هفت روز هفته
روز اول. چرا انصار حزب الله وارد دعوای جمهوری اسلامی و امريکا شدهاند؟ خوب آدم يک کمي اولش تعجب ميکند که انصار اصولأ نيرویشان معطوف بوده به مقابله با داخل و به هم ريختن سخنراني منتقدان داخل نشين و به ندرت سراغ دعواهای خارجي رفتهاند. البته از مراسم اسم نويسي استشهادیها که بگذريم که بيشتر شبيه به نمايش است اما انصار خيلي کاربرد داخلي داشتهاند. خوب ميشود روی اين موضوع فکر کرد که چرا ادبيات بيانيهشان اينقدر شبيه شده به بيانيههای القاعده که مثلأ "حضور جنايتكاران خون آشام آمريكايى در سرزمين هاى اسلامى و به خصوص كشورهاى مظلوم عراق و افغانستان تهديدى جدى براى دنياى اسلام است" و "تسلط بر منابع مادى و معنوى و انهدام بنيان هاى اعتقادى و اخلاقى مسلمين". اين شباهت وقتي خيلي بيشتر ميشود که نوشتهاند هر مامور رسمى دولت آمريكا مصداق بارز تروريست است و تمامى هسته هاى حزب الله قرار است با آنها برخورد قهرآميز اعم از هلاكت يا اسارت آنان انجام بدهند. چه دليلي دارد که يک نيروی سخنراني به هم زن در ايران يک باره سر از کشورهای مظلوم دربياورد؟ خوب جواب اين را بايد در تغيير مشي نيروی بسيج از يک نيروی عملکردی جنگ به يک نيروی عملکردی داخلي دانست. طبيعتأ بسيج بيش از هر چيزی به نيروی چريکي شباهت داشت که در دوران جنگ هم کارهای ممتازی انجام داد. پس حالا که تهديد امريکا هم هست چرا چريکها رفتهاند به داخل کشور؟ يعني جنگ چريکي در پيش است؟ جای چريکها را چه کساني ميگيرند؟ دقيقأ اين اصل موضوع است که جای چريکها را چه کساني ميگيرند. معلوم است که اگر مشکلي با امريکا به وجود بيايد جنگ چريکي در جبههها معني ندارد چون اصولأ ما با همسايههایمان در جنگ نيستيم. خوب شايد يک عدهای بخواهند به نمايندگي از کشور متخاصم کارهای چريکي در داخل کشور انجام بدهند بنابراين بسيج بايد در داخل حضور داشته باشد. فيالمجلس که هيچ موضوع قابل توجهي هم در داخل نيست که نياز به انصار باشد، بنابراين انصار خودشان را هل دادهاند به درون کشورهای ديگر، شبيه به القاعده و اين بدترين اتفاقي بود که جمهوری اسلامي ميتوانست درگيرش بشود. در واقع انتشار بيانيهی القاعدهای آن هم توسط انصار حزب الله بدترين کار ممکن بود چون اگر تا به حال جمهوری اسلامي توانسته بود فاصلهای ميان خودش و القاعده بيندازد، درست همين کاری که صدام حسين هم کرده بود و تا آخر هم ادامهاش داد، حالا به لطف بيانيهی انصار فاصلهای ميان جمهوری اسلامي و القاعده دارد برداشته ميشود. تصور من اين است که انصار از سرخود ميخواهند همه را بگذارند در عمل انجام شده آن هم از طريق اعلام موجوديت بين المللي و اعلام اخوت با القاعده. حکومت متوجه اين قسمتش نبوده که وقتي آب از سر اين حضرات بگذرد آنوقت يک وجب و چند مترش فرقي با هم ندارد. خوشبختانه نه تنها در زمينهی ترجمهی فارسي بلکه در زمينهی نويسندگي اطلاعيههای القاعده هم به خودکفايي رسيديم. با يک تير دو نشان، شايد هم از خمسه خمسه استفاده کرده باشند.
روز دوم. معمر قذافي تبديل شده است به چهرهی صلح و فعلأ در زادگاه خودش در سيرت ليبي مشغول مذاکرات صلح با اهل سودان است. خوب هيچکس فکر نميکرد که قذافي هم بشود ميانجي صلح منتها حالا شده است ديگر. به نظرم خود موضوع معمر قذافي از اصل داستان دارفور مهيجتر است. چرا؟ يادتان که هست که آخرين حضور قذافي در بين اعضای اتحاديهی عرب باعث دعوای لفظي او و ملک عبدالله شد؟ ملک عبدالله به قذافي گفت تروريست و قذافي هم به ملک عبدالله گفت نوکر امريکا. بعد هم هيئت ليبي دفتر و دستکشان را از مقر اتحاديهی عرب برداشتند و رفتند. گفته بودند که ما بيشتر احساس افريقايي داريم تا عربي! خوب مدتي بعد هم غرامت لاکربي را دادند و دم و دستگاه تسليحات شيمياييشان را برچيدند. قذافي حالا دارد با احساس افريقايياش بين شورشيان افريقايي تبار و جانجويدهای عرب تبار ميانجيگری ميکند. نکتهی خيلي جالب اين است که قذافي با همهی خرابکاریهايي که در طول نزديک به چهار دهه در دنيای غرب انجام داده اما درست در لحظاتي که القاعدهایها به اسم اسلام شروع به مقابله با غرب کردند دست دوستياش را به سمت غرب دراز کرد. پشت پا زدن قذافي به آرماني که خودش از بنيانگذارانش بود نشان ميدهد که قذافي به معامله کردن بيشتر از ايدئولوژی تمايل دارد و از قرار آرمان معاملهگریاش را هم دارد تبليغ ميکند. يادتان هست چند وقت پيش گفته بود اصولأ همه بايد شيعه بشويم؟ خوب هر آدم عاقلي يک کمي چشمش را باز کند ميبيند آنقدری که توی تشيع امکانات فضانوردی هست هيچ جای ديگری نيست.
روز سوم. چرا کافه کتابفروشيها تعطيل شدهاند؟ خوب يک جوابش ميتواند اين باشد که اصولأ هر جايي که بشود اهل کتاب را دور هم آورد جای خطرناکيست. حالا البته برای کي خطرناک است خودش مسئلهایست چون ممکن است اصولأ اينجور جاها برای خود نويسندهها خطرناک باشد چون يک عدهای را به فکر امور زنجيرهای مياندازد و خوب خطرناک است ديگر! ولي واقعأ چرا يکباره تا مرز پلمب کردن هم پيش رفتهاند که اين مکانها را تعطيل کنند؟ به نظرم موضوع فقط تازگي داشتن چنين مکانهايي نيست که مثل هر پديدهی تازهی ديگری بايد منتظر ماند تا بلاخره حکومت مدتها بعد از مردم آن را قبول کند. مشکل در اين است که اهل قلم رابطهشان با مردم خيلي مستقيم ميشود و اين کاری نيست که بشود آن را پذيرفت. در تمام دوران بعد از انقلاب هر قدر که حکومت سختگيرتر شده و شروع کرده به شعار دادن بر عليه اهل فرهنگ، آنها را مجبور کرده که از جامعه کناره بگيرند. از آن طرف، خود حکومت رفته است و در محل ارتباط نويسنده با مردم که همان کتابهایشان باشد نشسته و به سليقهی خودش حرف نويسندهها را تغيير ميدهد، همين هم شده که اصولأ بعضيها خيلي رغبتي به نوشتن کتاب مشترک با دولت ندارند و در نتيجه اصلأ کتاب نمينويسند. تبليغات هم که دارد هر روز از اين جماعت نويسنده تصويری ارائه ميدهد که همنشيني با آنها خيلي هم مورد توجه مردم نباشد، يا با ترس و لرز همراه باشد. خوب حال اين موجودات عجيب و غريب قلم به دست اگر در يک کافه بنشينند و دو کلمه به مردم حرف بزنند آنوقت تمام پر و پوشال تبليغات حکومتي به هم ميريزد. چنين مکانهايي نميتوانند سر پا بمانند چون حرفي که در آنها جريان پيدا ميکند مخالف تصوير حکومت از صاحبان همان حرف است. خوب اگر يک روزی اهل قلم بروند توی يک قهوهخانه هم بنشينند باز يک دليلي برای بستن قهوهخانه علم ميکنند. حکومت خيلي هم پروايي ندارد که بگويد محل تماس نويسنده با مردم هم بايد همان جايي باشد که خودش تعيين ميکند، مثلأ سرای قلم دولتي راه بيندازد اما جلوی کار خانهی هنرمندان را بگيرد. در نتيجه خيلي نبايد تعجب کرد که چرا کافه کتابفروشيها دارند بسته ميشوند چون معيار اصلي اين است که تماس با مردم بايد تحت کنترل باشد. اين را بگذاريد در مورد تمام مکانهای ديگر تا به نتيجهی مشابه برسيد. مثلأ حسينيهی دراويش هم بسته ميشود باز به همين دليل. خانهی آقای منتظری هم مسدود ميشود باز به همين دليل. اتفاقأ خيلي جالب توجه هم هست که درب مساجد را هم ميبندند، در حالي که در تمام دوران قبل از انقلاب مساجد هميشه باز بودند برای مسافراني که جايي نداشتند يا امکان ديگری نداشتند، حالا در جمهوری اسلامي به دليل همين کنترل تماس مردم، مساجد هم تعطيل ميشوند. خوب پس نظر حکومت را کجا ميشود جست؟ اين سؤال جالبيست و تصادفأ آدم اگر خودش يک روزی اهل حکومت و ايضأ در امور فرهنگي بوده باشد ميداند مکان خوب از نظر حکومت کجاست؟ ميدانيد کجاست؟ يعني راهنمايي هم ميخواهيد؟ راهنمايي ميکنم، جناب حاج آقا زم مستقيمأ از رياست حوزهی هنری سازمان تبليغات اسلامي رفته است کجا؟ خوب ببم جان رفته است رستوران باز کرده ديگر! رستوران، مکان مورد تأييد جمهوری اسلاميست. تعجبي ندارد که رستوران پشت رستوران است که دارد باز ميشود و از آن طرف کتابفروشيست که دارد تعطيل ميشود! به نظرم يک مدتي ديگر صبح به صبح علي الطلوع دو شيشه دوغ بگذارند دم در خانههای مردم!
روز چهارم. همين مانده که رياست جمهوری آرژانتين هم به يک خانم برسد. چه شود؟ اما واقعأ چه ميشود؟ کريستينا کريشنر همسر نستور کريشنر، رئيس جمهور فعلي آرژانتين، 54 سال سن دارد و وکيل هم هست و ميشود گفت حتي بيشتر از همسرش به اروپا و دموکراتهای امريکايي تمايل دارد تا جايي که در يکي از سخنرانيهای انتخاباتياش عکسي از بيل کلينتون را پشت سرش نصب کرده بودند. با اين همه از نظر خبرنگاران آرژانتيني خيلي هم آدم حرافي نيست چون به ندرت حاضر به مصاحبه ميشود. علاوه بر اين خيلي هم عشق مادریاش دنيا را کور نکرده چون هرگز بچهها را نميبوسد. در يک مصاحبهای با روزنامهی تايم از او پرسيدهاند که آيا دوستي هوگو چاوز با ايران و آرژانتين ممکن است باعث بشود که شما پروندهی انفجار مرکز يهوديان آرژانتين را کنار بگذاريد؟ کريستينا جواب داده ما با اسرائيل دوست هستيم و قرار نيست هيچ رابطهای بر روابط ما با دوستانمان تأثير بگذارد. معني اين حرف اين است که همانطوری که نستور کرشنر دنبالهی داستان را گرفت من هم ميگيرم. خوب احتمالأ رئيس جمهور بعدی آرژانتين هم خيلي جای جناب کارلوس منم را نميگيرد.
روز پنجم. داستان عجيبي شده! منظورم فيلمهای ابوالفضل جليليست که مدام در دنيا جايزه ميبرند ولي انگار خود فيلمساز اصلأ در ايران نيست. خوب همينقدر که برای جليلي مزاحمت درست نکردهاند معنياش اين است که به او به چشم ناراضي جدی نگاه نميکنند، همين نگاهي که به بيضايي دارند و تقريبأ او را از کار کردن بازداشتهاند. منتها جالبتر اين است که حالا که جليلي فيلم مذهبي ساخته باز هم خبری از او در ايران نيست و اين نشان ميدهد که يک چيزی در فيلمهای جليلي هست که دم و دستگاه مثلأ فرهنگي حکومت يعني وزارت ارشاد را راضي نميکند و به او مجوز ساخت نميدهند اما جليلي مجوز ساخت فيلمهايش را از تلويزيون ميگيرد و فيلم ميسازد. با اين همه نه ارشاد و نه تلويزيون فيلمهای او را نشان نميدهند. در واقع حتي اگر به چشم سرمايه هم به اين داد و ستد نگاه کنيد باز هم تلويزيون که هزينه يا مجوز ساخت را ميدهد و بعد همهی دادههای خودش را ناديده ميگيرد فيالواقع دارد آتش ميزند به اعتبار خودش. کجای دنيا از اين کارها ميکنند که هم مجوز و امکانات بدهند و هم نتيجه را بياستفاده بگذارند؟ خوب همين مملکت خودمان. جالب هم اين است که اين کار را با تمام ساختههای مطرح جليلي انجام دادهاند و کک هيچ کسي هم نميگزد که اين چطور حساب و کتابيست که دستگاه فرهنگي مملکت دارد؟ به نظرم اين روش معلق نگه داشتن آدمها آن هم با صرف سرمايه، که ميشود گفت ناشي از جيب پر از پول است، محض اين به کار ميرود که يک جايي بلاخره آن آدم مورد نظر را بياورند توی خط و آنوقت تمام مطالبات قبلي را هم از او وصول کنند. يعني يک جايي جليلي بگويد شما بفرماييد من چه فيلمي بسازم و منبعدش همهی مملکت را جليلي بردارد. خوب اين راه يک وقتي دربارهی مسعود کيميايي امتحان شده و ضيافت ايشان بفهمي نفهمي جواب هم داده، اين اتفاق البته منحصر به کيميايي نبوده چون بهمن فرمان آرا هم در خانهای روی آب بلاخره کار خودش را ساخت و مفصل هم جايزه گرفت. منتهای مراتب جليلي آدم همان نسليست که از تويش مخملباف هم درآمده که از توبهی نصوح تا امروزش انگار از زمان اصحاب کهف تا زمان بيل گيتس است. ممکن است بشود او را به حال تعليق نگه داشت ولي نميشود برايش نسخه پيچيد چون خود او آدم انقلاب بوده مثل مخملباف و نسخهی ديگران را پيچيده. خوب فعلأ ميشود اهل هنر را تقسيم کرد به سر به راهها و پشت به راهها. البته يک دستهی سوم هم هست که به نظرم بايد اسمشان را گذاشت کوره راهها. خوب وقتي آدم توی کوره راه بهرام بيضايي را ميبيند لابد بعد از مدتي تعليق نظرش دربارهی کوره راه هم عوض ميشود ديگر!
روز ششم. واقعأ که بازداشت عماد باقي کار خودسرانهای بود. اصولأ معلوم نيست چرا اين آدمي که اين همه دارد از زندگي خودش ميزند تا برای مملکت آبرو بخرد راهي زندان ميشود؟
و آدينه. خوب تولد جناب مستطاب نيک آهنگ هم مبارک باشد. حالا اميدواريم هر چقدر وزن ايشان است تبديل بشود به عمر ايشان. آخر 105 کيلو هم شد وزن؟
روز دوم. معمر قذافي تبديل شده است به چهرهی صلح و فعلأ در زادگاه خودش در سيرت ليبي مشغول مذاکرات صلح با اهل سودان است. خوب هيچکس فکر نميکرد که قذافي هم بشود ميانجي صلح منتها حالا شده است ديگر. به نظرم خود موضوع معمر قذافي از اصل داستان دارفور مهيجتر است. چرا؟ يادتان که هست که آخرين حضور قذافي در بين اعضای اتحاديهی عرب باعث دعوای لفظي او و ملک عبدالله شد؟ ملک عبدالله به قذافي گفت تروريست و قذافي هم به ملک عبدالله گفت نوکر امريکا. بعد هم هيئت ليبي دفتر و دستکشان را از مقر اتحاديهی عرب برداشتند و رفتند. گفته بودند که ما بيشتر احساس افريقايي داريم تا عربي! خوب مدتي بعد هم غرامت لاکربي را دادند و دم و دستگاه تسليحات شيمياييشان را برچيدند. قذافي حالا دارد با احساس افريقايياش بين شورشيان افريقايي تبار و جانجويدهای عرب تبار ميانجيگری ميکند. نکتهی خيلي جالب اين است که قذافي با همهی خرابکاریهايي که در طول نزديک به چهار دهه در دنيای غرب انجام داده اما درست در لحظاتي که القاعدهایها به اسم اسلام شروع به مقابله با غرب کردند دست دوستياش را به سمت غرب دراز کرد. پشت پا زدن قذافي به آرماني که خودش از بنيانگذارانش بود نشان ميدهد که قذافي به معامله کردن بيشتر از ايدئولوژی تمايل دارد و از قرار آرمان معاملهگریاش را هم دارد تبليغ ميکند. يادتان هست چند وقت پيش گفته بود اصولأ همه بايد شيعه بشويم؟ خوب هر آدم عاقلي يک کمي چشمش را باز کند ميبيند آنقدری که توی تشيع امکانات فضانوردی هست هيچ جای ديگری نيست.
روز سوم. چرا کافه کتابفروشيها تعطيل شدهاند؟ خوب يک جوابش ميتواند اين باشد که اصولأ هر جايي که بشود اهل کتاب را دور هم آورد جای خطرناکيست. حالا البته برای کي خطرناک است خودش مسئلهایست چون ممکن است اصولأ اينجور جاها برای خود نويسندهها خطرناک باشد چون يک عدهای را به فکر امور زنجيرهای مياندازد و خوب خطرناک است ديگر! ولي واقعأ چرا يکباره تا مرز پلمب کردن هم پيش رفتهاند که اين مکانها را تعطيل کنند؟ به نظرم موضوع فقط تازگي داشتن چنين مکانهايي نيست که مثل هر پديدهی تازهی ديگری بايد منتظر ماند تا بلاخره حکومت مدتها بعد از مردم آن را قبول کند. مشکل در اين است که اهل قلم رابطهشان با مردم خيلي مستقيم ميشود و اين کاری نيست که بشود آن را پذيرفت. در تمام دوران بعد از انقلاب هر قدر که حکومت سختگيرتر شده و شروع کرده به شعار دادن بر عليه اهل فرهنگ، آنها را مجبور کرده که از جامعه کناره بگيرند. از آن طرف، خود حکومت رفته است و در محل ارتباط نويسنده با مردم که همان کتابهایشان باشد نشسته و به سليقهی خودش حرف نويسندهها را تغيير ميدهد، همين هم شده که اصولأ بعضيها خيلي رغبتي به نوشتن کتاب مشترک با دولت ندارند و در نتيجه اصلأ کتاب نمينويسند. تبليغات هم که دارد هر روز از اين جماعت نويسنده تصويری ارائه ميدهد که همنشيني با آنها خيلي هم مورد توجه مردم نباشد، يا با ترس و لرز همراه باشد. خوب حال اين موجودات عجيب و غريب قلم به دست اگر در يک کافه بنشينند و دو کلمه به مردم حرف بزنند آنوقت تمام پر و پوشال تبليغات حکومتي به هم ميريزد. چنين مکانهايي نميتوانند سر پا بمانند چون حرفي که در آنها جريان پيدا ميکند مخالف تصوير حکومت از صاحبان همان حرف است. خوب اگر يک روزی اهل قلم بروند توی يک قهوهخانه هم بنشينند باز يک دليلي برای بستن قهوهخانه علم ميکنند. حکومت خيلي هم پروايي ندارد که بگويد محل تماس نويسنده با مردم هم بايد همان جايي باشد که خودش تعيين ميکند، مثلأ سرای قلم دولتي راه بيندازد اما جلوی کار خانهی هنرمندان را بگيرد. در نتيجه خيلي نبايد تعجب کرد که چرا کافه کتابفروشيها دارند بسته ميشوند چون معيار اصلي اين است که تماس با مردم بايد تحت کنترل باشد. اين را بگذاريد در مورد تمام مکانهای ديگر تا به نتيجهی مشابه برسيد. مثلأ حسينيهی دراويش هم بسته ميشود باز به همين دليل. خانهی آقای منتظری هم مسدود ميشود باز به همين دليل. اتفاقأ خيلي جالب توجه هم هست که درب مساجد را هم ميبندند، در حالي که در تمام دوران قبل از انقلاب مساجد هميشه باز بودند برای مسافراني که جايي نداشتند يا امکان ديگری نداشتند، حالا در جمهوری اسلامي به دليل همين کنترل تماس مردم، مساجد هم تعطيل ميشوند. خوب پس نظر حکومت را کجا ميشود جست؟ اين سؤال جالبيست و تصادفأ آدم اگر خودش يک روزی اهل حکومت و ايضأ در امور فرهنگي بوده باشد ميداند مکان خوب از نظر حکومت کجاست؟ ميدانيد کجاست؟ يعني راهنمايي هم ميخواهيد؟ راهنمايي ميکنم، جناب حاج آقا زم مستقيمأ از رياست حوزهی هنری سازمان تبليغات اسلامي رفته است کجا؟ خوب ببم جان رفته است رستوران باز کرده ديگر! رستوران، مکان مورد تأييد جمهوری اسلاميست. تعجبي ندارد که رستوران پشت رستوران است که دارد باز ميشود و از آن طرف کتابفروشيست که دارد تعطيل ميشود! به نظرم يک مدتي ديگر صبح به صبح علي الطلوع دو شيشه دوغ بگذارند دم در خانههای مردم!
روز چهارم. همين مانده که رياست جمهوری آرژانتين هم به يک خانم برسد. چه شود؟ اما واقعأ چه ميشود؟ کريستينا کريشنر همسر نستور کريشنر، رئيس جمهور فعلي آرژانتين، 54 سال سن دارد و وکيل هم هست و ميشود گفت حتي بيشتر از همسرش به اروپا و دموکراتهای امريکايي تمايل دارد تا جايي که در يکي از سخنرانيهای انتخاباتياش عکسي از بيل کلينتون را پشت سرش نصب کرده بودند. با اين همه از نظر خبرنگاران آرژانتيني خيلي هم آدم حرافي نيست چون به ندرت حاضر به مصاحبه ميشود. علاوه بر اين خيلي هم عشق مادریاش دنيا را کور نکرده چون هرگز بچهها را نميبوسد. در يک مصاحبهای با روزنامهی تايم از او پرسيدهاند که آيا دوستي هوگو چاوز با ايران و آرژانتين ممکن است باعث بشود که شما پروندهی انفجار مرکز يهوديان آرژانتين را کنار بگذاريد؟ کريستينا جواب داده ما با اسرائيل دوست هستيم و قرار نيست هيچ رابطهای بر روابط ما با دوستانمان تأثير بگذارد. معني اين حرف اين است که همانطوری که نستور کرشنر دنبالهی داستان را گرفت من هم ميگيرم. خوب احتمالأ رئيس جمهور بعدی آرژانتين هم خيلي جای جناب کارلوس منم را نميگيرد.
روز پنجم. داستان عجيبي شده! منظورم فيلمهای ابوالفضل جليليست که مدام در دنيا جايزه ميبرند ولي انگار خود فيلمساز اصلأ در ايران نيست. خوب همينقدر که برای جليلي مزاحمت درست نکردهاند معنياش اين است که به او به چشم ناراضي جدی نگاه نميکنند، همين نگاهي که به بيضايي دارند و تقريبأ او را از کار کردن بازداشتهاند. منتها جالبتر اين است که حالا که جليلي فيلم مذهبي ساخته باز هم خبری از او در ايران نيست و اين نشان ميدهد که يک چيزی در فيلمهای جليلي هست که دم و دستگاه مثلأ فرهنگي حکومت يعني وزارت ارشاد را راضي نميکند و به او مجوز ساخت نميدهند اما جليلي مجوز ساخت فيلمهايش را از تلويزيون ميگيرد و فيلم ميسازد. با اين همه نه ارشاد و نه تلويزيون فيلمهای او را نشان نميدهند. در واقع حتي اگر به چشم سرمايه هم به اين داد و ستد نگاه کنيد باز هم تلويزيون که هزينه يا مجوز ساخت را ميدهد و بعد همهی دادههای خودش را ناديده ميگيرد فيالواقع دارد آتش ميزند به اعتبار خودش. کجای دنيا از اين کارها ميکنند که هم مجوز و امکانات بدهند و هم نتيجه را بياستفاده بگذارند؟ خوب همين مملکت خودمان. جالب هم اين است که اين کار را با تمام ساختههای مطرح جليلي انجام دادهاند و کک هيچ کسي هم نميگزد که اين چطور حساب و کتابيست که دستگاه فرهنگي مملکت دارد؟ به نظرم اين روش معلق نگه داشتن آدمها آن هم با صرف سرمايه، که ميشود گفت ناشي از جيب پر از پول است، محض اين به کار ميرود که يک جايي بلاخره آن آدم مورد نظر را بياورند توی خط و آنوقت تمام مطالبات قبلي را هم از او وصول کنند. يعني يک جايي جليلي بگويد شما بفرماييد من چه فيلمي بسازم و منبعدش همهی مملکت را جليلي بردارد. خوب اين راه يک وقتي دربارهی مسعود کيميايي امتحان شده و ضيافت ايشان بفهمي نفهمي جواب هم داده، اين اتفاق البته منحصر به کيميايي نبوده چون بهمن فرمان آرا هم در خانهای روی آب بلاخره کار خودش را ساخت و مفصل هم جايزه گرفت. منتهای مراتب جليلي آدم همان نسليست که از تويش مخملباف هم درآمده که از توبهی نصوح تا امروزش انگار از زمان اصحاب کهف تا زمان بيل گيتس است. ممکن است بشود او را به حال تعليق نگه داشت ولي نميشود برايش نسخه پيچيد چون خود او آدم انقلاب بوده مثل مخملباف و نسخهی ديگران را پيچيده. خوب فعلأ ميشود اهل هنر را تقسيم کرد به سر به راهها و پشت به راهها. البته يک دستهی سوم هم هست که به نظرم بايد اسمشان را گذاشت کوره راهها. خوب وقتي آدم توی کوره راه بهرام بيضايي را ميبيند لابد بعد از مدتي تعليق نظرش دربارهی کوره راه هم عوض ميشود ديگر!
روز ششم. واقعأ که بازداشت عماد باقي کار خودسرانهای بود. اصولأ معلوم نيست چرا اين آدمي که اين همه دارد از زندگي خودش ميزند تا برای مملکت آبرو بخرد راهي زندان ميشود؟
و آدينه. خوب تولد جناب مستطاب نيک آهنگ هم مبارک باشد. حالا اميدواريم هر چقدر وزن ايشان است تبديل بشود به عمر ايشان. آخر 105 کيلو هم شد وزن؟
نظرات