در قاب عکس استراليايي: به خودشان مربوط است اينجا يا آنجا
توی باشگاه ورزشي يک گروه مربي بدنسازی هست که بايد بابت هر ساعت از وقتي که ازشان ميگيريد پول جداگانه به خودشان بدهيد نه به باشگاه. در واقع اين مربيها هستند که بابت امکاناتي که باشگاه در اختيارشان ميگذارد به باشگاه پول پرداخت ميکنند و اين پول را از طريق کساني تأمين ميکنند که مربي بدنسازی را مثلأ اجاره ميکنند. خود اين مربيها برای اين که آدمها را به تخصصشان آشنا کنند گاهي کنار آدمها ميروند و يکي دو تا راهنمايي ميکنند و همين هم مبنای آشنايي طرفين با همديگر ميشود. حالا البته آدم که مدتي باشگاه برود خود به خود با اين مربيها هم آشنايي پيدا ميکند و به قدر احوالپرسي ميشناسدشان. يکي از همينها مدتي پيش آمد و دربارهی يکي از دستگاهها راهنمايیام کرد. همان وقت حس کردم لهجهی انگليسي حرف زدنش خيلي متفاوت با بقيهست اما چون ظاهرش شبيه به استرالياييهای اروپايي بود فکر کردم لابد از اروپا آمده. امروز خيلي اتفاقي با هم برخورد کرديم، گفتم چه لهجهی عجيبي داری!
زن: آره، انگليسي با لهجهی آفريکان.
من: چه جالب، پس اهل افريقای جنوبي هستي؟
زن: آره، چه خوب حدس زدی.
من: يک وقتي افريقای جنوبي بودم تقريبأ اسم زبانهای کشورتان را بلدم. زولو هم بلدی؟
زن: آره، تقريبأ همه بلدند.
من: مهاجرت کردی به استراليا؟
زن: آره با همسرم و دو تا دخترم مهاجرت کرديم، دو هفته پيش هم اقامت دايم گرفتيم.
من: توی افريقای جنوبي چه شغلي داشتي؟
زن: همين شغل اينجا. مربي بدنسازی بودم. تا اومديم استراليا رفتم يک دورهی تکميلي ديدم و مدرک مربيگری گرفتم.
من: چطور شد آمديد استراليا؟
زن: فکر کردم يک جای متفاوتي زندگي کنند و بعد بزرگتر که شدند خودشان ببينند اگر دوست دارند همينجا بمانند يا برگردند افريقای جنوبي.
من: پس آنقدرها هم سنتي نيستيد که حتمأ بچهها بايد توی کشور خودتان بزرگ بشوند؟
زن: خوب من فکر ميکنم اينها اگر دنيا را نبينند بعد قضاوتشان دربارهی دنيا خيلي درست نيست.
من: متوجه منظورت از قضاوتشان نشدم.
زن: منظورم اين بود که گاهي آدم توی کشور خودش که هست فکر ميکند يا از باقي دنيا خيلي بدبختتر است يا خيلي خوشبختتر. گاهي بدون دليل هم از اين فکرها ميکند اما بيرون که ميآيد تازه متوجه ميشود که همه چيز دست خود آدم است که بخواهد خوشبخت باشد يا بدبخت.
من: حالا واقعأ تأثير هم داشته روی دخترهايت؟
زن: خيلي زياد. گاهي با هم حرف ميزنيم ميگويند چطور اين همه سال توی افريقای جنوبي سياهها از يک طرف خيابان راه ميرفتند سفيدها از يک طرف ديگرش. بلاخره دارند دنيا را ميبينند و مقايسه ميکنند.
من: برای اين سؤالها جواب هم داری؟
زن: نه واقعأ. البته گاهي بهشان ميگويم من توی همان افريقای جنوبي به دنيا آمدم و هيچ جای دنيا را نديدم و اگر ميديدم شايد فرق ميکرد.
من: واقعأ برای من هم خيلي عجيب بود که توی ژوهانسبورگ يک جاهايي را نشان ميدادند که سياهپوستها اصلأ اجازهی ورود نداشتند، حتي بعضي مظاهر آپارتايد را هم نگه داشته بودند برای بازديد مردم.
زن: آره واقعأ بود ولي همان وقت هم ما دوستان سياهپوست داشتيم.
من: ممنوع نبود؟
زن: دوستي ممنوع نبود، اصل موضوع مربوط بود به زندگي عمومي که محدوديت داشت. دورهی عجيبي بود.
من: حالا واقعأ چه احساسي نسبت به افريقای جنوبي داری؟ آدم گاهي سخت باور ميکند که سفيد پوستها دربارهی افريقا حرف بزنند.
زن: خوب من توی افريقای جنوبي به دنيا آمدم، خيلي هم دوستش دارم. واقعأ هيچ فرقي بين من و يک سياهپوست نيست که کمتر يا بيشتر به کشورمان علاقه داشته باشيم. آپارتايد تمام شده.
من: اينجا دوست افريقايي داريد؟
زن: آره، اتفاقأ چند تا از دوستانمان قبل از ما آمده بودند استراليا، حالا با هم خيلي بيشتر صميمي شديم.
من: حالا دخترهايت اينجا را بيشتر دوست دارند يا افريقای جنوبي را؟
زن: خوب مادربزرگهایشان هر دو در افريقا هستند. دلشان برای آنها تنگ ميشود ولي بلاخره دارند دنيا را ميبينند. به خودشان مربوط است که اينجا را دوست دارند يا آنجا را.
من: خيلي عالي ... خوب حالا نوبت ميرسد به شنا.
زن: تو هر روز شنا ميکني ... مسابقه داری جايي؟
من: با جايي که نه، منتظرم ببينم اگر کسي اهل مسابقه دادن هست مسابقه بدهم. فعلأ با خودم مسابقه دارم.
زن: خوب، خوش باشي.
من: تو هم خوش باشي.
زن: آره، انگليسي با لهجهی آفريکان.
من: چه جالب، پس اهل افريقای جنوبي هستي؟
زن: آره، چه خوب حدس زدی.
من: يک وقتي افريقای جنوبي بودم تقريبأ اسم زبانهای کشورتان را بلدم. زولو هم بلدی؟
زن: آره، تقريبأ همه بلدند.
من: مهاجرت کردی به استراليا؟
زن: آره با همسرم و دو تا دخترم مهاجرت کرديم، دو هفته پيش هم اقامت دايم گرفتيم.
من: توی افريقای جنوبي چه شغلي داشتي؟
زن: همين شغل اينجا. مربي بدنسازی بودم. تا اومديم استراليا رفتم يک دورهی تکميلي ديدم و مدرک مربيگری گرفتم.
من: چطور شد آمديد استراليا؟
زن: فکر کردم يک جای متفاوتي زندگي کنند و بعد بزرگتر که شدند خودشان ببينند اگر دوست دارند همينجا بمانند يا برگردند افريقای جنوبي.
من: پس آنقدرها هم سنتي نيستيد که حتمأ بچهها بايد توی کشور خودتان بزرگ بشوند؟
زن: خوب من فکر ميکنم اينها اگر دنيا را نبينند بعد قضاوتشان دربارهی دنيا خيلي درست نيست.
من: متوجه منظورت از قضاوتشان نشدم.
زن: منظورم اين بود که گاهي آدم توی کشور خودش که هست فکر ميکند يا از باقي دنيا خيلي بدبختتر است يا خيلي خوشبختتر. گاهي بدون دليل هم از اين فکرها ميکند اما بيرون که ميآيد تازه متوجه ميشود که همه چيز دست خود آدم است که بخواهد خوشبخت باشد يا بدبخت.
من: حالا واقعأ تأثير هم داشته روی دخترهايت؟
زن: خيلي زياد. گاهي با هم حرف ميزنيم ميگويند چطور اين همه سال توی افريقای جنوبي سياهها از يک طرف خيابان راه ميرفتند سفيدها از يک طرف ديگرش. بلاخره دارند دنيا را ميبينند و مقايسه ميکنند.
من: برای اين سؤالها جواب هم داری؟
زن: نه واقعأ. البته گاهي بهشان ميگويم من توی همان افريقای جنوبي به دنيا آمدم و هيچ جای دنيا را نديدم و اگر ميديدم شايد فرق ميکرد.
من: واقعأ برای من هم خيلي عجيب بود که توی ژوهانسبورگ يک جاهايي را نشان ميدادند که سياهپوستها اصلأ اجازهی ورود نداشتند، حتي بعضي مظاهر آپارتايد را هم نگه داشته بودند برای بازديد مردم.
زن: آره واقعأ بود ولي همان وقت هم ما دوستان سياهپوست داشتيم.
من: ممنوع نبود؟
زن: دوستي ممنوع نبود، اصل موضوع مربوط بود به زندگي عمومي که محدوديت داشت. دورهی عجيبي بود.
من: حالا واقعأ چه احساسي نسبت به افريقای جنوبي داری؟ آدم گاهي سخت باور ميکند که سفيد پوستها دربارهی افريقا حرف بزنند.
زن: خوب من توی افريقای جنوبي به دنيا آمدم، خيلي هم دوستش دارم. واقعأ هيچ فرقي بين من و يک سياهپوست نيست که کمتر يا بيشتر به کشورمان علاقه داشته باشيم. آپارتايد تمام شده.
من: اينجا دوست افريقايي داريد؟
زن: آره، اتفاقأ چند تا از دوستانمان قبل از ما آمده بودند استراليا، حالا با هم خيلي بيشتر صميمي شديم.
من: حالا دخترهايت اينجا را بيشتر دوست دارند يا افريقای جنوبي را؟
زن: خوب مادربزرگهایشان هر دو در افريقا هستند. دلشان برای آنها تنگ ميشود ولي بلاخره دارند دنيا را ميبينند. به خودشان مربوط است که اينجا را دوست دارند يا آنجا را.
من: خيلي عالي ... خوب حالا نوبت ميرسد به شنا.
زن: تو هر روز شنا ميکني ... مسابقه داری جايي؟
من: با جايي که نه، منتظرم ببينم اگر کسي اهل مسابقه دادن هست مسابقه بدهم. فعلأ با خودم مسابقه دارم.
زن: خوب، خوش باشي.
من: تو هم خوش باشي.
نظرات