فعلأ
امروز عصر توی دانشکده يک مراسمي بود به مناسبت موفقيت بعضيها که مقالات خوب منتشر کردهاند. چون از آزمايشگاه ما هم چند تا مقالهی خوب منتشر شده بود برای همين اهل آزمايشگاه ما همه دعوت بودند به مراسم.
خيلي اين مراسم که اهل دانشکده همديگر را ميبينند خوب است چون از بس که سر و کارمان به بيرون از آزمايشگاه نميرسد برای همين اين فرصت خوبيست که با آدمهای دانشکده آشنا بشويم.
يک جايزه هم دادند به رئيس ما که معنياش خوبي کار همهی ماست.
اما حقيفتش داشتم کمکم با يکي از گارسنها دعوايم ميشد. ميرفت غذاها را ميگرفت جلوی باقي مردم بعد ميايستاد به حرف زدن باهاشان.اينها هم همينطور حرف ميزدند و از ظرف غذايي که دست گارسن بود غذا ميخوردند، ما هم معطل که اين بابا الان ميآيد طرف ما.
خلاصه تا ميرسيد به سبزیهای ته ظرف ميآمد طرف ما. خيلي کفر همه درآمده بود. معلوم نبود چه سری دارد که مدام هم ميرفت طرف همان آدمهای قبلي.
حالا فعلأ اين را داشته باشيد تا مفصل بنويسم.
نظرات