حکايت گل سرخ و شهردار و خانم هيکلمند
امروز صبح سر راهم به دانشگاه يک مراسمي داشت برگزار ميشد که چند دقيقهای ايستادم برای تماشا.
اسم مراسم Poppy Appeal بود که اگر مثلأ خيلي هنری ترجمهاش کنم ميشود عروج گل خشخاش. ولي آن قرمزی گل بيشتر به اصل داستان معنای عروج گل سرخ ميدهد. زبانشناسها بيشتر ميدانند البته.
در واقع يک مراسم سالانهست که به ياد فداکاریهای نظاميها در جنگ برگزارش ميکنند. يک گروه نيانباننواز و تعدادی از نظاميهای بازنشسته آمده بودند و اين طرف و آن طرف هم يادبود ميفروختند. طبق معمول هم تبليغ برای مصرف کمتر آب برقرار بود.
تا جايي که ديدهام اجرای موسيقي با نيانبان در حالت نظامي و همراه با طبل برای مردم جذابيت دارد، از قرار وجه عاطفياش برای مردم بيشتر از وجه نظامي موسيقيست.
اسم مراسم Poppy Appeal بود که اگر مثلأ خيلي هنری ترجمهاش کنم ميشود عروج گل خشخاش. ولي آن قرمزی گل بيشتر به اصل داستان معنای عروج گل سرخ ميدهد. زبانشناسها بيشتر ميدانند البته.
در واقع يک مراسم سالانهست که به ياد فداکاریهای نظاميها در جنگ برگزارش ميکنند. يک گروه نيانباننواز و تعدادی از نظاميهای بازنشسته آمده بودند و اين طرف و آن طرف هم يادبود ميفروختند. طبق معمول هم تبليغ برای مصرف کمتر آب برقرار بود.
تا جايي که ديدهام اجرای موسيقي با نيانبان در حالت نظامي و همراه با طبل برای مردم جذابيت دارد، از قرار وجه عاطفياش برای مردم بيشتر از وجه نظامي موسيقيست.
يک عکاس ناشي هم آمد دو تا گلدان را که گذاشته بودند برای تزئين مراسم جابجا کرد و يکيشان را گذاشت بالای يک ميز که مثلأ صحنهآرايي کند، باد زد و گلدان و گلها را با هم انداخت زمين و گلدان هم صد تا تکه شد. شايد هم من چشمش زدم چون تا دست به گلدان زد گفتم نکند يکهو بشکند، که شکست. هي ورد خواندم و فوت کردم به مابقي وسايلشان.
يک خانم نظامي خوش تيپ هم آن وسطها ميچرخيد و مردم را دعوت ميکرد که بيايند برای ديدن مراسم. به نظرم وزنهبردار بود چون با آن هيکل ورزشکاری که داشت آدم جرأت نميکرد دعوتش را رد کند.
يک سنجاق سينه پنج دلاری هم ازشان خريدم.
داشتم به گروه موسيقي نگاه ميکردم ديدم شهردار بريزبن "نيومن کمپبل" يا به قول اينجاييها "عاليجناب شهردار" هم آمد. دو سال پيش يک نيم ساعتي در حاشيهی يک کنفرانس با هم گپ زده بوديم ولي باورم نميشد که بعد از دو سال يادش بيايد. گفت تو هماني که در آن کنفرانس بودی گفتم بله. بعد ازش خواهش کردم اگر ميشود عکسش را بگيرم برای وبلاگ. اين هم جناب شهردار.
در مراسم امسال يک مسابقهی مچ انداختن بين دو درجهدار نظامي از دو واحد مختلف ارتش هم گذاشته بودند، احتمالأ جهت روکم کني از همديگر. البته به نظرم آن که درشت هيکلتر بود يک جورايي به بچههای خوزستان شباهت داشت. شايد هم از خوزستان رد شده بوده.
هر دو تا رقيب هر چند دقيقه يک بار يک بر و بازويي به همديگر نشان ميدادند. از دو تايیشان عکس گرفتم.
خيلي خوشم آمد که به شهردار گفتم عکست را برای وبلاگم ميخواهم خيلي هم استقبال کرد. معلوم است خبر دارد وبلاگ چيز به درد بخوریست برای امور تبليغاتي.
نظرات