غربشناسي تأخيری
اينروزها که موضوع غرب و نگاه ما شرقيها به غرب به وبلاگها راه پيدا کرده و جدأ هم موضوع مهميست يک نکتهای به نظرم رسيد که شايد برایتان جالب باشد که بنويسمش.
شايد حدود صد سالي باشد که شناخت غرب برای ما ايرانيها به موضوع مهمي تبديل شده. هم از جنبهی فاصلهی اجتماعي غرب با جوامع شرقي- که جامعهی ما هم يکي از آن جوامع است- مثل فردگرايي که به نظرم مهمترين جنبهاش است، و هم از جنبهی قدرت علمي-فني غرب که به صورت فراگير در زندگي ما شرقيها اثر گذاشته.
در دنيای دو قطبي شرقي-غربي به اين دليل که شوروی مشابهتهای فرهنگي بيشتری با ما داشت و ايضأ نشانهی قطب شرقي آن نظام دو قطبي بود طبيعتأ شناخت غرب برای ما ايرانيها مهمتر بود. در واقع برای شناخت شرق آنقدرها کار زيادی نداشتيم تا شناختن غرب و بخصوص از پيله درآمدن غربيها و انسانگراييشان که نگاهشان را به هنر تغيير داده بود و ديگر نميشد هنر آنها را به سادگي هنر شرق درک کرد.
خوب اين فاصلهی ما با غرب و گرفتاریهای ناشي از بافت عقيدتي در ايران منجر به اين شد که هر چقدر هم که اهل فن در راه غربشناسي قدم بردارند باز هم نه به سرعت تغيير آنها توانستند کاری از پيش ببرند و نه موانع داخلي حاضر به پذيرش همان دستاوردهای کوچک اهل فن در غربشناسي شدند. گرفتاری اصلياش هم به نظرم نگاه ديني فراگيری بود که مردم را ميترساند از غرب و شناخت غرب را مترادف کرده بود با نيش مار قاشيه و گرزهای آتشين جهنم.
به هر حال غرب از نگاه ما ايرانيها- تا جايي که سواد من رسيده که بخوانم- خيلي موضوع شناخته شدهای نبوده و هنوز هم نيست.
اما به نظرم يک نکتهی خيلي خيلي مهم در همين جا وجود دارد.
نکتهی مهم اين است که غرب دارد تغيير ميکند. نگاه جديد غرب که حالا شايد بيست سالي از آن بگذرد در پذيرش يک مفهوم جديد است به نام جهاني شدن که محصول آن جوامع غربي چند فرهنگيست. لابد دلايل اقتصادی را نبايد در اين موضوع جهاني شدن منتفي بدانيم. يعني آدم باسواد از کشورهای در حال توسعه ميتواند با قيمت کمتری در يک کشور غربي کار کند و اين نفع صاحب کار است. اما از آن طرف اين کارگر تحصيلکرده اگر نتواند در محيط جديد دوام بياورد بنابراين صاحب کار نميتواند کاری برايش انجام بدهد مگر اين که دسنمزد بيشتری بدهد که آن وقت هيچ سودی ندارد که او را استخدام کند. بنابراين صاحب کار در غرب که حالا با رأی مردم انتخاب ميشود برای حفظ کارگر ارزان تن داده است به پذيرش فرهنگهای مرتبط با کارگرانش و حالا جامعهی چند فرهنگي دارد شکل ميگيرد که در واقع گرفته و گاهي سر و صداهای ناسيوناليسم را هم ميشنويم ولي هيچکس مگر بيکارهای تن پرور زير علمشان سينه نميزنند.
آن نکتهی خيلي مهم اين است که حالا که غرب در حال تجربه کردن چند فرهنگيست ما ايرانيها بايد تا دير نشده به جای تأکيد خيلي مفرط روی موضوع غربشناسي به سمت شناخت جهانيشدن قدم برداريم. دليلش ساده است چون اين منازعهی غرب در مقابل دين در کشور ما ريشههای رقابتي دارد و کيست که نداند موضوع اصلي بر سر مشتریست.
به نظرم اگر به جای شناخت غرب که اينهمه سالهاست آرام آرام و البته تقريبأ با گرفتاری در حال دنبال کردنش هستيم شايد خيلي هم بيراه نباشد که جهاني شدن را معرفي کنيم. اتفاقأ که اينروزها هم با راه افتادن برنامهی اخراج افغانها از ايران اساسأ معلوم شده نياز ما به شناخت جامعهی چندفرهنگي بيشتر از اينهاييست که فکر ميکنيم.
نظرات