تعارف نداريم با هم که نگوييم
نميدانم کجا از زبان يک وبلاگ نويس يا يک اهل سياست خواندم که تنها راهي که پيش پای جمهوری اسلامي مانده اين است که تن بدهد به اصلاحات.
حرف حساب زده بود و هر آدمي که کمي فکر کند که چطور مي شود بدون درگيری و دو پله يکي بالا رفتن دست آخر به اولين خانهی مردم سالاری رسيد او هم به همين نتيجه ميرسد.
اما به هر حال ناگزير بايد از خودمان هم بپرسيم که آيا بلاخره اين رسيدن به سر منزل مقصود که همان مردم سالاری باشد يک وظيفهی ملي ست که بايد اختيار عمل سياسي را به يک گروه يا يک شخص تفويض کنيم و بعد هم از آنها يا او حمايت کنيم تا به نتيجه برسد. تازه که اين هم ميشود قدم اول و بعد مثل همهی ملتهای ديگر مدام بايد چشم و گوشمان تيز باشد که هيچکس از قواعد مردم سالاری تخطي نکند و خودمان بشويم پاسبان خودمان.
يا اين که وظيفهی ملي نيست و ميشود گفت وظيفه اخلاقيمان است که بايد يک قدم خودمان برويم جلو و يک قدم هم زور بزنيم که ملتهای همکيش يا همدينمان هم پيش بروند و دست آخر همه با هم مردم سالاری را تجربه کنيم.
من گاهي اوقات مرز اين دو تا نگاه را در همين مناسبات سياسي ميبينم که مثلأ هم ايران و هم امريکا دارند زور ميزنند که ديگران را مشرف کنند به مردم سالاری ولي آن وسط ملت خودشان دارند از گرفتاریهای پيش از مردم سالاری عذاب ميکشند.
اتفاقأ همين جاهاست که آدم معمولي مثل من بنا را بر حمايت از يک گروه يا دست کشيدن از آن ميگذارد. ببينيد من مثل يک آدم معمولي هنوز که هنوز است از رأيي که در دور اول رياست جمهوری خاتمي به او دادم خوشحالم. لااقل نشان دادم که فرق يک آدمي را که حتي محترمانه با ملت حرف ميزند- و اين در جمهوری اسلامي کالای کميابيست- با آدمهای نامحترم ديگر مي دانم. اما اين تمام داستان نيست که.
بلاخره دنبالهی احترام گذاشتنهای بينظير خاتمي به مردم ميبايست يک عمل کوچک هم انجام ميشد که نشان ميداد او و اصلاح طلبان قادرند شعارهایشان را تا ميتوانند جلو ببرند. حالا که به عقب نگاه ميکنم حتي آن تحصن نمايندگان هم برايم مثل روغن ريختهای مجسم ميشود که اصلاح طلبها آن را نذر امام زاده کردند.
با اين حال هنوز هم به نظرم ميرسد بايد با همين اصلاح طلبها به نتيجه رسيد منتها مشکل در اين است که آدم ميترسد نکند اطلاح طلبها تصورشان از مثلأ حمايتهای مردمي اين باشد که چون زمين سياست فقط دو گروه فعلي را در خودش جای داده پس اينها بديل ديگری ندارند و ناگزير بايد بهشان رأی داد. به اندازهی عقل خودم و بعد از ديدن فهرست اصلاح طلبان برای شوراها به همين نتيجه رسيدهام.
تا اينجايي که فهرست را ديدم هيچکدام از اين آدمهايي که در فهرست هستند و بخصوص فهرست تهران آدمهای شورای شهری نيستند، آدمهای خيلي سياسيتری هستند که عليالاصول بايد بنشينند و فکر توليد کنند برای عملگراهايي که شورای شهر را اداره ميکنند.
ميدانيد به چه چيزی فکر ميکنم؟ فکر ميکنم که آن حرفهای بعد از انتخابات مجلس و رياست جمهوری که اصلاح طلبان میگفتند بايد بنشينيم و فکر کنيم اشکال کارمان در چه چيزی بوده اصلأ فراموششان شده. نه آدم جديدی معرفي کرده اند و نه برنامهی تازهای دستشان هست که آدم بلاخره در يک موردش با يک چهره يا برنامهی تازه آشنا بشود.
خدايياش اين جوانهای پيگير در برنامههای اصلاح طلبان، همينهايي که وبلاگ نويس هم هستند، خيلي کارآمدتر ميتوانند باشند تا همان چهرههای قديمي که به درد عملگرايي در شورای شهرها نميخورند. چرا همين وبلاگ نويسهای اصلاح طلب کانديدا نميشوند برای شوراها يا برنامهشان را نمينويسند توی همين وبلاگهايشان؟ امتحانش که ضرر ندارد که، لااقل وزن وبلاگيشان را ميسنجند که در هر حال يک جمعيتيست برای خودش. وقتي خيليهایشان برای انتخابات رياست جمهوری از همين ابزار استفاده کردند چرا نشود برای شورای شهر از آن استفاده کرد؟
جدی ميگويم که آدم بيشتر رغبت پيدا ميکند به همين چهرههای تازه رأی بدهد تا يک عده فرماندار و وزير و وکيل سابق که باز پایشان که به شورای شهر برسد داستانشان همان آش و همان کاسهی سابق است. اينها را که ديگر تعارف نداريم با هم که نگوييم.
حرف حساب زده بود و هر آدمي که کمي فکر کند که چطور مي شود بدون درگيری و دو پله يکي بالا رفتن دست آخر به اولين خانهی مردم سالاری رسيد او هم به همين نتيجه ميرسد.
اما به هر حال ناگزير بايد از خودمان هم بپرسيم که آيا بلاخره اين رسيدن به سر منزل مقصود که همان مردم سالاری باشد يک وظيفهی ملي ست که بايد اختيار عمل سياسي را به يک گروه يا يک شخص تفويض کنيم و بعد هم از آنها يا او حمايت کنيم تا به نتيجه برسد. تازه که اين هم ميشود قدم اول و بعد مثل همهی ملتهای ديگر مدام بايد چشم و گوشمان تيز باشد که هيچکس از قواعد مردم سالاری تخطي نکند و خودمان بشويم پاسبان خودمان.
يا اين که وظيفهی ملي نيست و ميشود گفت وظيفه اخلاقيمان است که بايد يک قدم خودمان برويم جلو و يک قدم هم زور بزنيم که ملتهای همکيش يا همدينمان هم پيش بروند و دست آخر همه با هم مردم سالاری را تجربه کنيم.
من گاهي اوقات مرز اين دو تا نگاه را در همين مناسبات سياسي ميبينم که مثلأ هم ايران و هم امريکا دارند زور ميزنند که ديگران را مشرف کنند به مردم سالاری ولي آن وسط ملت خودشان دارند از گرفتاریهای پيش از مردم سالاری عذاب ميکشند.
اتفاقأ همين جاهاست که آدم معمولي مثل من بنا را بر حمايت از يک گروه يا دست کشيدن از آن ميگذارد. ببينيد من مثل يک آدم معمولي هنوز که هنوز است از رأيي که در دور اول رياست جمهوری خاتمي به او دادم خوشحالم. لااقل نشان دادم که فرق يک آدمي را که حتي محترمانه با ملت حرف ميزند- و اين در جمهوری اسلامي کالای کميابيست- با آدمهای نامحترم ديگر مي دانم. اما اين تمام داستان نيست که.
بلاخره دنبالهی احترام گذاشتنهای بينظير خاتمي به مردم ميبايست يک عمل کوچک هم انجام ميشد که نشان ميداد او و اصلاح طلبان قادرند شعارهایشان را تا ميتوانند جلو ببرند. حالا که به عقب نگاه ميکنم حتي آن تحصن نمايندگان هم برايم مثل روغن ريختهای مجسم ميشود که اصلاح طلبها آن را نذر امام زاده کردند.
با اين حال هنوز هم به نظرم ميرسد بايد با همين اصلاح طلبها به نتيجه رسيد منتها مشکل در اين است که آدم ميترسد نکند اطلاح طلبها تصورشان از مثلأ حمايتهای مردمي اين باشد که چون زمين سياست فقط دو گروه فعلي را در خودش جای داده پس اينها بديل ديگری ندارند و ناگزير بايد بهشان رأی داد. به اندازهی عقل خودم و بعد از ديدن فهرست اصلاح طلبان برای شوراها به همين نتيجه رسيدهام.
تا اينجايي که فهرست را ديدم هيچکدام از اين آدمهايي که در فهرست هستند و بخصوص فهرست تهران آدمهای شورای شهری نيستند، آدمهای خيلي سياسيتری هستند که عليالاصول بايد بنشينند و فکر توليد کنند برای عملگراهايي که شورای شهر را اداره ميکنند.
ميدانيد به چه چيزی فکر ميکنم؟ فکر ميکنم که آن حرفهای بعد از انتخابات مجلس و رياست جمهوری که اصلاح طلبان میگفتند بايد بنشينيم و فکر کنيم اشکال کارمان در چه چيزی بوده اصلأ فراموششان شده. نه آدم جديدی معرفي کرده اند و نه برنامهی تازهای دستشان هست که آدم بلاخره در يک موردش با يک چهره يا برنامهی تازه آشنا بشود.
خدايياش اين جوانهای پيگير در برنامههای اصلاح طلبان، همينهايي که وبلاگ نويس هم هستند، خيلي کارآمدتر ميتوانند باشند تا همان چهرههای قديمي که به درد عملگرايي در شورای شهرها نميخورند. چرا همين وبلاگ نويسهای اصلاح طلب کانديدا نميشوند برای شوراها يا برنامهشان را نمينويسند توی همين وبلاگهايشان؟ امتحانش که ضرر ندارد که، لااقل وزن وبلاگيشان را ميسنجند که در هر حال يک جمعيتيست برای خودش. وقتي خيليهایشان برای انتخابات رياست جمهوری از همين ابزار استفاده کردند چرا نشود برای شورای شهر از آن استفاده کرد؟
جدی ميگويم که آدم بيشتر رغبت پيدا ميکند به همين چهرههای تازه رأی بدهد تا يک عده فرماندار و وزير و وکيل سابق که باز پایشان که به شورای شهر برسد داستانشان همان آش و همان کاسهی سابق است. اينها را که ديگر تعارف نداريم با هم که نگوييم.
نظرات