آدم خندهاش ميگيرد که يک کشوری در همان منطقه دارد فقط به بهای مخالفت با امريکا راه را برای گسترش بحران به داخل مرزهای خودش باز ميکند، يعني از منافع ملياش ميگذرد، درست شبيه به ناديده گرفتن منافع ملي در خزر، باز هم به بهانهی مخالفت با امريکا. همين هم هست که آدم با خودش فکر ميکند ميان ماه حزب اسلامي عدالت و توسعه در ترکيه با ماه اسلامي ما، تفاوت از زمين تا آسمان است!
و آدينه. آدم خوب است به ديگران که ميرسد اول با صحبت کردن از گرفتاریهايش سر حرف را باز نکند. ببينيم ميشود اين هفته همين را تمرين کرد يا نه؟
نظرات