هفت روز هفته
روز اول. حسين موسويان بازداشت شد و يک داستان تازهای در سياست داخلي ايران به راه افتاد. اولأ چه گروه مذاکره کنندهی اول که حسن روحاني ادارهاش ميکرد چه گروه دوم که لاريجاني ادارهاش ميکند هر دو در راه يک هدف قدم برميداشته و برميدارند. در ثاني اين که يک آدم حکومتي را در ايران بازداشت ميکنند طبيعتأ چنگ و دندان گروههای رقيب به همديگر است اما آن قاعدهی گوشت همديگر را خوردن و استخوان را نجويدن برقرار است، نه فقط در جمهوری اسلامي بلکه در همان نظامهای سياسي. جهان سوميها که ديگر اساسأ قاعده را رعايت ميکنند. نمونهاش پاکستان است که نخست وزير را مياندازند زندان اما دورهی بعد او را به رياست جمهوری ميرسانند. در ايران پيش از انقلاب هم سابقهاش زياد است. تاريخ صد سالهی اخير را بخوانيد تا متوجه بشويد چقدر از اين اتفاقات افتاده. بعد از انقلاب يک تغيير جزيي در اين قاعده دادهاند و آن اين است که اگر کسي به هيچ دردی نخورد و استخوان لای زخم باشد ديوار را روی سرش خراب ميکنند. فردی يا جمعي فرق نميکند. قهوهی قجر را ميدهند و ديوار را ميرمبانند روی سر آن که قهوه را خورده که هر کدام اثر نکرد آن ديگری اثر کند. سقوط هواپيما و تير بلا خوردن و از اين مدلها نمونههايش هستند که ديگر همه ميدانند. در نتيجه موضوع فقط در حد روی همديگر را کم کردن و طعم حکومت را عوض کردن است، باز هم مثل تمام حکومتهای ديگر. منتها باقي حکومتها يک ذره جا ميگذارند برای زندگي عادی مردم ولي جمهوری اسلامي مشغول گرفتن کره از آب است و از زندگي عادی مردم هم نميگذرد. خوب دعوای اقتصادی هم هست ولي اين دعوا را کوچولوترها ادارهاش ميکنند. بنابراين آن بالادست که ميگويند مثلأ جاسوسي، اين پايين دست تبديل ميشود به آی دزد را بگير. اين هم نمونهاش در بين کشورهای جهان سوم زياد است و اتفاقأ در تاريخ معاصر ايران هم کلي از اين حرفها هست. خاطر مبارکتان هست که يک آدمي اعلام کرده بود که اگر بنا باشد بيايم جواب بدهم با رئيسم ميآيم؟ خوب در اين شرايط است که همه با هم ميروند قهوهی قجری دم ميکنند برای آن يک نفر، حالا يا بخورد يا بمالد به خودش. اين يار دبستاني را فقط داشجوها که نميخوانند که؟ ديگران هم ميخوانند، بعضيها هم از بچگي شروع ميکنند به خواندن. دوباره تمرين ميکنيم: ... ديب ديميني نه، سيبزميني!
روز دوم. اينجا در استراليا فردا يعني هفتم ماه مي را به مناسبت روز کارگر تعطيل کردهاند. چرا؟ يک قانون نانوشتهای در استراليا هست که بر اساس اين قانون بعضي تعطيليها را ميبرند و ميچسبانند به تعطيلات آخر هفته و روز دوشنبه را تعطيل ميکنند به جای اين که يک روز وسط هفته را تعطيل کنند. يک قانون نانوشتهی ديگر هم هست که اگر يک تعطيلي بيفتد به روز شنبه يا يکشنبه آنوقت باز روز دوشنبهی بعدش را تعطيل ميکنند که اصل تعطيلي از بين نرود و آخر هفته هم سر جايش باشد. خیلي هم بد نيست چون آدم از صبح که گرفتار کار است حتياگر پشت ميز نشسته باشد باز درب و داغان ميشود. يک جوری کار زياد است که متوجه گذشت زمان نميشويد. اين قوانين نانوشتهشان برای تعطيلي خيلي مورد تقدير است هميشه.
روز سوم. به نظرم کار راديو زمانه در استفاده از تصوير خيلي درست و به جاست. اينترنت و وبلاگها هنوز جای کارهای زيادی دارند. خوب هم هست که انواع نظرات را پوشش ميدهند و اين کمک ميکند که زمينهی تجربهی رسانههای آزاد که در بين ما ايرانيها هيچوقت وجود نداشته پا بگيرد. حالا حالاها ميتوانيم از اين فضاهای تجربي استفاده کنيم، چرا که نه؟ خودسانسوری شديد ما ايرانيها که ناگزيريم در کشور خودمان به آن پا بدهيم باعث شده وقتي به محيط آزادتری ميرسيم حرف زدن يادمان برود و مدتها طول ميکشد تا به حرف بياييم و آزادانه توليد فکری کنيم و ضمنأ بپذيريم نظر ديگران هم وجود دارد و نشنيدن ما معنياش وجود نداشتن نيست. به هر حال کار زمانه از اين بابت خيلي خوب است و مثل هر کار تازهای وقت ميگيرد تا درست بشود.
روز چهارم. يک خانمي که در يکي از شعب رستوران Subway در نيوزيلند کار ميکرده از کار احراج شده و اين احراج جنجال به پا کرده. دليل احراج اين بوده که صاحب شعبه گفته ايشان در زمان کار يک نوشابهی مجانی داده به دوستش و اين در حکم دزدی در کار است. خانم هم رفته دادگاه شکايت کرده که من نوشابهی خودم را با دوستم قسمت کردم و اين در زمان استراحتم بوده. در نتيجه شکايت خانم پذيرفته شده و حداکثر مجازات را برای کل مجموعهی رستورانها در نظر گرفتهاند که عبارت است از تعطيلي تمام شعب اين رستوران در نيوزيلند. در واقع صاحب رستوران نه تنها خودش را بدبخت فرموده بلکه به خاطر يک نوشابه کل تشکيلات رستوران را هم به تعطيلي کشانده. حالا برای همين است که کارمندان اصولأ بايد دوغ مصرف کنند چون کارمندی که در اداره دوغ ميخورد ديگر تا بيايد و قلم بردارد و کاغذ پيدا کند و کلمه به کلمه دنبال هم رديف کند تا بشود نامه و بلند بشود و ببرد دفتر مدير و همينطور تا برسد به دست مدير مربوطه اصلأ اداره تعطيل شده و موضوع از حيز انتفاع خارج ميشود. حالا باز ايراد بگيريد از دوغ. کارگران معترض روز جهاني کارگر را هم بسته بودند به دوغ خنک اصلأ نيازی به نگراني ديگری نبود. آقا پاشو برو خونهتون همينطور وسط چهارراه دراز کشيدی از صبح تا حالا.
روز پنجم. نورالدين زرينکلک هم خانه نشين شد. خوب با آن سن و سال فکر نميکرده بايد رعايت کند يا فکر نميکرده اينهمه حساسيت ايجاد بشود بابت کاری که کرده. اين که سياه ميپوشند و تسليت ميگويند به اولياء و انبياء خوب البته مد روز است و به جای زرينکلک هر آدم ديگری هم بود باز اين علم و کتلها را ميآوردند وسط ميدان. بدبختياش اين است که وقت نميدهند به آن که مقصر است که عذرخواهي کند. خوب نميشود از دست انداختن مردم دفاع کرد آن هم در شرايط ايران که آستانهی تحمل مردم پايين است و حق هم دارند با آن همه فشار اجتماعي و اقتصادی. با اين حال سياهپوشان حرفهای هر موضوعي را آنقدر حاد ميکنند که راهي به جز پاک کردن صورت مسئله نميماند. يعني حالا زرينکلک که يک آدم است و ميتواند اشتباه کند و معذرت خواهي کند برای اشتباهش از دانشگاه ميرود و عقل و هنر کاریاش را هم ميبرد. حتمأ هم يک به دَرَک بدرقهاش ميکنند. آنوقت چه کسي را ميآورند به جای او؟ خوب معلوم است ديگر. يک عصارهی فضايل را ميآورند به جای زرينکلک که درس بدهد. انيميشن هم تبديل ميشود به عامل تهاجم فرهنگي و باقي داستان تکراری. بعد از مدتي همان عصارهی فضايل يک گند خيلي بزرگ ميزند که مجبور ميشوند او را ناپديدش کنند يا بفرستندش سفر خارج. زرينکلک لابد منبعد ميرسد به کارهای حرفهای خودش مثل اين همه آدمي که هر روز دعا ميکنند که خوب شد بيرونمان کردند که برسيم به زندگي خودمان. حالا منظور اين است که عصارههای اخلاق گاهي به دليل وجود اسيد در آفتابه راهي بيمارستان ميشوند، خوب گند را ميخواهند بشورند ديگر. يعني آن علم و کتل کشان يک طرف و اين آفتابه سوزان هم يک طرف ديگر. حالا در نتيجه ... بسه ديگه، اهَ اهَ ... خاک بر سر، پرتقال فروش رو که نميذارن اونجا که.
روز ششم. دانشمندان ايتاليايي اخيرأ متوجه شدهاند که قرصهای حاوی استروژن ميتواند تا 33 درصد به خانمهايي که از پيش از موعد سني دچار توقف بارداری ميشوند کمک کند تا امکان بارداری پيدا کنند. خبر مهمي بود برای خيلي از خانمهايي که تحت اثر فشارهای روحي اصولأ زودتر دچار مشکلات بارداری ميشوند. چون نديدم جايي اعلام کنند بنابراين نوشتم برای اطلاعتان. حالا اگر خبر برسد به احمدی نژاد آنوقت هر شهرستاني که ميرود وعدهی استاني شدن قطعي ميدهد.
و روز آخر. احمدی نژاد کار خوبي کرد که دست خانم معلمش را بوسيد. آدموار رفتار کردن چيز بدی نيست ولو که هزار جور نمايش هم پشت پرده بوده که دستکش به دست خانم معلم بکنند. اين کار از هيچ آخوندی برنميآمد و بر هم نخواهد آمد. آخوندی که رئيس جمهور هم بشود که ديگر زهي خيال باطل. خوب اين تابوشکني و زميني شدن جمهوری اسلامي در اين تقريبأ سه دهه محصول همين کارها بوده منتهي سرعت زميني شدن جمهوری اسلامي در هر دورهای متفاوت بوده اما در همه حال در زمان روسای جمهور مکلا بيشتر از عمامهایها بوده و خود اين مکلاها هم تاوانش را پس دادهاند. بنيصدر که با حمايت عمامهایها و به قيمت خراب کردن رقبای ديگرش به دست دانشجويان پيرو خط امام و با استناد به اسناد سفارت اشغال شدهی امريکا به کرسي رياست جمهوری دست پيدا کرد تاوان سنت شکنياش را با عزل شدن و بعد بهانهی مضحک با لباس زنانه فرار کردن پرداخت کرد. رجايي هم سنت شکنياش را با کشته شدنش به نام دار و دستهی رجوی و به کام حکومت پس داد و حالا احمدی نژاد هم به سرنوشت آن دوتای ديگر مبتلا ميشود. نکتهی جالب در فرود جمهوری اسلامي از عرش به فرش اين است که پشت پردهی دعوای شديد قدرت را نشان ميدهد. در اين دعوای قدرت مردم وسيلهی داد و ستد حکومت شدهاند يعني هر گروه يا آدمي که ميخواهد زور و بازو نشان بدهد و با ديگران تسويه حساب کند يک امتيازی به مردم ميدهد يا مثلأ تهديد به افشاگری ميکند و طرف روبرو را مواجه ميکند با توقع مردم و چون فاصلهی عرش تا فرش خيلي زياد است بنابراين از لباس پوشيدن و استاديوم رفتن تا ثبت نام دانشگاه و اينترنت و وبلاگ و کار اقتصادی و هر چيز مسخرهی ديگری ميشود عامل امتياز و رو در رويي. اين وسط هم يک داستان تکراری هست که عبارت است از اظهار خضوع و خاکساری و گريه کردن در کنار ننه من غريبم بازی از رنج تنهايي و کيست که بفهمد چه ميگويم. تنوعي از اين اظهارات را در همهی اشکالش هر روز داريم ميبينيم همه جا. اما باز هم اين سواری گرفتن است که حرف اصليست و باز در همهی اشکالش. يعني اين که، حکومت راه خودش را به فرصت طلبها نشان داده که چطور از موازنهی امتياز گرفتن و قدرتنمايي با چاشني غريب ماندن سوء استفاده کنند، سود ببرند و سود برسانند. خوب ميماند به اين که ما مردم عادی چه خاکي بريزيم سرمان که همينطور که سواری ميدهيم لااقل بدانيم چه وقتها به جای نمک، پنبه بارمان کردهاند و ناغافل عوضي توی رودخانه تا کمر غوطه نخوريم توی آب. در واقع وقتي يک حکومتي از ممنوعيت شطرنج بازی کردن شروع ميکند و بعد آن را آزاد ميکند و منت ميگذارد که خيلي مردمي هستيم خيلي هم بعيد نيست که برسد به ممنوعيت نوشابه و ترويج دوغ، و باز منت بگذارد سر مردم. لابد فردا به ظرف ملامين هم گير ميدهند. بنابراين دستبوسي احمدی نژاد تشويق کردن دارد اما حواسمان باشد که هر وقت بارمان پنبه بود از خشکي راه برويم، يعني خودتي. خلاصه که اگر ديدی جواني کاسهی چه کنم ديجيتالي در دست بر درختي تکيه کرده بدان موقتأ سوراخ دعا گم شده و جنابش گريه کرده.
روز دوم. اينجا در استراليا فردا يعني هفتم ماه مي را به مناسبت روز کارگر تعطيل کردهاند. چرا؟ يک قانون نانوشتهای در استراليا هست که بر اساس اين قانون بعضي تعطيليها را ميبرند و ميچسبانند به تعطيلات آخر هفته و روز دوشنبه را تعطيل ميکنند به جای اين که يک روز وسط هفته را تعطيل کنند. يک قانون نانوشتهی ديگر هم هست که اگر يک تعطيلي بيفتد به روز شنبه يا يکشنبه آنوقت باز روز دوشنبهی بعدش را تعطيل ميکنند که اصل تعطيلي از بين نرود و آخر هفته هم سر جايش باشد. خیلي هم بد نيست چون آدم از صبح که گرفتار کار است حتياگر پشت ميز نشسته باشد باز درب و داغان ميشود. يک جوری کار زياد است که متوجه گذشت زمان نميشويد. اين قوانين نانوشتهشان برای تعطيلي خيلي مورد تقدير است هميشه.
روز سوم. به نظرم کار راديو زمانه در استفاده از تصوير خيلي درست و به جاست. اينترنت و وبلاگها هنوز جای کارهای زيادی دارند. خوب هم هست که انواع نظرات را پوشش ميدهند و اين کمک ميکند که زمينهی تجربهی رسانههای آزاد که در بين ما ايرانيها هيچوقت وجود نداشته پا بگيرد. حالا حالاها ميتوانيم از اين فضاهای تجربي استفاده کنيم، چرا که نه؟ خودسانسوری شديد ما ايرانيها که ناگزيريم در کشور خودمان به آن پا بدهيم باعث شده وقتي به محيط آزادتری ميرسيم حرف زدن يادمان برود و مدتها طول ميکشد تا به حرف بياييم و آزادانه توليد فکری کنيم و ضمنأ بپذيريم نظر ديگران هم وجود دارد و نشنيدن ما معنياش وجود نداشتن نيست. به هر حال کار زمانه از اين بابت خيلي خوب است و مثل هر کار تازهای وقت ميگيرد تا درست بشود.
روز چهارم. يک خانمي که در يکي از شعب رستوران Subway در نيوزيلند کار ميکرده از کار احراج شده و اين احراج جنجال به پا کرده. دليل احراج اين بوده که صاحب شعبه گفته ايشان در زمان کار يک نوشابهی مجانی داده به دوستش و اين در حکم دزدی در کار است. خانم هم رفته دادگاه شکايت کرده که من نوشابهی خودم را با دوستم قسمت کردم و اين در زمان استراحتم بوده. در نتيجه شکايت خانم پذيرفته شده و حداکثر مجازات را برای کل مجموعهی رستورانها در نظر گرفتهاند که عبارت است از تعطيلي تمام شعب اين رستوران در نيوزيلند. در واقع صاحب رستوران نه تنها خودش را بدبخت فرموده بلکه به خاطر يک نوشابه کل تشکيلات رستوران را هم به تعطيلي کشانده. حالا برای همين است که کارمندان اصولأ بايد دوغ مصرف کنند چون کارمندی که در اداره دوغ ميخورد ديگر تا بيايد و قلم بردارد و کاغذ پيدا کند و کلمه به کلمه دنبال هم رديف کند تا بشود نامه و بلند بشود و ببرد دفتر مدير و همينطور تا برسد به دست مدير مربوطه اصلأ اداره تعطيل شده و موضوع از حيز انتفاع خارج ميشود. حالا باز ايراد بگيريد از دوغ. کارگران معترض روز جهاني کارگر را هم بسته بودند به دوغ خنک اصلأ نيازی به نگراني ديگری نبود. آقا پاشو برو خونهتون همينطور وسط چهارراه دراز کشيدی از صبح تا حالا.
روز پنجم. نورالدين زرينکلک هم خانه نشين شد. خوب با آن سن و سال فکر نميکرده بايد رعايت کند يا فکر نميکرده اينهمه حساسيت ايجاد بشود بابت کاری که کرده. اين که سياه ميپوشند و تسليت ميگويند به اولياء و انبياء خوب البته مد روز است و به جای زرينکلک هر آدم ديگری هم بود باز اين علم و کتلها را ميآوردند وسط ميدان. بدبختياش اين است که وقت نميدهند به آن که مقصر است که عذرخواهي کند. خوب نميشود از دست انداختن مردم دفاع کرد آن هم در شرايط ايران که آستانهی تحمل مردم پايين است و حق هم دارند با آن همه فشار اجتماعي و اقتصادی. با اين حال سياهپوشان حرفهای هر موضوعي را آنقدر حاد ميکنند که راهي به جز پاک کردن صورت مسئله نميماند. يعني حالا زرينکلک که يک آدم است و ميتواند اشتباه کند و معذرت خواهي کند برای اشتباهش از دانشگاه ميرود و عقل و هنر کاریاش را هم ميبرد. حتمأ هم يک به دَرَک بدرقهاش ميکنند. آنوقت چه کسي را ميآورند به جای او؟ خوب معلوم است ديگر. يک عصارهی فضايل را ميآورند به جای زرينکلک که درس بدهد. انيميشن هم تبديل ميشود به عامل تهاجم فرهنگي و باقي داستان تکراری. بعد از مدتي همان عصارهی فضايل يک گند خيلي بزرگ ميزند که مجبور ميشوند او را ناپديدش کنند يا بفرستندش سفر خارج. زرينکلک لابد منبعد ميرسد به کارهای حرفهای خودش مثل اين همه آدمي که هر روز دعا ميکنند که خوب شد بيرونمان کردند که برسيم به زندگي خودمان. حالا منظور اين است که عصارههای اخلاق گاهي به دليل وجود اسيد در آفتابه راهي بيمارستان ميشوند، خوب گند را ميخواهند بشورند ديگر. يعني آن علم و کتل کشان يک طرف و اين آفتابه سوزان هم يک طرف ديگر. حالا در نتيجه ... بسه ديگه، اهَ اهَ ... خاک بر سر، پرتقال فروش رو که نميذارن اونجا که.
روز ششم. دانشمندان ايتاليايي اخيرأ متوجه شدهاند که قرصهای حاوی استروژن ميتواند تا 33 درصد به خانمهايي که از پيش از موعد سني دچار توقف بارداری ميشوند کمک کند تا امکان بارداری پيدا کنند. خبر مهمي بود برای خيلي از خانمهايي که تحت اثر فشارهای روحي اصولأ زودتر دچار مشکلات بارداری ميشوند. چون نديدم جايي اعلام کنند بنابراين نوشتم برای اطلاعتان. حالا اگر خبر برسد به احمدی نژاد آنوقت هر شهرستاني که ميرود وعدهی استاني شدن قطعي ميدهد.
و روز آخر. احمدی نژاد کار خوبي کرد که دست خانم معلمش را بوسيد. آدموار رفتار کردن چيز بدی نيست ولو که هزار جور نمايش هم پشت پرده بوده که دستکش به دست خانم معلم بکنند. اين کار از هيچ آخوندی برنميآمد و بر هم نخواهد آمد. آخوندی که رئيس جمهور هم بشود که ديگر زهي خيال باطل. خوب اين تابوشکني و زميني شدن جمهوری اسلامي در اين تقريبأ سه دهه محصول همين کارها بوده منتهي سرعت زميني شدن جمهوری اسلامي در هر دورهای متفاوت بوده اما در همه حال در زمان روسای جمهور مکلا بيشتر از عمامهایها بوده و خود اين مکلاها هم تاوانش را پس دادهاند. بنيصدر که با حمايت عمامهایها و به قيمت خراب کردن رقبای ديگرش به دست دانشجويان پيرو خط امام و با استناد به اسناد سفارت اشغال شدهی امريکا به کرسي رياست جمهوری دست پيدا کرد تاوان سنت شکنياش را با عزل شدن و بعد بهانهی مضحک با لباس زنانه فرار کردن پرداخت کرد. رجايي هم سنت شکنياش را با کشته شدنش به نام دار و دستهی رجوی و به کام حکومت پس داد و حالا احمدی نژاد هم به سرنوشت آن دوتای ديگر مبتلا ميشود. نکتهی جالب در فرود جمهوری اسلامي از عرش به فرش اين است که پشت پردهی دعوای شديد قدرت را نشان ميدهد. در اين دعوای قدرت مردم وسيلهی داد و ستد حکومت شدهاند يعني هر گروه يا آدمي که ميخواهد زور و بازو نشان بدهد و با ديگران تسويه حساب کند يک امتيازی به مردم ميدهد يا مثلأ تهديد به افشاگری ميکند و طرف روبرو را مواجه ميکند با توقع مردم و چون فاصلهی عرش تا فرش خيلي زياد است بنابراين از لباس پوشيدن و استاديوم رفتن تا ثبت نام دانشگاه و اينترنت و وبلاگ و کار اقتصادی و هر چيز مسخرهی ديگری ميشود عامل امتياز و رو در رويي. اين وسط هم يک داستان تکراری هست که عبارت است از اظهار خضوع و خاکساری و گريه کردن در کنار ننه من غريبم بازی از رنج تنهايي و کيست که بفهمد چه ميگويم. تنوعي از اين اظهارات را در همهی اشکالش هر روز داريم ميبينيم همه جا. اما باز هم اين سواری گرفتن است که حرف اصليست و باز در همهی اشکالش. يعني اين که، حکومت راه خودش را به فرصت طلبها نشان داده که چطور از موازنهی امتياز گرفتن و قدرتنمايي با چاشني غريب ماندن سوء استفاده کنند، سود ببرند و سود برسانند. خوب ميماند به اين که ما مردم عادی چه خاکي بريزيم سرمان که همينطور که سواری ميدهيم لااقل بدانيم چه وقتها به جای نمک، پنبه بارمان کردهاند و ناغافل عوضي توی رودخانه تا کمر غوطه نخوريم توی آب. در واقع وقتي يک حکومتي از ممنوعيت شطرنج بازی کردن شروع ميکند و بعد آن را آزاد ميکند و منت ميگذارد که خيلي مردمي هستيم خيلي هم بعيد نيست که برسد به ممنوعيت نوشابه و ترويج دوغ، و باز منت بگذارد سر مردم. لابد فردا به ظرف ملامين هم گير ميدهند. بنابراين دستبوسي احمدی نژاد تشويق کردن دارد اما حواسمان باشد که هر وقت بارمان پنبه بود از خشکي راه برويم، يعني خودتي. خلاصه که اگر ديدی جواني کاسهی چه کنم ديجيتالي در دست بر درختي تکيه کرده بدان موقتأ سوراخ دعا گم شده و جنابش گريه کرده.
نظرات