عبور از روزمرگي
ديروز با پلنگ رفته بوديم قهوه بخوريم، يعني بنوشيم. همينطور که نشسته بوديم تا سفارشمان برای قهوه برسد روی ميزمان يکي از استادهای نسبتأ قديمي دانشکده هم که آمده بود برای قهوه نوشيدن آمد نشست پيش ما.
يک کمي دری وری از اين اين طرف و آن طرف گفتيم تا کمکم خود همان استاد مربوطه شروع کرد به حرف زدن از زندگياش. يک حرف خيلي جالبي زد که حالا مينويسمش برایتان.
ميگفت من و همسرم سالهاست قرار گذاشتهايم که در طول ماه دو سه شب هر کداممان جداگانه با دوستانمان برويم و حسابي دمي به خمره بزنيم و خوش بگذرانيم و بعد زنگ بزنيم به آن يکي که توی خانه مانده و ميتواند رانندگي کند که بيا مرا ببر خانه. از قرار برای آن شبها هم هر کدامشان دوستاني دارند که آنها هم سالهاست به همين منوال زندگي کردهاند.
ديروز از قرار روز خانهنشيني آقای همسر بوده و برای خودش و دو تا بچههايش برنامه چيده بوده که آنها را ببرد برای پيتزا خوردن و فيلم کرايه کند برایشان که شب را خوش بگذرانند توی خانه تا وقتش برسد و برود خانم را سوار کند. جالبش هم اين بود که خانم ايشان توی يک ادارهای شاغل است و آنطوری که تعريف ميکرد چند تايي از استادهای زن دانشکده هم جزو گروهشان هستند و گاهي توی جلسات دانشکده يکي دو تا متلک هم ازشان ميشنود.
ديدم پلنگ صورتي هم از همين مدل تفريحاتي که پدر و مادرش داشتهاند حرف ميزد و خيلي برايش تازگي نداشت. اتفاقأ از طريق همين دوستيهای پدر و مادرش با ديگران، يعني از طريق اطلاعاتي که دوستانشان داشتهاند توانسته بوده يک آپارتمان برای خودش در فرانسه بخرد.
همينطوری بين حرفهایمان گفتم توی ايران هم از اين مدل دوستيها يا جمعهای دوستانه البته از نوع قديمياش هست منتها مسيرشان متفاوت است و خيلي هم به لحاظ شرايط اجتماعي تغيير چنداني نکردهاند. يک کمي دربارهی سفره انداختن برای خانمها، منظورم ابوالفضل پارتيست، و روضهخوانيهای ايام محرم و ماه رمضان برایشان توضيح دادم. ولي حالا که فکر ميکنم ميبينم اصولأ خيلي هم اين چيزی که او داشت تعريف ميکرد با اين سفره انداختنها و روضهخوانيها شباهتي ندارد.
حالا البته در مورد نسل جديد همينطوری نميشود قضاوت کرد چون واقعأ من توی وقايعش نيستم منتها همينقدری که نسلهای قديميتر را ميبينم، يعني تا چهار پنج سال پيش ميديدم، و گاهي ازشان ميشنيدم هنوز داستان همنشينيهای دوستانه در بين مردها و زنها به طور جداگانه در ايران منحصر ميشده به همين مجالس مذهبي. خوب تعجبي هم ندارد که به دليل شرايط اجتماعي از اين بيشترش را نميشود انتظار داشت يا اگر هست خيلي نميشود انتظار مکاشفهی اجتماعي ازشان انتظار داشت. ولي نکتهی مهمي که لابلای حرفهای همين استاد ديروزی بود اين بود که اين دو گروهي که ماهي دو سه بار با هم مينشينند و گپ ميزنند و دنيای دور و برشان را کشف ميکنند هميشه حرف تازه برای عرضه کردن دارند و به راحتي از روزمرگي فاصله ميگيرند و اين همان گرفتاریست که به نظرم مثلأ در جامعهی ما در ايران، و از قضا در خارج از ايران هم، وجود دارد.
اگر در اين باره تجربهای داريد خيلي خوب است دربارهاش بنويسيد، يا نظرات را بنويسيد.
يک کمي دری وری از اين اين طرف و آن طرف گفتيم تا کمکم خود همان استاد مربوطه شروع کرد به حرف زدن از زندگياش. يک حرف خيلي جالبي زد که حالا مينويسمش برایتان.
ميگفت من و همسرم سالهاست قرار گذاشتهايم که در طول ماه دو سه شب هر کداممان جداگانه با دوستانمان برويم و حسابي دمي به خمره بزنيم و خوش بگذرانيم و بعد زنگ بزنيم به آن يکي که توی خانه مانده و ميتواند رانندگي کند که بيا مرا ببر خانه. از قرار برای آن شبها هم هر کدامشان دوستاني دارند که آنها هم سالهاست به همين منوال زندگي کردهاند.
ديروز از قرار روز خانهنشيني آقای همسر بوده و برای خودش و دو تا بچههايش برنامه چيده بوده که آنها را ببرد برای پيتزا خوردن و فيلم کرايه کند برایشان که شب را خوش بگذرانند توی خانه تا وقتش برسد و برود خانم را سوار کند. جالبش هم اين بود که خانم ايشان توی يک ادارهای شاغل است و آنطوری که تعريف ميکرد چند تايي از استادهای زن دانشکده هم جزو گروهشان هستند و گاهي توی جلسات دانشکده يکي دو تا متلک هم ازشان ميشنود.
ديدم پلنگ صورتي هم از همين مدل تفريحاتي که پدر و مادرش داشتهاند حرف ميزد و خيلي برايش تازگي نداشت. اتفاقأ از طريق همين دوستيهای پدر و مادرش با ديگران، يعني از طريق اطلاعاتي که دوستانشان داشتهاند توانسته بوده يک آپارتمان برای خودش در فرانسه بخرد.
همينطوری بين حرفهایمان گفتم توی ايران هم از اين مدل دوستيها يا جمعهای دوستانه البته از نوع قديمياش هست منتها مسيرشان متفاوت است و خيلي هم به لحاظ شرايط اجتماعي تغيير چنداني نکردهاند. يک کمي دربارهی سفره انداختن برای خانمها، منظورم ابوالفضل پارتيست، و روضهخوانيهای ايام محرم و ماه رمضان برایشان توضيح دادم. ولي حالا که فکر ميکنم ميبينم اصولأ خيلي هم اين چيزی که او داشت تعريف ميکرد با اين سفره انداختنها و روضهخوانيها شباهتي ندارد.
حالا البته در مورد نسل جديد همينطوری نميشود قضاوت کرد چون واقعأ من توی وقايعش نيستم منتها همينقدری که نسلهای قديميتر را ميبينم، يعني تا چهار پنج سال پيش ميديدم، و گاهي ازشان ميشنيدم هنوز داستان همنشينيهای دوستانه در بين مردها و زنها به طور جداگانه در ايران منحصر ميشده به همين مجالس مذهبي. خوب تعجبي هم ندارد که به دليل شرايط اجتماعي از اين بيشترش را نميشود انتظار داشت يا اگر هست خيلي نميشود انتظار مکاشفهی اجتماعي ازشان انتظار داشت. ولي نکتهی مهمي که لابلای حرفهای همين استاد ديروزی بود اين بود که اين دو گروهي که ماهي دو سه بار با هم مينشينند و گپ ميزنند و دنيای دور و برشان را کشف ميکنند هميشه حرف تازه برای عرضه کردن دارند و به راحتي از روزمرگي فاصله ميگيرند و اين همان گرفتاریست که به نظرم مثلأ در جامعهی ما در ايران، و از قضا در خارج از ايران هم، وجود دارد.
اگر در اين باره تجربهای داريد خيلي خوب است دربارهاش بنويسيد، يا نظرات را بنويسيد.
نظرات