هفت روز هفته
روز اول. خوب است يک سؤال بپرسم ازتان. اگر گفتيد غير از تهران کجای ايران تا همين10 سال پيش اتوبوس دوطبقه داشت؟ خوب باورتان نميشود که شهرک هفت تپه اتوبوس دوطبقه داشت و اينجانب هم بارها سوارشان شده بودم. همين هفت تپهای که حالا کارگرانش مدتهاست حقوق نگرفتهاند. اما اگر بنا بود داستان اين حقوق نگرفتن کارگران هفت تپه را بنويسند آنوقت معلوم ميشد که همين شهرک کوچک ميتوانست به اندازهی دو تا پالايشگاه نفت برای ايران درآمدزا باشد. چرا؟. کشت و صنعت نيشکر هفت تپه هر چه دارد از همين نيشکریست که ساليان دراز است در اين منطقه کاشته ميشود. کنار تأسيسات نيشکر يک تأسيسات کاغذسازی هم هست که اسمش کاغذ سازی پارس یود. اما منبع ثروت هفت تپه که هنوز هم آنجاست چيز ديگریست. اسم اين چيز ديگر "ملاس" است که تفالهی نيشکر است و البته به نام Bagasse هم شناخته ميشود. ملاس نيشکر مهمترين مادهی بعد از تصفيه است که تا پيش از انقلاب آن را برای توليد الکل و البته نوشابهی الکلي ميخريدند، فيالواقع بابتش سر و دست ميشکستند چون الکلي که از ملاس نيشکر به دست ميآيد مرغوبترين نوع الکل است، نه فقط برای نوشابههای گرانقيمت بلکه برای مصارف طبي. بعد از انقلاب ملاس نيشکر را برای مدتهای طولاني توی حوضچههايي که برای اين کار ساخته بودند نگه ميداشتند و گاهي دامدارها آن را به عنوان غذای دام استفاده ميکردند. اما چون مقدار توليد ملاس بيشتر از اين حرفها بود يک مدتي بعد يک استفادهی جديدی برای آن پيدا کردند. آن استفاده عبارت بود از پاشيدن ملاس روی جادههای خاکي بين مزارع که مثلأ در اثر رفت و آمد ماشينها گرد و خاک بلند نشود. اگر يک کمي شيمي خوانده باشيد ميدانيد که ملاس هم مثل خود نيشکر پر است از کربوهيدرات و هر جا کربوهيدرات هست چسبندگي هم هست. منتهای مراتب چسبندگي کروهيدرات به کربوهيدارت بيشتر از چسبندگي کربوهيدرات به خاک است بنابراين هر چقدر ملاس را بريزيد روی جادهی خاکي از آن طرفش ملاسها ميچسبند به همديگر و به لاستيک ماشين. حالا يک چيز خيلي جالبتری هم بشنويد. ميدانيد که برزيليها خيلي وقت است دارند از متانول به جای بنزين استفاده ميکنند چون هم ارزانتر است و هم منابع توليدش را دارند که همين ملاس نيشکر است. خوب خندهتان نميگيرد که بنزين کوپني شده، کارگرها هم حقوق نميگيرند، آنوقت ملاس را ميپاشند روی جادهی خاکي؟ به نظرم يک جايي اسم کشت و صنعت هفت تپه را جز مشروب فروشيهای قبل از انقلاب نوشتهاند، يادشان افتاده چرا اين مشروب فروشي هنوز باز مانده!
روز دوم. حالا البته هزار جور موضوع داخلي ميتواند باعث به تعويق افتادن اعلام انتخابات زودرس در بريتانيا بشود اما اينروزها درگير بودن کشورها در جنگ عراق هم شده است قوز بالای قوز و کابينههای اروپايي مجبورند اعزام سربازانشان را هم با مردم در ميان بگذارند و آنوقت ازشان رأی بخواهند. بر خلاف کساني که مسير سياسي گوردون براون را از توني بلر جدا ميدانستند اما دستکم در مورد بحرانهای خاورميانه گوردون براون ناگزير بايد راه توني بلر را ادامه بدهد، حتياگر محافظهکارها هم عهدهدار دولت ميشدند باز هم تغيير آني در جريان سياستهایشان پيش نميآمد و ممکن بود رأی دهندگان بريتانيايي از خودشان بپرسند چه فرقي ميان اين دو حزب بود! اما يک چيزی به نظرم رسيد گفتم بنويسمش. در هشت سال گذشته بريتانيا همراه با امريکا بوده، بد يا خوب اين دوستي برای بريتانيا گران تمام شده و حتي در اروپا هم اين کشور را آماج انتقاد قرار داده، از جنگ عراق بگيريد تا موضوع برنامهی هستهای ايران که هر روز دارد اروپاييها را متحدتر ميکند. حالا بعد از گذشت هشت سال دولتهای اروپايي دارند به دونوازی بريتانيا- امريکا ملحق ميشوند تا ارکستر تکميل بشود. خوب شما هم که بوديد و هشت سال برای يک موضوعي جان ميکنديد حالا که دارد ثمراتش به بار مينشيند دولت را نگه ميداشتيد. اين همان حرفيست که گوردون براون زده اما وصلش کرده به بهداشت و درمان و آموزش که بهانههای عمومي برای نارضايتي مردم از جنگ عراق هستند. حالا فرانسه، نزديکترين رقيب اروپايي بريتانيا ، دارد به بريتانيای تنها ملحق ميشود و ميشود حدس زد براون منتظر ميماند تا چندتايي ديگر از اروپاييها هم بيايند و جمعشان بزرگتر بشود و بعد انتخابات برگزار کند. ميدانيد اگر اين را وصل کنيد به مأموريت توني بلر در خاورميانه آنوقت متوجه ميشويد که حزب کارگر در بريتانيا ميخواهد تا آخرين ميوهی درخت هشت سالهاش را بچيند و اعضای حزب برای اين کار حاضرند بازنشستگيشان را به تعويق بيندازند. به اين ميگويند کار حزبي! البته طرفهای ما که اصولأ بحث بر سر اين است که احزاب چه وقت انشعاب کنند و بشوند اکثريت و اقليت، يا يتي و يوني!
روز سوم. فرض کنيد يک آدمي را دعوت کردهايد خانهتان، کلي هم توی کوچه اعلانيه پخش کردهايد که من از فلاني دعوت کردهام بيايد ميهماني، بعد همان که دعوت شده ميآيد سر کوچهتان با صدای بلند اعلام ميکند شما که بچهتان گرسنهست و لباس خودتان وصله شده و ديوار اتاقتان نم کشيده و دارد ميريزد چرا ميهمان دعوت ميکنيد؟ اگر پول داريد برويد اول گفتاریهای خودتان را حل کنيد. خوب آدم خندهاش ميگيرد از کار رئيس دانشگاه فردوسي مشهد که چرا از جورج بوش دعوت کرده بيايد برای سخنراني کند؟ ميشود حدس زد که مثلأ ميخواستهاند تلافي کنند اما چيزی که مهم است نتيجهی اين دعوت کردن است و همينقدر که پاسخ کاخ سفيد را مرور ميکنيد ميبينيد نتيجهی وارونه به بار آورده. با اين همه يک نکتهی جالب هم توی اين دعوت کردن بود. يادتان هست مک فارلين آمد ايران با کيک و انجيل امضاء شده اما هيچکس حاضر نشد با او ملاقات کند. خوب حالا يک کارمند وزارت علوم که پست سازمانياش رياست دانشگاه است از رئيس جمهور امريکا دعوت ميکند بيايد ايران. طبيعيست که اين دعوت نميتوانسته سرخود باشد چون همين دو روز پيش احمدی نژاد گفت بعضيها ميخواهند سرخود بروند مذاکره کنند. وقتي مقامات ارشد حکومت زير ذرهبين هستند خوب معلوم است که يک کارمند دولت از طرف کجا دارد دعوتنامه ميفرستد. اما آن نکتهی جالب اين است که جواب رد دادن به نمايندهی دولت امريکا، يعني مک فارلين، حالا جايش را داده به دعوت کردن از رئيس جمهور امريکا. و مهمتر، آن زور قبلي که تا دورهی کلينتون به عذرخواهي نيمه رسمي هم رسيد حالا جايش را داده به دعوتي که پاسخش چيزی از بدو بيراه کم ندارد. سخنگوی کاخ سفيد اعلام کرد: " اگر ايران کشوری؛ آزاد و دمکراتيک می بود که مردمش آزادی بيان می داشتند ... آنگاه شاید رييس جمهوری به اين دعوتنامه توجه کند". اين شايد را بگذاريد در کنار اتفاقي که در دانشگاه کلمبيا افتاد و بعد يادتان بيفتد که وزير خارجه که به خاطر لباس نوازنده سالن را ترک ميکند لابد رئيسش بايد بعد از بد و بيراه شنيدن اعلان جنگ بدهد ديگر! وقتي دعوتنامه ميفرستند خوب يعني مک فارلين کجايي که يادت بخير! از قرار يک مسابقهی حکومتي خيلي جدی درگرفته که کي اول جواب مثبت را از امريکا ميشنود! به اين ميگويند من بدو آهو بدو.
روز چهارم. اين داستان ببرهای تاميل از آن گرفتاریهاييست که دامنگير بزرگترين دموکراسي جهان يعني هند شده. ببرهای تاميل از دههی 70 ميلادی تا به حال ميخواهند منطقهی Tamil Eelam در شمال سری لانکا (که همان سيلان قديمست که به خاطر چایاش هنوز توی ايران معروف است) را از سر لانکا جدا کنند. ربطش به هند اين است که ببرهای تاميل تا حدود زيادی از طرف بعضيگروههای سياسي هند پشتيباني ميشوند گرچه همين ببرهای تاميل در زمان راجيو گاندی که کم و بيش از آنها حمايت ميکرد اما به جان خود او هم سوء قصد کردند. اما بدنامي ببرهای تاميل برای هند در اين است که اينها اصولأ يکي از تشکل يافتهترين گروههای تروريستي دنيا هستند و در منطقهشان هيچ آدم مسلمان يا سينهالي پيدا نميشود چون معتقد به پاکسازی نژادی هستند بنابراين هندیها با وجود پز دموکراتيکي که ميدهند اما از يک گروه تروريستي هم حمايت ميکنند. اين حضرات ببرهای تاميل دو شاخهی کوچکتر هم دارند که يکيشان اسمش ببرهای سياه است و کارشان ترور آدمهای خاص است. و شاخهی دوم که خيلي عجيبتر هم هستند اسمشان پرندگان آزاد است. حالا حدس بزنيد پرندگان آزاد چه کساني هستند! خوب اعضای شاخهی پرندگان آزاد همه زن هستند و مرام ببرهای تاميل اين است که حقوق و مزايای زنان و مردان در تشکيلاتشان برابر است. اتفاقأ يکي از زنان همين پرندگان آزاد هم به راجيو گاندی حمله کرده بود. گفته ميشود که ببرهای تاميل به دليل وضعيت مالي خوبي که دارند با القاعده روابط حسنه دارند و مثلأ برای ربايندهی هواپيمای اول که به برجهای دوقلوی نيويورک اصابت کرد پول و گذرنامه تهيه کرده بودند. همين هم هست که گاهي توی خبرها ميشنويد که کشتي ببرهای تاميل با نيروی دريايي سریلانکا درگير شده چون اينها پول برای خريد کشتي هم دارند. سال 2004 که سونامي باعث خرابي در سریلانکا شد يک گروهي را در ملبورن استراليا بازداشت کردند که به عنوان کمک جمع کردن برای حادثه ديدگان داشتند پول برای ببرهای تاميل جمع ميکردند. فکر کردم ببينيد دنيا چقدر عجيب و غريب است که يک گروه تروريستي ميتواند کشتي هم بخرد.
روز پنجم. هميشه روی منحني يک نقطهای هست که مسير منحني از آنجا عوض ميشود. در واقعيت هم چنين نقطهای وجود دارد و همين است که ميشود با نسبت کم و بيش مناسبي از طريق تئوریها به پيش بيني رسيد. توی عراق يکي از آن نقاط مربوط است به تغيير مسير منحني تشکلهای مذهبي مثل تشکيلات مقتدی صدر و عبدالعزيز حکيم. سپاه مهدی و مجلس اعلا پيمان عدم رقابت بستهاند و اين خبر جالبيست. چرا؟ اول اين که عبدالعزيز حکيم بيمار است و هيچکدام از جانشينانش به اندازهی او در مقابل جمهوری اسلامي انعطاف ندارند. هم او و هم اطرافيانش بارها به طور مستقيم از جمهوری اسلامي خواستهاند تا به خاطر مردم عراق هم که شده با امريکا مذاکره کنند و عراق را رها کنند. مهمترين نقطهی تماس جمهوری اسلامي با هيئت حاکمهی عراق همين عبدالعزيز حکيم است که گاهي به آب و آتش زده تا درگيریهای دو دولت در عراق به حداقل برسد. اتفاقأ همين داستان دربارهی امريکاييها هم هست يعني همين عبدالعزيز حکيم است که به عنوان نمايندهی شيعيان دارد چهرهی ميانهرويي از آنها ارائه ميدهد. اما از آن طرف مقتدی صدر است که فقط همين مانده که اعلام کند عراق متعلق به ايران است. و البته سابقهی از ميان برداشتن مخالفان خودش و دوستانش را هم دارد، مثل اتهام قتل عبدالمجيد خويي. حالا اگر عبدالعزيز در ميان نباشد آنوقت بين مقتدی صدر و نيروهای امريکايي چيزی نميماند جز يک چاقوی تيز کار زنجان، مثل همين وضعي که القاعدهایها دارند. بنابراين مقتدی صدر در قدم اول فعاليتهای سپاه مهدی را متوقف کرد و در قدم دوم پيمان دوستي با عبدالعزيز حکيم امضاء کرد تا هر چه بيشتر به نيروهای ميانهروی عراق ملحق بشود. حالا البته ممکن است يک کمي هم سر و صدای فرعي از خودش منتشر کند ولي اصل داستان اين است که فهميده که يا خودش بايد کوتاه بيايد يا کوتاهش ميکنند. به نظرم در مورد مقتدی صدر داريم ميرسيم به همان نقطهی منحني. يادتان که هست آن اوايل کار همين مقتدی صدر مخالف جدی ايران بود اما بعد تبديل شد به مريد ايران؟ ظاهرأ ايشان خيلي علاقه دارد روی منحني راه برود. منتهای مراتب به نظر ميرسد کمکم دارد به صراط مستقيم هم اعتقاد پيدا ميکند. احتمالأ يک جايي به ايشان خبر دادهاند که حالا اگر خيلي علاقه داری ادا و اصول دربياوری به خودت مربوط است ولي اگر خطا کني در غياب شمشير کج با همين ادوات نظامي راستت ميکنيم.
روز ششم. مرز کردستان عراق با ايران هم باز شد. يعني واقعأ فرقي هم بين باز شدن و نشدن اين مرز وجود دارد؟ فيلمهای بهمن قبادی را که ميبينيد تازه متوجه ميشويد تنها تفاوت مسيرهاست وگرنه ساليان سال است که با وجود بسته بودن مرز باز هم کالای قاچاق از عراق به ايران ميآيد. در نتيجه باز بودن مرز فايدهاش اين است که عوارض گرفته ميشود. گفتهاند که بسته بودن مرز يعني يک ميليون دلار خسارت روزانه. حالا فکرش را بکنيد وقتي ارزش مبادلات چنين مبلغ عظيميست پس توی اين چندين سال که مثلأ مرزها بسته بود اما کالای خارجي مثلأ توی مهاباد فروخته ميشد چقدر کالا قاچاق شده؟ از طرف روسيه هم که معلوم است چه چيزی قاچاق ميشود، از شرق هم که با تيربار ميآيند تا وسط کوير. ناگزير توی اين بلبشوی مرزی همين يک مرز آبي جنوب مانده که آن هم بايد خودمان اسکلهی غيرقانوني بزنيم که از قافله عقب نيفتيم ديگر. ميگويند ايران چهارراه فرهنگهاست مربوط به همين است!
و آدينه. تبريک به پويا باقری بابت دو سالگي وبلاگش "باغ پويا".
روز دوم. حالا البته هزار جور موضوع داخلي ميتواند باعث به تعويق افتادن اعلام انتخابات زودرس در بريتانيا بشود اما اينروزها درگير بودن کشورها در جنگ عراق هم شده است قوز بالای قوز و کابينههای اروپايي مجبورند اعزام سربازانشان را هم با مردم در ميان بگذارند و آنوقت ازشان رأی بخواهند. بر خلاف کساني که مسير سياسي گوردون براون را از توني بلر جدا ميدانستند اما دستکم در مورد بحرانهای خاورميانه گوردون براون ناگزير بايد راه توني بلر را ادامه بدهد، حتياگر محافظهکارها هم عهدهدار دولت ميشدند باز هم تغيير آني در جريان سياستهایشان پيش نميآمد و ممکن بود رأی دهندگان بريتانيايي از خودشان بپرسند چه فرقي ميان اين دو حزب بود! اما يک چيزی به نظرم رسيد گفتم بنويسمش. در هشت سال گذشته بريتانيا همراه با امريکا بوده، بد يا خوب اين دوستي برای بريتانيا گران تمام شده و حتي در اروپا هم اين کشور را آماج انتقاد قرار داده، از جنگ عراق بگيريد تا موضوع برنامهی هستهای ايران که هر روز دارد اروپاييها را متحدتر ميکند. حالا بعد از گذشت هشت سال دولتهای اروپايي دارند به دونوازی بريتانيا- امريکا ملحق ميشوند تا ارکستر تکميل بشود. خوب شما هم که بوديد و هشت سال برای يک موضوعي جان ميکنديد حالا که دارد ثمراتش به بار مينشيند دولت را نگه ميداشتيد. اين همان حرفيست که گوردون براون زده اما وصلش کرده به بهداشت و درمان و آموزش که بهانههای عمومي برای نارضايتي مردم از جنگ عراق هستند. حالا فرانسه، نزديکترين رقيب اروپايي بريتانيا ، دارد به بريتانيای تنها ملحق ميشود و ميشود حدس زد براون منتظر ميماند تا چندتايي ديگر از اروپاييها هم بيايند و جمعشان بزرگتر بشود و بعد انتخابات برگزار کند. ميدانيد اگر اين را وصل کنيد به مأموريت توني بلر در خاورميانه آنوقت متوجه ميشويد که حزب کارگر در بريتانيا ميخواهد تا آخرين ميوهی درخت هشت سالهاش را بچيند و اعضای حزب برای اين کار حاضرند بازنشستگيشان را به تعويق بيندازند. به اين ميگويند کار حزبي! البته طرفهای ما که اصولأ بحث بر سر اين است که احزاب چه وقت انشعاب کنند و بشوند اکثريت و اقليت، يا يتي و يوني!
روز سوم. فرض کنيد يک آدمي را دعوت کردهايد خانهتان، کلي هم توی کوچه اعلانيه پخش کردهايد که من از فلاني دعوت کردهام بيايد ميهماني، بعد همان که دعوت شده ميآيد سر کوچهتان با صدای بلند اعلام ميکند شما که بچهتان گرسنهست و لباس خودتان وصله شده و ديوار اتاقتان نم کشيده و دارد ميريزد چرا ميهمان دعوت ميکنيد؟ اگر پول داريد برويد اول گفتاریهای خودتان را حل کنيد. خوب آدم خندهاش ميگيرد از کار رئيس دانشگاه فردوسي مشهد که چرا از جورج بوش دعوت کرده بيايد برای سخنراني کند؟ ميشود حدس زد که مثلأ ميخواستهاند تلافي کنند اما چيزی که مهم است نتيجهی اين دعوت کردن است و همينقدر که پاسخ کاخ سفيد را مرور ميکنيد ميبينيد نتيجهی وارونه به بار آورده. با اين همه يک نکتهی جالب هم توی اين دعوت کردن بود. يادتان هست مک فارلين آمد ايران با کيک و انجيل امضاء شده اما هيچکس حاضر نشد با او ملاقات کند. خوب حالا يک کارمند وزارت علوم که پست سازمانياش رياست دانشگاه است از رئيس جمهور امريکا دعوت ميکند بيايد ايران. طبيعيست که اين دعوت نميتوانسته سرخود باشد چون همين دو روز پيش احمدی نژاد گفت بعضيها ميخواهند سرخود بروند مذاکره کنند. وقتي مقامات ارشد حکومت زير ذرهبين هستند خوب معلوم است که يک کارمند دولت از طرف کجا دارد دعوتنامه ميفرستد. اما آن نکتهی جالب اين است که جواب رد دادن به نمايندهی دولت امريکا، يعني مک فارلين، حالا جايش را داده به دعوت کردن از رئيس جمهور امريکا. و مهمتر، آن زور قبلي که تا دورهی کلينتون به عذرخواهي نيمه رسمي هم رسيد حالا جايش را داده به دعوتي که پاسخش چيزی از بدو بيراه کم ندارد. سخنگوی کاخ سفيد اعلام کرد: " اگر ايران کشوری؛ آزاد و دمکراتيک می بود که مردمش آزادی بيان می داشتند ... آنگاه شاید رييس جمهوری به اين دعوتنامه توجه کند". اين شايد را بگذاريد در کنار اتفاقي که در دانشگاه کلمبيا افتاد و بعد يادتان بيفتد که وزير خارجه که به خاطر لباس نوازنده سالن را ترک ميکند لابد رئيسش بايد بعد از بد و بيراه شنيدن اعلان جنگ بدهد ديگر! وقتي دعوتنامه ميفرستند خوب يعني مک فارلين کجايي که يادت بخير! از قرار يک مسابقهی حکومتي خيلي جدی درگرفته که کي اول جواب مثبت را از امريکا ميشنود! به اين ميگويند من بدو آهو بدو.
روز چهارم. اين داستان ببرهای تاميل از آن گرفتاریهاييست که دامنگير بزرگترين دموکراسي جهان يعني هند شده. ببرهای تاميل از دههی 70 ميلادی تا به حال ميخواهند منطقهی Tamil Eelam در شمال سری لانکا (که همان سيلان قديمست که به خاطر چایاش هنوز توی ايران معروف است) را از سر لانکا جدا کنند. ربطش به هند اين است که ببرهای تاميل تا حدود زيادی از طرف بعضيگروههای سياسي هند پشتيباني ميشوند گرچه همين ببرهای تاميل در زمان راجيو گاندی که کم و بيش از آنها حمايت ميکرد اما به جان خود او هم سوء قصد کردند. اما بدنامي ببرهای تاميل برای هند در اين است که اينها اصولأ يکي از تشکل يافتهترين گروههای تروريستي دنيا هستند و در منطقهشان هيچ آدم مسلمان يا سينهالي پيدا نميشود چون معتقد به پاکسازی نژادی هستند بنابراين هندیها با وجود پز دموکراتيکي که ميدهند اما از يک گروه تروريستي هم حمايت ميکنند. اين حضرات ببرهای تاميل دو شاخهی کوچکتر هم دارند که يکيشان اسمش ببرهای سياه است و کارشان ترور آدمهای خاص است. و شاخهی دوم که خيلي عجيبتر هم هستند اسمشان پرندگان آزاد است. حالا حدس بزنيد پرندگان آزاد چه کساني هستند! خوب اعضای شاخهی پرندگان آزاد همه زن هستند و مرام ببرهای تاميل اين است که حقوق و مزايای زنان و مردان در تشکيلاتشان برابر است. اتفاقأ يکي از زنان همين پرندگان آزاد هم به راجيو گاندی حمله کرده بود. گفته ميشود که ببرهای تاميل به دليل وضعيت مالي خوبي که دارند با القاعده روابط حسنه دارند و مثلأ برای ربايندهی هواپيمای اول که به برجهای دوقلوی نيويورک اصابت کرد پول و گذرنامه تهيه کرده بودند. همين هم هست که گاهي توی خبرها ميشنويد که کشتي ببرهای تاميل با نيروی دريايي سریلانکا درگير شده چون اينها پول برای خريد کشتي هم دارند. سال 2004 که سونامي باعث خرابي در سریلانکا شد يک گروهي را در ملبورن استراليا بازداشت کردند که به عنوان کمک جمع کردن برای حادثه ديدگان داشتند پول برای ببرهای تاميل جمع ميکردند. فکر کردم ببينيد دنيا چقدر عجيب و غريب است که يک گروه تروريستي ميتواند کشتي هم بخرد.
روز پنجم. هميشه روی منحني يک نقطهای هست که مسير منحني از آنجا عوض ميشود. در واقعيت هم چنين نقطهای وجود دارد و همين است که ميشود با نسبت کم و بيش مناسبي از طريق تئوریها به پيش بيني رسيد. توی عراق يکي از آن نقاط مربوط است به تغيير مسير منحني تشکلهای مذهبي مثل تشکيلات مقتدی صدر و عبدالعزيز حکيم. سپاه مهدی و مجلس اعلا پيمان عدم رقابت بستهاند و اين خبر جالبيست. چرا؟ اول اين که عبدالعزيز حکيم بيمار است و هيچکدام از جانشينانش به اندازهی او در مقابل جمهوری اسلامي انعطاف ندارند. هم او و هم اطرافيانش بارها به طور مستقيم از جمهوری اسلامي خواستهاند تا به خاطر مردم عراق هم که شده با امريکا مذاکره کنند و عراق را رها کنند. مهمترين نقطهی تماس جمهوری اسلامي با هيئت حاکمهی عراق همين عبدالعزيز حکيم است که گاهي به آب و آتش زده تا درگيریهای دو دولت در عراق به حداقل برسد. اتفاقأ همين داستان دربارهی امريکاييها هم هست يعني همين عبدالعزيز حکيم است که به عنوان نمايندهی شيعيان دارد چهرهی ميانهرويي از آنها ارائه ميدهد. اما از آن طرف مقتدی صدر است که فقط همين مانده که اعلام کند عراق متعلق به ايران است. و البته سابقهی از ميان برداشتن مخالفان خودش و دوستانش را هم دارد، مثل اتهام قتل عبدالمجيد خويي. حالا اگر عبدالعزيز در ميان نباشد آنوقت بين مقتدی صدر و نيروهای امريکايي چيزی نميماند جز يک چاقوی تيز کار زنجان، مثل همين وضعي که القاعدهایها دارند. بنابراين مقتدی صدر در قدم اول فعاليتهای سپاه مهدی را متوقف کرد و در قدم دوم پيمان دوستي با عبدالعزيز حکيم امضاء کرد تا هر چه بيشتر به نيروهای ميانهروی عراق ملحق بشود. حالا البته ممکن است يک کمي هم سر و صدای فرعي از خودش منتشر کند ولي اصل داستان اين است که فهميده که يا خودش بايد کوتاه بيايد يا کوتاهش ميکنند. به نظرم در مورد مقتدی صدر داريم ميرسيم به همان نقطهی منحني. يادتان که هست آن اوايل کار همين مقتدی صدر مخالف جدی ايران بود اما بعد تبديل شد به مريد ايران؟ ظاهرأ ايشان خيلي علاقه دارد روی منحني راه برود. منتهای مراتب به نظر ميرسد کمکم دارد به صراط مستقيم هم اعتقاد پيدا ميکند. احتمالأ يک جايي به ايشان خبر دادهاند که حالا اگر خيلي علاقه داری ادا و اصول دربياوری به خودت مربوط است ولي اگر خطا کني در غياب شمشير کج با همين ادوات نظامي راستت ميکنيم.
روز ششم. مرز کردستان عراق با ايران هم باز شد. يعني واقعأ فرقي هم بين باز شدن و نشدن اين مرز وجود دارد؟ فيلمهای بهمن قبادی را که ميبينيد تازه متوجه ميشويد تنها تفاوت مسيرهاست وگرنه ساليان سال است که با وجود بسته بودن مرز باز هم کالای قاچاق از عراق به ايران ميآيد. در نتيجه باز بودن مرز فايدهاش اين است که عوارض گرفته ميشود. گفتهاند که بسته بودن مرز يعني يک ميليون دلار خسارت روزانه. حالا فکرش را بکنيد وقتي ارزش مبادلات چنين مبلغ عظيميست پس توی اين چندين سال که مثلأ مرزها بسته بود اما کالای خارجي مثلأ توی مهاباد فروخته ميشد چقدر کالا قاچاق شده؟ از طرف روسيه هم که معلوم است چه چيزی قاچاق ميشود، از شرق هم که با تيربار ميآيند تا وسط کوير. ناگزير توی اين بلبشوی مرزی همين يک مرز آبي جنوب مانده که آن هم بايد خودمان اسکلهی غيرقانوني بزنيم که از قافله عقب نيفتيم ديگر. ميگويند ايران چهارراه فرهنگهاست مربوط به همين است!
و آدينه. تبريک به پويا باقری بابت دو سالگي وبلاگش "باغ پويا".
نظرات