تصويرهای دوگانه

يک تصوير خيلي رايجي در استراليا هست که بعيد مي‌دانم جای ديگری از دنيا به اين شدت وجود داشته باشد.

آن تصوير عبارت است از يک زن و مردی که دارند با هم راه مي‌روند. زن جثه‌اش خيلي کوچک است ولي چابک راه مي‌رود و در عوض مرد درشت است اما معلوم است که به سختي حرکت مي کند.

اما اين تصوير از پشت سر است از جلو تصوير اين طوری‌ست: زن چهره‌ی گرد آسيايي دارد و جوان است و مرد چشم‌هايش رنگي‌ست و پير است.

در همسايگي استراليا همه‌اش کشورهای فقير هستند. همه هم به دنبال زندگي بهترند مثل همه جای دنيا. استراليايي‌های مسن مي‌روند و با دخترهای آسيايي ازدواج مي‌کنند و هر دو به زندگي بهتری مي‌رسند. البته سخت است که بگوييم مي‌رسند چون تقريبأ هر دو به خدمتکار احتياج دارند. خدمتکار زن کارش رسيدگي به مرد استراليايي‌ست و خدمتکار مرد کارش سر و سامان دادن به امور اقتصادی‌ست که با احتساب قيمت دلار و قيمت ارزهای بي ارزش کشورهای همسايه طبيعتأ مي‌تواند برای همسرش زندگي خيلي بهتری فراهم کند که شايد هرگز در کشورهای آسيايي فقير امکانپذير نباشد.

اگر از جنبه‌ی عاطفي نگاه کنيد خيلي انواع زوايا برای ديدن دارند. مثلأ مي‌گوييد چرا که نه بگذار هر دو يک پله بهتر زندگي کنند. اما يک طرف ديگر هم دارد که ممکن است بگوييد چرا اين تفاوت شمال و جنوب يا فقير و غني اين همه زياد است که دختر آسيايي خودش را به آب و آتش مي‌زند و مي‌پذيرد که با يک آدمي که همسن پدرش است ازدواج کند؟

اما اين ميان من چند بار ديده‌ام که واقعأ داستان به عشق و علاقه هم برگزار شده. البته در زندگي خصوصي شان نبودم ولي از روی رفتارها گاهي ممکن است يک احساسي در ديگران بوجود بيايد که موضوع را درک کنند. گرچه اين هم شايد خيلي درست نباشد.

مي‌دانيد تصميم گرفتن به اين که آدم بايد دلش بسوزد يا خدا را شکر کند گاهي خيلي سخت است. دلش بسوزد که ممکن است آن دختر دوست داشته با يک آدمي نزديک‌تر به خودش زندگي کند يا اين که خدا را برايش شکر کند که اگر مانده بود همان کشور خودش چه بسا رنگ سالي يک دست لباس را هم نمي‌ديد. من خودم را هر بار امتحان مي‌کنم که ببينم بايد دلسوز باشم يا خوشحال و منصفانه‌اش اين است که بگويم هنوز به نتيجه نرسيده‌ام.

فکر مي‌کنم آن آدم بايد خودش بگويد که خوشحال است يا ناراحت از وضعي که دارد.

خلاصه که تصوير پيچيده‌ای‌ست.

نظرات

پست‌های پرطرفدار