فرهنگ ناگزير

مي‌دانيد آدم که مي‌آيد خارج از کشور خودش زندگي مي‌کند، آن هم به اراده‌ی خودش آمده باشد، خوب خيلي نقض غرض مي‌کند که باز همان رويه‌ی زندگي و اخلاق کشور خودش را به هر زوری که شده نگه دارد. حالا البته اين‌ها نظر من هستند که ممکن است موافقش هم نباشيد. حتي اگر بگويم خيلي وقت‌ها همان کاری که به نظرم خيلي هم در کشور خودمان مبادی آداب و احترام گذاشتن است به محض انجام دادنش در يک کشور ديگر تبديل مي‌شود به خلاف ادب آنوقت ممکن است بگوييد خيلي ديگر با اين حرف موافق نيستيد. نظرتان هر چه که هست خيلي هم محترم است ولي واقعأ گاهي اين روش فکر و زندگي متفاوت با محيط خيلي مسخره مي‌شود.

اين را که مي‌نويسم مربوط است به يک همکار کره‌ای که نمونه‌ای از همه‌ی ما مثلأ آسيايي‌هاست. يک بار قبلأ درباره‌اش نوشته بودم توی در قاب عکس استراليايي، اما نزديک به دو ماهي مي‌شود که حسابي رفته‌ام توی نخ رفتارش و بخصوص که توی آزمايشگاه ما فقط من و او هستيم که از آسيا آمده‌ايم و باقي همه يا استراليايي هستند يا مثل پلنگ صورتي از فرانسه آمده‌اند يا امريکايي و انگليسي‌ تبارند!

همان دو ماه پيش يک روز آمد توی اتاق ما و شروع کرد درباره‌ی يک موضوع بي‌ربطي که نه آدمش را مي‌شناختيم و نه اگر مي‌شناختيم کار او به ما مربوط مي‌شد توضيح داد. من و پلنگ صورتي هم تا ته حرفش را گوش کرديم و آخرش گفتيم خوب حالا ما چه نقشي داريم در اين داستان؟ گفت هيچ همينطوری مي‌خواستيم باخبرتان کنم.

يک مدتي بعد آمد به من گفت از قرار مي‌خواهند يک جا به جايي‌هايي انجام بدهند توی ساختمان دانشکده و رئيس دانشکده عوض مي‌شود و رئيس ما مي‌شود رئيس دانشکده و باز کلي درباره‌ی اين طرف و آن طرف. خوب البته رئيس ما هفته‌ی پيش مي‌خواست همه را شگفت زده کند و دعوتمان کرد به قهوه و همانجا اعلام کرد که رئيس دانشکده شده، منتها واقعأ هيچکس جز همين همکار کره‌ای‌مان اگر هم مي‌دانست به کسي نگفته بود. چون موضوع به يک آدم ديگری مربوط است و اگر او بخواهد ديگران را مطلع کند خودش زبان دارد و مثل همين دعوت کردنش به همه خبر مي‌دهد. اگر هم نخواهد که آدم مرض ندارد توی کار مردم فضولي کند، آن هم اينجا که واقعأ هر کسي سرش به کار خودش گرم است و علاقه‌ای به دانستن زير و بم زندگي مردم ندارد.

از اين کارها چند باری انجام داد تا اين که يک ماه پيش تا آمد توی اتاق ما که حرف بزند آن طرف اخلاق خيلي نچسبم را بهش معرفي کردم، خيلي هم واضح گفتم که هيچ علاقه‌ای به شنيدن اين چيزها ندارم و اميدوارم آخرين باری باشد که از اين حرف‌ها مي‌زند. دو سه روزی هم خيلي با همان حال و روز با او احوالپرسي کردم و چون سر و صدای خنده و شوخي من و پلنگ صورتي مدام توی محوطه‌ی آزمايشگاه بلند است بنابراين مطمئن شد که موضوع اصلي که با او خيلي چاق سلامتي نمي‌کنم مربوط به خودش است.

خلاصه آمد و گفت انگار چند روز گذشته خيلي کار داشتي و اين‌ها و ديدم ديگر بيشتر از اين موضوع را کش ندهم. و باز برگشتيم به حال و روز عادی. تا امروز.

من دو سه روز گذشته خيلي کار داشتم و قرار بود به يک کلاسي هم درس بدهم و هماهنگ کردن کلاس و اين‌ها وقت مي‌برد و هي بايد اين را ببين و آن را ببين مي‌کرديم تا زمان کلاس درست بشود. در نتيجه يکي از سخنراني‌های هفتگي آزمايشگاه را نرفتم. چيز عجيبي هم نيست، کسي را هم بازخواست نمي‌کنند بابتش.

امروز آمده توی اتاقم مي‌گويد ديروز همه نگرانت بودند. گفتم برای چي؟ گفت خوب فقط من مي‌دانستم که چرا نيامدی سخنراني و خيلي خوب است که وقتي نمي‌آيي به همه اعلام کني! گفتم به کي اعلام کنم؟ گفت به رئيس. گفتم خوب ايشان به تو مأموريت داده که بپرسي يا خودش مريض شده يا تو جديدأ کاره‌ای شده‌ای که آمدی از من مي‌پرسي؟ گفت نه. گفتم اين که تو خبر داشتي مربوط به اين است که زيادی توی هر کاری دخالت مي‌کني و لابد من يک جايي حرفش را زده‌ بودم و تو هم شنيدی ولي اگر لازم باشد خود رئيس از من مي‌پرسد. ضمنأ خود همين رئيس مرا برای آن کلاس معرفي کرده و قرار است بخشي از کار او را انجام بدهم. گفتم ببين ما آسيايي‌ها اصلأ بلد نيستيم با اين فرهنگ غربي که کسي کاری به کسي ندارد راحت کنار بياييم. من خيلي از اين رفتارشان راضي هستم که رک و راست به آدم نظرشان را مي‌گويند و دارم ازشان ياد مي‌گيرم، اما اين آخرين باری باشد که مي‌آيي برای اين حرف‌ها و دفعه‌ی بعد ممکن است خيلي حرف‌های خوبي نشنوی.

باز شروع کرد که مي‌خواستم خبرهای ديگری هم بدهم که مثلأ قرار است همگي برويم نهار بخوريم و اين‌ها. گفتم خوب اين را هم ايميل مي‌فرستند به وقتش. باور کنيد آدم اصلأ مي‌ماند که بخندد يا عصباني بشود. يعني في‌الواقع خنده‌ام گرفته بود که اين آدم اصلأ تغيير نمي‌کند و باز تا چهار روز روابط‌تان با او عادی مي‌شود دوباره برمي‌گردد سر خانه‌ی اول.

خلاصه که فرهنگ ما آسيايي‌ها اصولأ خيلي گرفتاری دارد. امروز که آمده بود برای سخنراني تازه‌اش ياد جبر جغرافيايي محسن نامجو افتاده بودم که انگار جدأ گريزی از آن نيست.

نظرات

پست‌های پرطرفدار