هفت روز هفته

روز اول. همسر رهبر حزب مخالف در مجلس استراليا، کوين راد، خيلي پولدار است. يعني شرکت دارد چندتايي. رقبا رفته‌اند ته و توی شرکت‌ها را درآورده‌اند و معلوم شده در يکي از شرکت‌ها به جای اين که در روزهای آخر هفته به کارگرانش دستمزد بيشتری بدهد يک مبلغي در طول هفته به حقوق‌شان اضافه کرده و آخر هفته را مثل باقي روزها پرداخت کرده‌اند. اين پرداخت آخر هفته از آن حقوق مسلمي‌ست که هيچ کس در استراليا از آن نمي‌گذرد مگر اين که ترجيح بدهد کار سياه کند و صدايش درنيايد. حالا که نزديک به انتخابات سراسری‌ست اين اتفاق گند زده به حيثيت سياسي رهبر حزب مخالف که نه تنها خودش را به حقوق اجتماعي پايبندتر مي‌داند بلکه مسيحي خيلي معتقدی هم هست. تا اينجا خانم خانه دو سور زده است به آقای خانه. خانم رفته بوده لندن برای کارهای تجارتي اما سفرش را نيمه تمام گذاشته و برگشته به بريزبن. خبرنگارها رفته‌اند با خانم مصاحبه کرده‌اند و يکي از او پرسيده که آيا الان احساس شرمساری مي‌کني در مقابل همسرت؟ ايشان فرموده‌اند: هرگز. اين هم شده دو سور ديگر به آقا. خبرنگاران رفته‌اند به کوين راد گفته‌اند آيا تو تصميم نداری همسرت را سرزنش کني؟ ايشان هم فرموده‌اند: خوب نه احتمالأ، وقتي اشتباه مي‌شود خوب اشتباه شده. باز دو سور ديگر خود آقا به خودش زده. بنابراين شما از همين مسير برويد جلو و حال و روز آقای غلامحسين الهام را تصور بفرماييد.

روز دوم. انتخاب رئيس جمهوری ترکيه هم افتاده است به دست انداز. واقعش اين است که سکولاريسم ترکيه يک جورهايي خنده‌دار است. ارتش به زور دارد مردم را به سکولاريسم هل مي‌دهد. يک ملتي را از بيخ و بن مي‌خواهند تغيير بدهند اما همه چيز همين روی کار است چون برنامه‌های فرهنگي‌شان که منبع پول درآوردن‌شان است همه‌شان از مذهب ارتزاق مي‌کنند. از معماری مساجد تا رقص دراويش قونيه تا انتساب زورکي مولوی به خودشان و مدام جشن گرفتن برای تولد و وفات مولانا. به نظرم به هر کسي بشود انگ سکولار زد به مولوی نمي‌شود زد، حالا ارتش ترکيه مدام مي‌خواهد خودش را محافظ سکولاريسم نشان بدهد و خط و نشان مي‌کشد آنوقت از مولوی و دراويش نمي‌گذرند. گاهي اوضاع ترکيه را که با ايران مقايسه مي‌کنم خنده‌ام مي‌گيرد که مولوی با تمام مجذوب بودنش به دين اما در ميان ما ايراني‌ها به اندازه‌ی حافظ نزديک نيست. بعقيده‌ی من که حافظ اصولأ منبع سکولاريسم پنهان ما ايراني‌هاست. ايران درست مثل يک جزيره‌ای ست که محاصره شده بين کلي کشورهای مثلأ سکولار اما اساسأ مذهبي. آنوقت ما اين وسط برای سکولار بودن به حافظ عشق مي‌ورزيم. جالبش هم اين است که آن صفت لسان الغيب هم جا مي‌دهد که اشعار حافظ را به ميل حاکمان وقت برگردانيم اما آن جوهر سکولاريسمش را برای خودمان حفظ کنيم. ترکيه حتي اگر بخواهد همين اشعار مولانا را هم ترويج کند که مولانا اصلأ مال ماست مردمش گرفتار فنافي‌الدين مي‌شوند، يعني از ايني که هست بدتر. خوب است که اهل ترکيه اشعار مولانا را به ترجمه‌ی خودشان مي‌خوانند والا دو خطش را که به فارسي مي‌خواندند راه به راه توی خيابان‌ سماع مي‌کردند.

روز سوم. يک برنامه‌ای در شبکه‌ی جوان راديوی ايران هست که از قرار خيلي مورد علاقه‌ی جوان‌هاست. اين را از دو سه تا از دوستانم که برنامه را توليد مي‌کنند شنيدم. سايت اينترنتي هم دارد که کار نمي‌کند. قرار است اين برنامه به عنوان يک نمونه‌ی موفق برنامه سازی به جشنواره‌ی توليدات راديويي معرفي بشود. اما همه چيز برنامه خوب است جز اسمش. اسم برنامه را گذاشته‌اند پارازيت با اين ديکته Parazit. پارازيت گرچه يک اصطلاح عرفي هست توی ايران برای سر و صدای اضافي- که همينش هم برای يک برنامه‌ی راديويي نقض غرضه- بلکه حالا که قرار است برنامه را در يک جشنواره‌ی راديويي معرفي کنند هيچ جای اين اسم برای غير ايراني‌ها معنايي جز ترجمه‌ی واقعي‌اش که انگل هست نداره. خودتان همين واژه را در گوگل ببينيد که شما را ارجاع مي‌دهد به واژه‌ی Parasite. خيلي بي‌سليقگي کرده‌اند. حقيقتش ملانقطي بازی درنمي‌آورم چون آدم‌های باسوادتر در اين زمينه زيادند توی همين وبلاگستان ولي آدم اين همه زحمت بکشد برای يک کاری بعد با يک اسم نامربوط همه‌ی زحمت‌ها را به باد بدهد؟ داداش بادنده سنگين حرکت کن.

روز چهارم. شپل کوربی که به اتهام حمل بيش از 4 کيلو ماری جوآنا در زندان Kerobokan اندونزی زنداني‌ست و کتابش در مورد اوضاع و احوال زندگی‌اش فروش خوبي کرد در حال انتقال به يک زندان جديد بود اما کار انتقال او متوقف ماند. زندان جديدش در يک نقطه‌ی دور در جاوه بوده. کوربي در کتابش نوشته بود که زندان فعلي‌اش خيلي جای افتضاحي‌ست و راه به راه موش و مار مي‌آيند توی سلول. مسئولان مروبطه هم تصميم گرفتند جای او را عوض کنند اما از قرار به او خبر داده‌اند که جای جديد که البته نزديک‌ترين زندان زنان به محل فعلي‌ست ممکن است در مجاورت جانورهای ناشناخته‌ی ديگری باشد، يعني با لااقل موش و مار را مي‌شناسي اما تضمیني نيست که در جاوه که هنوز همه جايش نامکشوف است اوضاع بهتر باشد. بنابراين خود او با انتقالش مخالفت کرده و در نتيجه در همان محل قبلي مانده است. دو تا نکته هم هست البته. اول اين که خواهرش اصلأ رفته و در اندونزی زندگي مي‌کند. اما نکته‌ی دوم اين است که هر روز تعداد بسيار زيادی توريست استراليايي که مي‌روند به اندونزی برای ديدار شپل کوربي صف مي‌بندند و خبرگزاری رسمي استراليا اعلام کرده که هر روز مقدار زيادی غذا از طرف توريست‌ها به کوربي اهدا مي‌شود. اين وضعيت آنقدر بغرنج شده که دولت اندونزی صدايش درآمده. گفته شده که بازديد کنندگان بيشتر از همه چيز برای او خلال چيپس مي‌برند. احتمالأ کوربي تبديل شده به سازمان امدادرساني به گرسنگان اندونزی. شايد هم بازديدکنندگان فکر مي‌کنند هر موجودی که پشت ميله‌ها باشد يا بايد با دمش ورجه ورجه ‌کند يا چيپس از دست مردم بگيرد.

روز پنجم. معلوم نيست نظريه‌های اقتصادی دولت احمدی نژاد چطور به ذهن او می‌رسند که از آن طرف مي‌خواهد وضع مردم بهتر بشود ولي از اين طرف هر روز به يکي حمله مي‌کند. مديران بيمه که خاطرتان هست حالا مدتي‌ست گير داده به بانک‌های خصوصي. يعني شما فکر مي‌کنيد امکان دارد کسي از خارج بيايد و صاف برود بانک راه بيندازد؟ اين ديگر احتمال نيست که جمهوری اسلامي مطلقأ حلقه‌ی مديرانش شامل غير فاميل‌ها نمي‌شود، اين اصل مسلم است. اما همين فاميل‌ها هم باز نمي‌گذارند مردم زندگي‌شان را بکنند. بلاخره توی هر فاميلي همه جور آدمي هست که گاهي او مي‌آيد جلوی صحنه، گاهي يکي ديگر اما اين که تکليف يک فاميلي با اعضای خودش هم مشخص نباشد خيلي موضوع عجيبي‌ست. اصل 44 مي‌گويد بايد خصوصي سازی بشود. اما تا بخش خصوصي که باز اعضای همين فاميل اداره‌اش مي‌کنند مي‌خواهد راه بيفتد باز يک گرفتاری جلويش مي‌گذارند. بدبختي‌اش اين است که دود اين گرفتاری‌های به چشم مردم مي‌رود. هيچ جای دنيا سيستم حکومتي غير فاميلي نيست، همه جا در اصلأ بر همين پاشنه مي‌چرخد اما جز در جهان سوم هيچ جا اين در که مي‌خواهد بچرخد اين همه سر و صدا ندارد. یکي با لگد بازش مي‌کند، يکي دستش را مي‌گذارد روی زنگ برنمي‌دارد، هيچ کس در جهان سوم در نمي‌زند. حالا احمدی نژاد هم لگد مي‌زند هم دستش روی زنگ است و هم داد و هوار مي‌کند. آخر مجبوری؟

روز ششم. روز دوشنبه يک مراسم خاص در استراليا برگزار مي‌شود. اين مراسم عبارت است از "روز ملي تأسف". اين روز که از سال 1998 معرفي شده در واقع روز خجالت کشيدن ملت است از خودشان بابت اين که چرا بچه‌های بوميان استراليايي را از خانواده‌های‌شان جدا کردند تا به سبک سفيد پوستان آموزش‌شان بدهند. بعد از سال‌ها مبارزه‌ی همين سفيد پوستان بلاخره در سال 1997 يک قانون به تصويب رسيد که ما بايد از بومي‌ها عذرخواهي کنيم و زمين‌های اجدادی‌شان را به آن‌ها برگردانيم. طبق اين قانون ايالت سرحد شمالي متعلق است به بوميان و سيستم دولتش هم با باقي ايالت‌ها فرق مي‌کند. ممکن است برای‌تان جالب باشد که بدانيد بوميان استراليايي حدود 100 زبان- نه لهجه- مختلف دارند که زبان جينگولو مربوط است به عمده‌ی بوميان ايالت کوئينزلند. صورتحساب همين دو ماه اخير را در ولايت خودمان بدهم خدمتتان؟

و روز هفتم. سايت راديو زمانه خيلي يکنواخت شده. فکری برايش نمي کنيد؟

نظرات

پست‌های پرطرفدار