هفت روز هفته

روز اول. انفجارهای پاکستان در روز ورود بي‌نظير بوتو خيلي هم دور از انتظار نبود. آدم که توی کشورهای جهان سوم زندگي کرده باشد خودبخود متوجه مي‌شود که همه‌ی رجال سياسي بلاخره به چهار تا تير و ترقه نياز دارند تا آدم‌های مردد جامعه‌شان را هم به سلامتي بياورند توی صحنه. خوب گاهي پيمانه‌ی باروت از دست‌شان درمي‌رود. اما سؤال مهم اين مي‌تواند باشد که آيا اين تغيير نخست وزير ميِ‌تواند منجر به تغييرات بنيادين هم بشود؟ به طور خاص در مورد پاکستان، در رده‌های کارشناسي کشور هيچ اتفاقي نمي‌افتاد چون هر بار که نظام سياسي پاکستان تغيير مي‌کند همه‌ی جابجايي‌ها تا سطح معاونان وزراء انجام مي‌شود. در واقع بدنه‌ی کارشناسي نظام‌ سياسي پاکستان هميشه راه خودش را رفته ولي نکته‌ی جالب اين است که با همه‌ی اين نظام‌مندی اجرايي اما پاکستان يک کشور قبيله‌ای‌ست که اصولأ از جنبه‌ی کارکردی هيچ وجه مشترکي با نظام کارشناسي حکومت ندارد. از قضا درست در همين نقطه يعني انتخاب نخست وزير هر دو طرف ماجرا يعني نظام کارشناسي و نظام قبيلگي پاکستان به همديگر مي‌رسند. در حقيقت اين نخست وزير است که هماهنگ کننده‌ی کارشناسان و قبايل با همديگر است. خوب جالب است که حتي رئيس جمهور که رئيس ستاد ارتش هم هست در مورد نظام قبيلگي کاری از دستش برنمي‌آيد و همين هم هست که وزيرستان پاکستان عليرغم وجود پرويز مشرف باز هم ناامن است. يک دوره‌ای توی ايران هم همين بود و اگر تاريخ معاصر را بخوانيد متوجه مي‌شويد که چرا صدراعظم‌های ايران اين همه منشاء اثر بودند. آن‌ها رابط قبايل با دولت مرکزی به حساب مي‌آمدند. خوب پس جای آن تير و ترقه‌ها کجاست؟ جای آن‌ها در اينجاست که به شور و هيجان قبيلگي دامن بزند و ورود يک رجل سياسي همراه بشود با مراسم خوشامدگويي پر سر و صدا. توی ايران خودمان پست نخست وزير را برداشته‌اند اما تير و ترقه را حفظ کرده‌اند. يادتان هست چند بار توی مراسم مختلف يک باره يک بابايي تير هوايي درمي‌کرد يا شعار مي‌داد. اين يعني، منظور از بيد بود بيد!

روز دوم. واقعأ که گلي به گوشه‌ی جمال پوران گلفام، همسر فرهاد، بابت راه اندازی جايزه‌ی موسيقي فرهاد. خيلي خبر خوبي بود و لابد اهل موسيقي پاپ هم تشويق مي‌شوند برای توليد آثار بهتر. منتها اگر گروه سنگ اندازان وزارت ارشاد اين مدت را تعطيل نکنند آنوقت چنين جايزه‌ای فقط در حد حرف باقي مي‌ماند. حالا برای همه‌ی مديران و مسئولان سنگ انداز وزارت ارشاد آرزوی حج عمره‌ی طولاني مدت داريم بلکه در غياب‌شان بشود دو تا جايزه داد. آمين!

روز سوم. ترکيه در بين کشورهای عثماني سابق مزايای بيشتری دارد، مهمترينش ميراث داری خلافت اسلامي‌ست. ولي اين ميراث داران مانده‌اند که ماترک مرحومان خلفا را چطور حساب کنند که خلافت اسلامي وصل بشود به اروپا. کار شاقي‌ست البته چون هر طرف خلافت را که مي‌گيرند باز يک طرف ديگر از دست‌شان درمي‌رود. طرف اول در مورد کشتار ارامنه هست که رنگ و بوی آن شبيه است به جنگ‌های صليبي مبان مسلمانان با مسيحيان. طرف دوم هم درگيری با کردهای استقلال طلبي‌ست که مي‌خواهند ترکيه‌ی اروپايي يک مختصری کوچک‌تر بشود. اما چرا اين همه مشکل يک باره با هم سرازير شده به ترکيه؟ از قرار دولت اسلامگرای ترکيه مي‌خواهد وجهه‌ی ديني خودش را با مد روز هماهنگ کند ولي بنيادهای ديني‌اش را حفظ کند. اين با اروپا خيلي سنخيتي ندارد چون هنوز خاکستر بوسني برجاست و آمدن ترکيه‌ی ديني به اروپا معني‌اش يک بوسني بالقوه‌ی ديگر است. تنها چاره‌ی اين پيوستن اقرار به گناه است که بشود با آن راه را برای درگيری‌های بعدی بست. پس چرا اين اقرار گرفتن را امريکا دارد انجام مي‌دهد؟ يادتان هست که جورج بوش گفته بود از پيوستن ترکيه به اروپا حمايت مي‌کند و شيراک هم جواب داده بود که اين حرف شبيه به مداخله‌ی اروپا ميان درگيری‌های مرزی امريکا با مکزيک است؟ خوب حالا اروپا دارد به امريکا نزديک مي‌شود و چه بسا اروپايي‌ها درباره‌ی مکزيک هم اظهار نظر کنند، پس حالا اين امريکاست که بايد از ترکيه اقرار بگيرد تا پاداش نزديکي اروپا را بدهد. اندازه‌ی قدرت کشورهايي مثل ترکيه را از اينجا مي‌شود فهميد.

روز چهارم. استعفای لاريجاني ظاهرأ بايد موضوع مهمي باشد اما حقيقتش فکر مي‌کنم داستان در همين ظاهر متوقف بشود، في‌الواقع خيلي به نظرم ظاهر موضوع فريبنده‌ست اما از آن تاکتيک‌های ناپلئوني‌ست که ظاهرش به شکست و ترک ميدان شبيه است اما اصل موضوع يک حمله‌ی غافلگير کننده و زمانگير است. منتها اين سؤال را بايد جواب داد که آيا اين تيم باشگاه لاريجاني‌ست که مي‌خواهند به تيم باشگاه احمدی نژاد حمله کنند يا اصولأ اين هر دو تيم تبديل شده‌اند به تيم ملي و مي‌خواهند به تيم اروپا و امريکا حمله کنند؟ خوب من به تيم ملي بيشتر فکر مي‌کنم چون هر طرف قضيه را که مي‌بينيد به يک موضوع واحد مي‌رسيد، آن هم به پايان رسيدن مهلت جوابگويي به آژانس انرژی اتمي‌ست. اين درست است که لاريجاني با احمدی نژاد فرق دارد، روحاني هم با هر دوتای‌شان ولي وقتي مي‌خواهند نتيجه‌ی مسابقه را يادداشت کنند مي‌گويند تيم ملي فلان کشور. مي‌دانيد چرا چنين نتيجه گيری‌ای مي‌کنم؟ به خاطر يک سابقه‌ی داخلي. هر بار که نزديک يک انتخابات مي‌شويم بحث داغ رد صلاحيت‌ها شروع مي‌شود و تمام مخالفان و موافقان داخلي که به هر حال حق ثبت نام در انتخابات را دارند شروع مي‌کنند به اظهار نظر تند منتها يک جايي همه آتش بس مي‌دهند و مي‌گويند بعد از انتخابات بايد نشست و درباره‌ی کارهای شورای نگهبان حرف زد و حالا رأی بدهيم تا بعد. به اين مي‌گويند اتلاف وقت. اتفاقأ هر بار هم همين داستان تکرار شده ولي با آدم‌های جديد و شعارهای متفاوت. در داستان هسته‌ای هم تا به حال سه گروه برای مذاکره عوض شده‌اند و هر بار با يک مدل حرف. خوب اين که آدم برای به تعويق انداختن يک مسابقه هي برود به بليط فروشي مثل جناب پوتين رشوه بدهد که اين پا و آن پا بکند برای بليط فروشي و همزمان دم ممد بوقي را هم ببيند که رجزخواني کند لاجرم بعد از چند بار وقت کشي مسابقه را توی يک استاديوم ديگری برگزار مي‌کنند بدون پوتين و ممد بوقي، مثل دفعه‌ی قبل که توی استاديوم بغداد برگزار شد! آدم که نمي‌رود با بليط فروش در حال بازنشستگي معامله کند که! صاف مي‌رود مربي تيم مقابل را مي‌بيند!

روز پنجم. هميشه طبل بزرگ مال زير پای چپ است، و تمپو مال نواحي زير کمر. حالا اگر يک بابايي برای زير پای چپ از تمپو استفاده کرد تکليف چيست؟ آقای مشاعي، رئيس سازمان ميراث فرهنگي و گردشگری اعلام کرده که بزودی قرار است از خارج نشين‌هايي که به ايران سفر مي‌کنند عوارض خروجي نگيرند؟ خوب ايشان از قرار خبر ندارند که آن 25 هزار توماني که مي‌گرفته‌اند ولو به روپيه‌ی هند هم بگيرند برای خارج نشين‌هايي که سالي يک بار هم ممکن است نيايند مقدار قابل توجهي نيست اما با آن وضع گراني ايران برای مسافراني که از ايران مي‌روند مثلأ سه روز نفس بکشند مساوی‌ست با چند دلار اضافي که بيشتر به دردشان مي‌خورد. به اين مي‌گويند تمپو زير پای چپ.

روز ششم. يک چيزی بنويسم برای دو تا دوست که حالا انگار دارند تبديل به دو تا آشنای همديگر. هفت روز هفته همه‌اش هم مال دنيای سياست نيست مال دوستي‌ها هم هست. آدم گاهي فکر مي‌کند چقدر سخت است از دست آداب و رسوم خلاص بشود. حرفش را هم مي‌زند و شعار هم مي‌دهد، منتها همه‌ی اين‌ها را تا مرز ميان حرف و عمل انجام مي‌دهد و تا مي‌رسد به سرزمين عمل يک باره سر مي‌خورد و مي‌رود ته آداب و رسوم. بهانه هم مي‌تراشد برای اين سر خوردن. خوب منصفانه‌اش اين است که آدمي که نمي‌خواهد يا نمي‌تواند مطابق آداب و رسوم رفتار کند دليلي ندارد خودش را عذاب بدهد. نمي‌شود آدم توی ايران مدام از اين پيتزا فروشي بيايد بيرون و برود توی آن يکي کافي شاپ بعد توی خارج غصه بخورد که چرا کله پاچه فروشي پيدا نمي‌شود! نمي‌شود آدم بيايد بيرون از ايران و اينجا تازه يادش بيفتد جد مادری‌اش چه توصيه‌هايي مي‌کرده برای نوعروس‌های خانواده. اين اسمش رنج بيجا درست کردن است برای خودش و اطرافيان. از آن طرف هم هيچ دليلي ندارد همه‌ی مردهای روبروی آدم همه‌شان شبيه جد پدری خانواده باشند که تا دستور نمي‌داده همه بايد ميخکوب مي‌ايستادند. اين هم بي انصافي‌ست. استقلال آدم‌ها از رفتن دست‌شان توی جيب خودشان شروع نمي‌شود، از تصميم گرفتن خودشان شروع مي‌شود. آدم خوب است گاهي دنيا را با چشم خودش ببيند نه با عينک اجدادش. در ضمن بين ما ايرانی‌ها آدم ناراضي از همه چيز و همه جا زياد هست. حقيقتش معلوم هم نيست حرف حساب اين ناراضي‌ها چيست که اگر از دست ديگران کاری برمي‌آيد برای‌شان انجام بدهند. همينطوری ناراضي‌اند محض بيکار نبودن. به جای ياد اجدادتان که لابد آن‌ها هم محض بيکاری‌ ناراضي بوده‌اند خودتان تصميم بگيريد و کاری را که مي‌خواهيد انجام بدهيد.

و آدينه. خوب اين هم يک عکس از چند اثر هنری از يک هنرمند ايراني که در بريزبن زندگي مي‌کند. لابد توی موزه‌ی هنرهای معاصر همين کارت پستال‌ها را ديده‌ايد! هنرمندش همين جا در بريزبن زندگي مي‌کند.

نظرات

پست‌های پرطرفدار