هفت روز هفته
روز اول. نتيجهی انتخابات استراليا بعد از 11 سال به صدارت جان هوارد، به عنوان رهبر حزب ليبرال، پايان داد و رقيب هوارد از حزب کارگر، يعني کوين راد، به مقام نخست وزيری رسيد. حزب کارگر به 83 کرسي دست يافت و همين کافي بود که قبل از شمارش کامل آراء جان هوارد پيروزی کوين راد را تبريک بگويد. خوب حالا حزب کارگر بايد اول از همه به وعدهی مهم خودش يعنيامضای پيمان کيوتو عمل کند. منتهای مراتب يک نکتهی جالب اينجاست که اولويت دولت جديد مربوط به خروج نيروهای استراليا از عراق و افغانستان نيست و بر عکس پيمان کيوتوست. يعني کارگرها هم ميدانند که نميشود يکباره 180 درجه با دولت قبلي تفاوت داشته باشند چون آنوقت اعتبار جهانيشان خدشهدار ميشود. اين را در نطق پيروزی کوين راد هم ميشد شنيد که اعلام کرد ما به همکاری نزديک خود با امريکا و دوستانمان در اروپا ادامه ميدهيم. اما همهی اينها به کنار! يک اتفاق خيلي جالبتری در جريان سخنرانيهای هوارد و راد رخ داد که به نظر من پيام آنها حتي از خود انتخابات هم مهمتر است. خانوادهی جان هوارد برای نطق کوتاه او دور او بودند، البته به جز دخترش که در استراليا نبود. پسر کوچکترش با دوست دخترش آمده بود و اتفاقأ هوارد هم او را به عنوان دوست دختر پسرش معرفياش کرد. بعد هم در نطق کوين راد که از بريزبن پخش ميشد خانوادهی راد دور او بودند. اين بار دختر کوين راد که وکيل است با همسرش Albert Tse که يک جوان بانکدار چينيالاصل است روی جايگاه بودند. پيام فرهنگي اين دو سخنراني در واقع پيام شيوهی زندگي غربي-استرالياييست که از همان اول زمامداری وزراء به جامعهی چند فرهنگي و مهاجر اين کشور ابلاغ ميشود. يعني نه تنها اختيار زندگي خصوصي مردم دست خودشان است بلکه اتفاقأ خانوادهی مقام اول يک کشور از آزادی انتخابشان حداکثر استفاده را ميکنند و آن را به نمايش هم ميگذارند. شيوهی زندگي آزاد و مداراجويانه پيام اصلي انتخابات سياسي است. البته در سيارات ديگر اصولأ اين که چه کسي قرار است با خلوص عقيدتي و با پس گردني نفت را بياورد سر سفرهی مردم موضوع اصليست.
روز دوم. نگاه موشکافانهی عطاالله مهاجراني دربارهی ترجمهی کتاب تازه توقيف شدهی مارکز در ايران، خاطرات روسپيان محزون من، نشان ميدهد اين تنها تيغ سانسور رسمي نيست که به کج فهمي ادبيات خارجي برای خوانندگان منجر ميشود، بلکه کم اطلاعي مترجمان هم خودش داستانيست پر آب چشم که اثر يک نويسنده را از يک شاهکار به يک نوشتهی بي سر و ته تبديل ميکند. خوب برای گرفتاری سانسور دولتي عجالتأ راهي وجود ندارد چون برای حل خيلي از گرفتاریهای ديگر دولتي هم راهي وجود ندارد. اما خيلي مايهی خجالت است که مترجمان، بخصوص آنهايي که دور از ايران هستند و طبيعتأ تيغ سانسور دولتي بهشان اثر نميکند، آنها هم کار ابتر تحويل خوانندگان بدهند. اين را چه کارش ميشود کرد؟ همين روزها عربها به دست و پا افتادهاند که آثار غربي را ترجمه کنند تا فاصلهی ميان جهان غرب و جهان عرب در مورد ادبيات کمتر بشود، از قرار چند دولت عربي هم اظهار آمادگي کردهاند برای اين کار. البته چنين حرفي را نميشود در مورد دولت ايران زد چون اتفاقأ همين جنابان دولتمردان خودشان دستي دستي دارند فاصله مياندازند ميان فارسيزبانها و باقي دنيا، يعني راه اول اصولأ بسته است. راه دومش اين است که يک آدمي پيدا بشود که مثلأ سرمايهگذاری کند برای ترجمهی رسمي و با حساب و کتاب آثار ادبي به زبان فارسي و دست کم از طريق اينترنت آنها را منتشر کند، که خوب موضوع هزينه و صرفه و اينها برايش پيش ميآيد و باز خيلي راه بازی نيست. اما راه سومش اين است که بند نافمان را خودمان ببريم يعني برويم زبان خارجيمان را تقويت کنيم. همين کار را در کشورهای غربي انجام دادهاند و خيلي از جوانها ميتوانند به يکي دو زبان حرف بزنند. اين ديگر وابسته به دولت و اينها هم نيست و هر کسي خودش ميتواند برود زبان ياد بگيرد و آنوقت نوشتهها را از منابع اصليشان بخواند. برای خلاص شدن از شر سانسور راهش اين نيست که انقلاب کنيم، راهش اين است که خودمان برويم زبان ياد بگيريم.
روز سوم. خيلي جالب است که نواز شريف با وساطت مقامات عربستان سعودی دوباره دارد برميگردد به پاکستان. فيالواقع جالبش اين است که مقامات عربستاني دو ماه پيش به نواز شريف پيشنهاد کرده بودند که به پاکستان نرود ولي حالا خودشان دارند او را به کشورش ميفرستند. چرا؟ به نظرم با آمدن نواز شريف به پاکستان فشار سیاسي از روی دوش مشرف برداشته ميشود، گرچه ظاهر قضيه برعکس اين داستان را نمايش ميدهد. ظاهر قضيه اين است که ورود نواز شريف و پيوستن او به بينظير بوتو باعث تقويت جناح مخالف مشرف ميشود ولي اصل داستان اين است که فقط يک نفر ميتواند به مقام نخست وزيری دست پيدا کند. يعني عملأ هر اتفاقي اعم از استعفای مشرف از رياست جمهوری يا فرماندهي ارتش يا حتي سر به نيست شدنش رخ بدهد باز هم اين مقام نخست وزيریست که محل رقابت است و نواز شريف و بينظير بوتو هر چقدر هم که با هم متحد باشند بر عليه مشرف باز مجبورند رای به دست آوردن مقام نخست وزيری رقيب همديگر باشند. باز هم بر خلاف انتظار، اين حرکت حساب شده نشان ميدهد فعلأ مهار منطقهی خاورميانه در دست عربستانيهاست و ميشود گفت اگر آنها نخواهند ممکن است جنگ بر عليه القاعده در پاکستان به نتيجه نرسد، که معنياش درگيری بيشتر برای امريکا و اروپا در مناطق مرزی پاکستان و افغانستان است. و البته همزمان عربستانيها دارند برای کنفرانس آناپوليس آماده ميشوند و به جای اين که آنجا بر سر مسئلهی فلسطين به امريکا امتياز بدهند امتيازشان را در پاکستان دادند و فشار را از روی مشرف که متحد امريکاست برداشتند. ميدانيد همين بازیهاست که نشان ميدهد فعلأ قدرت اصلي منطقه چه کشوریست. از قضا همين هم نشان ميدهد چرا ايران و اسرائيل، و نه حتي امريکا، ميبايست با هم به توافق برسند. ايران پيش از اين که توسط امريکا محاصره شده باشد توسط عربستان سعودی محاصره شده.
روز چهارم. مسابقات تنيس هميشه محل نمايش لباس و کفش و راکت است اما جناب راجر فدرر يک مد جديدی هم وارد مسابقات تنيس کرده که خيلي ابتکاری ست. مد ايشان عبارت است از ساعت مچي سوئيسي تا سال گذشته تمام ساعتهای مچي فدرر عبارت بودند از ساعتهای دسته چرمي اما امسال مدل دسته فلزی را انتخاب کرده و همه هم سوئيسي. نکتهی باز جالبش اين است که تا سال گذشته ساعتها را بعد از مسابقه و قبل از خروج از زمين به دستش ميبست ولي امسال ساعتها را در حين مسابقه به دستش دارد. در مسابقهی دوستانهاش با پيت سمپراس يک اتفاق بامزهای افتاد که اگر اهل دوربين و تلويزيون باشيد متوجهش ميشديد. هر بار که زمان استراحت بود فدرر شروع ميکرد به تکان دادن دست چپش که ساعت را روی آن بسته بود. کارگردان تلويزيوني هم برای اين که تبليغ مجاني برای کارخانهی ساعت سازی نکند به دوربينچي ميگفت تصوير نزديکتری از او بگيرد (کلوزآپ). باز فدرر دستش را ميآورد بالاتر و باز تصوير را نزديکتر ميبردند که ساعت مچي ديده نشود. برای چند ثانيه بازی موش و گربه راه افتاده بود. اما وقتي تصوير کاملأ به چهرهی فدرر نزديک شد او در يک حرکت غافلگيرانه حوله را گذاشت روی صورتش و با دست چپ نگهش داشت و چون دوربين خيلي نزديک بود بنابراين اسم کارخانهی سازندهی ساعت ديده شد. در واقع کارگردان تلويزيوني باخت و فدرر و کارخانهی Tissout سوئيس بردند. يکي هم البته ميشود رضازادهی خودمان که با بيلبورد ميرود روی سکوی وزنهبرداری.
روز پنجم. يادم نيست کجا و به نقل از چه کسي خواندم که بهرام بيضايي حتي اگر برود نانوايي هم حتمأ يک دردسری برای نان خريدنش درست ميشود. حالا بعد از مدتها قرار است يک نمايش تازه از او بيايد روی صحنه و محل اجرا اصلأ نه برق دارد نه تهويه، نه امکانات بهداشتي. فيالواقع ايشان را اول حواله دادهاند به ساختمان در دست احداث تا بعد که قرار شده نمايش او در تالار وحدت اجرا بشود. لابد همين روزها يادشان ميافتد تالار وحدت هم نياز به تعميرات زيربنايي دارد! دفعهی قبل هم نمايش او تعطيل شد، بدون دليل! از قضا اگر کارگرداني وجود داشته باشد که جمهوری اسلامي بخواهد او را به عنوان کارگردان نمايشهای مذهبي بگذارد روی سرش و حلوا حلوا کند همين بيضاييست چون هنوز آنقدری که نمايشهای آييني و تعزيهی بيضايي مورد توجه خاص و عام است هيچ کدام از مدعيان هنر ديني نتوانستهاند کاری در حد او انجام بدهند. همين هم هست که آدم خندهاش ميگيرد که اصولأ تکليف دستگاه فرهنگي مملکت معلوم نيست. واقعأ مسئولان فرهنگي چرا به بيضايي نميگويند اصلأ او اجازهی کار ندارد که تکليف خودشان و بقيه را راحت کنند؟ حقيقتش اين اسم و رسم هنر ديني هم شده است محل نان به نرخ روز خوردن يک عدهای. بيضايي که نمايش تعزيه کارگرداني ميکند سالهای سال است اجازهی کار ندارد در عوض نويسندهی کتاب موتورهای درونسوز چهار زمانه را ميگذارند وزير ارشاد، اسمش را هم گذاشتهاند حمايت از هنر ديني! ميگويند مملکت را امام زمان ميگرداند مال همين چيزهاست!
روز ششم. يک چيز جالبي در مورد نخست وزير جدي استراليا بگويم. ديشب که نتيجهی انتخابات معلوم شد کوين راد، نخست وزير جديد و رهبر حزب کارگر، در بريزبن بود و از همينجا نطق پيروزیاش را اعلام کرد. از جمله تشکرهايش يکي هم از اهالي جنوب بريزبن بود، يعني همين منطقهی ما، چون جنابشان نمايندهی همين محل هستند در مجلس. محل مراسم هم درست چند تا خيابان پايينتر بود. حالا اصل داستان اين است که ايالت کوئينزلند هم مثل استان خوزستان حسابي گرم است و در ماههای ژانويه تا آپريل مراسم گرمای خرماپزان هم برقرار است. ديدم دست آخر يک آدمي از يک منطقهی جنوبي گرم به يک مقامي رسيد. به دلمان مانده بود.
روز هفتم. با جناب پلنگ صورتي شرط بستهام. قرار است مسابقهی شنا بدهيم. شرطمان هم 50 دلار است. حالا گفتم اگر ديديد توی وبلاگ جشن و پايکوبي شده مربوط است به نتيجهی مسابقه.
روز دوم. نگاه موشکافانهی عطاالله مهاجراني دربارهی ترجمهی کتاب تازه توقيف شدهی مارکز در ايران، خاطرات روسپيان محزون من، نشان ميدهد اين تنها تيغ سانسور رسمي نيست که به کج فهمي ادبيات خارجي برای خوانندگان منجر ميشود، بلکه کم اطلاعي مترجمان هم خودش داستانيست پر آب چشم که اثر يک نويسنده را از يک شاهکار به يک نوشتهی بي سر و ته تبديل ميکند. خوب برای گرفتاری سانسور دولتي عجالتأ راهي وجود ندارد چون برای حل خيلي از گرفتاریهای ديگر دولتي هم راهي وجود ندارد. اما خيلي مايهی خجالت است که مترجمان، بخصوص آنهايي که دور از ايران هستند و طبيعتأ تيغ سانسور دولتي بهشان اثر نميکند، آنها هم کار ابتر تحويل خوانندگان بدهند. اين را چه کارش ميشود کرد؟ همين روزها عربها به دست و پا افتادهاند که آثار غربي را ترجمه کنند تا فاصلهی ميان جهان غرب و جهان عرب در مورد ادبيات کمتر بشود، از قرار چند دولت عربي هم اظهار آمادگي کردهاند برای اين کار. البته چنين حرفي را نميشود در مورد دولت ايران زد چون اتفاقأ همين جنابان دولتمردان خودشان دستي دستي دارند فاصله مياندازند ميان فارسيزبانها و باقي دنيا، يعني راه اول اصولأ بسته است. راه دومش اين است که يک آدمي پيدا بشود که مثلأ سرمايهگذاری کند برای ترجمهی رسمي و با حساب و کتاب آثار ادبي به زبان فارسي و دست کم از طريق اينترنت آنها را منتشر کند، که خوب موضوع هزينه و صرفه و اينها برايش پيش ميآيد و باز خيلي راه بازی نيست. اما راه سومش اين است که بند نافمان را خودمان ببريم يعني برويم زبان خارجيمان را تقويت کنيم. همين کار را در کشورهای غربي انجام دادهاند و خيلي از جوانها ميتوانند به يکي دو زبان حرف بزنند. اين ديگر وابسته به دولت و اينها هم نيست و هر کسي خودش ميتواند برود زبان ياد بگيرد و آنوقت نوشتهها را از منابع اصليشان بخواند. برای خلاص شدن از شر سانسور راهش اين نيست که انقلاب کنيم، راهش اين است که خودمان برويم زبان ياد بگيريم.
روز سوم. خيلي جالب است که نواز شريف با وساطت مقامات عربستان سعودی دوباره دارد برميگردد به پاکستان. فيالواقع جالبش اين است که مقامات عربستاني دو ماه پيش به نواز شريف پيشنهاد کرده بودند که به پاکستان نرود ولي حالا خودشان دارند او را به کشورش ميفرستند. چرا؟ به نظرم با آمدن نواز شريف به پاکستان فشار سیاسي از روی دوش مشرف برداشته ميشود، گرچه ظاهر قضيه برعکس اين داستان را نمايش ميدهد. ظاهر قضيه اين است که ورود نواز شريف و پيوستن او به بينظير بوتو باعث تقويت جناح مخالف مشرف ميشود ولي اصل داستان اين است که فقط يک نفر ميتواند به مقام نخست وزيری دست پيدا کند. يعني عملأ هر اتفاقي اعم از استعفای مشرف از رياست جمهوری يا فرماندهي ارتش يا حتي سر به نيست شدنش رخ بدهد باز هم اين مقام نخست وزيریست که محل رقابت است و نواز شريف و بينظير بوتو هر چقدر هم که با هم متحد باشند بر عليه مشرف باز مجبورند رای به دست آوردن مقام نخست وزيری رقيب همديگر باشند. باز هم بر خلاف انتظار، اين حرکت حساب شده نشان ميدهد فعلأ مهار منطقهی خاورميانه در دست عربستانيهاست و ميشود گفت اگر آنها نخواهند ممکن است جنگ بر عليه القاعده در پاکستان به نتيجه نرسد، که معنياش درگيری بيشتر برای امريکا و اروپا در مناطق مرزی پاکستان و افغانستان است. و البته همزمان عربستانيها دارند برای کنفرانس آناپوليس آماده ميشوند و به جای اين که آنجا بر سر مسئلهی فلسطين به امريکا امتياز بدهند امتيازشان را در پاکستان دادند و فشار را از روی مشرف که متحد امريکاست برداشتند. ميدانيد همين بازیهاست که نشان ميدهد فعلأ قدرت اصلي منطقه چه کشوریست. از قضا همين هم نشان ميدهد چرا ايران و اسرائيل، و نه حتي امريکا، ميبايست با هم به توافق برسند. ايران پيش از اين که توسط امريکا محاصره شده باشد توسط عربستان سعودی محاصره شده.
روز چهارم. مسابقات تنيس هميشه محل نمايش لباس و کفش و راکت است اما جناب راجر فدرر يک مد جديدی هم وارد مسابقات تنيس کرده که خيلي ابتکاری ست. مد ايشان عبارت است از ساعت مچي سوئيسي تا سال گذشته تمام ساعتهای مچي فدرر عبارت بودند از ساعتهای دسته چرمي اما امسال مدل دسته فلزی را انتخاب کرده و همه هم سوئيسي. نکتهی باز جالبش اين است که تا سال گذشته ساعتها را بعد از مسابقه و قبل از خروج از زمين به دستش ميبست ولي امسال ساعتها را در حين مسابقه به دستش دارد. در مسابقهی دوستانهاش با پيت سمپراس يک اتفاق بامزهای افتاد که اگر اهل دوربين و تلويزيون باشيد متوجهش ميشديد. هر بار که زمان استراحت بود فدرر شروع ميکرد به تکان دادن دست چپش که ساعت را روی آن بسته بود. کارگردان تلويزيوني هم برای اين که تبليغ مجاني برای کارخانهی ساعت سازی نکند به دوربينچي ميگفت تصوير نزديکتری از او بگيرد (کلوزآپ). باز فدرر دستش را ميآورد بالاتر و باز تصوير را نزديکتر ميبردند که ساعت مچي ديده نشود. برای چند ثانيه بازی موش و گربه راه افتاده بود. اما وقتي تصوير کاملأ به چهرهی فدرر نزديک شد او در يک حرکت غافلگيرانه حوله را گذاشت روی صورتش و با دست چپ نگهش داشت و چون دوربين خيلي نزديک بود بنابراين اسم کارخانهی سازندهی ساعت ديده شد. در واقع کارگردان تلويزيوني باخت و فدرر و کارخانهی Tissout سوئيس بردند. يکي هم البته ميشود رضازادهی خودمان که با بيلبورد ميرود روی سکوی وزنهبرداری.
روز پنجم. يادم نيست کجا و به نقل از چه کسي خواندم که بهرام بيضايي حتي اگر برود نانوايي هم حتمأ يک دردسری برای نان خريدنش درست ميشود. حالا بعد از مدتها قرار است يک نمايش تازه از او بيايد روی صحنه و محل اجرا اصلأ نه برق دارد نه تهويه، نه امکانات بهداشتي. فيالواقع ايشان را اول حواله دادهاند به ساختمان در دست احداث تا بعد که قرار شده نمايش او در تالار وحدت اجرا بشود. لابد همين روزها يادشان ميافتد تالار وحدت هم نياز به تعميرات زيربنايي دارد! دفعهی قبل هم نمايش او تعطيل شد، بدون دليل! از قضا اگر کارگرداني وجود داشته باشد که جمهوری اسلامي بخواهد او را به عنوان کارگردان نمايشهای مذهبي بگذارد روی سرش و حلوا حلوا کند همين بيضاييست چون هنوز آنقدری که نمايشهای آييني و تعزيهی بيضايي مورد توجه خاص و عام است هيچ کدام از مدعيان هنر ديني نتوانستهاند کاری در حد او انجام بدهند. همين هم هست که آدم خندهاش ميگيرد که اصولأ تکليف دستگاه فرهنگي مملکت معلوم نيست. واقعأ مسئولان فرهنگي چرا به بيضايي نميگويند اصلأ او اجازهی کار ندارد که تکليف خودشان و بقيه را راحت کنند؟ حقيقتش اين اسم و رسم هنر ديني هم شده است محل نان به نرخ روز خوردن يک عدهای. بيضايي که نمايش تعزيه کارگرداني ميکند سالهای سال است اجازهی کار ندارد در عوض نويسندهی کتاب موتورهای درونسوز چهار زمانه را ميگذارند وزير ارشاد، اسمش را هم گذاشتهاند حمايت از هنر ديني! ميگويند مملکت را امام زمان ميگرداند مال همين چيزهاست!
روز ششم. يک چيز جالبي در مورد نخست وزير جدي استراليا بگويم. ديشب که نتيجهی انتخابات معلوم شد کوين راد، نخست وزير جديد و رهبر حزب کارگر، در بريزبن بود و از همينجا نطق پيروزیاش را اعلام کرد. از جمله تشکرهايش يکي هم از اهالي جنوب بريزبن بود، يعني همين منطقهی ما، چون جنابشان نمايندهی همين محل هستند در مجلس. محل مراسم هم درست چند تا خيابان پايينتر بود. حالا اصل داستان اين است که ايالت کوئينزلند هم مثل استان خوزستان حسابي گرم است و در ماههای ژانويه تا آپريل مراسم گرمای خرماپزان هم برقرار است. ديدم دست آخر يک آدمي از يک منطقهی جنوبي گرم به يک مقامي رسيد. به دلمان مانده بود.
روز هفتم. با جناب پلنگ صورتي شرط بستهام. قرار است مسابقهی شنا بدهيم. شرطمان هم 50 دلار است. حالا گفتم اگر ديديد توی وبلاگ جشن و پايکوبي شده مربوط است به نتيجهی مسابقه.
نظرات