هفت روز هفته

روز اول. پل ولفوويتز هم به تله‌ افتاد به خاطر رابطه‌اش با شاها رضا. شايد درست‌تر بود مي‌نوشتم ولفوويتز باعث گرفتاری رضا شد. پدر شاها رضا اصلأ اهل ليبي‌ست ولي مادرش اهل سوريه و عربستان سعودی‌ (به خاطر مليت جداگانه‌ی پدر و مادر). ولفوويتز از جمله آدم‌های نزديک به بوش است که به خاطر شرايط فعلي عراق در معرض انتقاد هستند اما اين وسط موضوع شاها رضا يک کمي غير منصفانه‌ست. غير منصفانه‌‌اش اين است که شاها رضا مدت‌هاست دارد در سازمان‌های مختلف برای پروژه‌ای به اسم گسترش دموکراسي در کشورهای عربي کار مي‌کند. حرف زدن از گسترش دموکراسي در کشورهای در حال توسعه و بخصوص در کشورهايي که گرفتاری‌های عقيدتي دارند مثل کشورهای خاورميانه هميشه با هزار دردسر و انگ همراه است. حالا اگر آدمي مثل ولفوويتز که اصولأ به خاطر گرايش سياسي‌اش به نومحافظه‌کاران به اندازه‌ی کافي مشکل دارد وارد تشکيلاتي مثل بانک جهاني بشود که صاف با کشورهای در حال توسعه روبروست آنوقت هر تلاشي که برای بدنام کردن او صورت مي‌گيرد ترکش‌های بدنام کردن او به نزديکانش هم مي‌خورد. خيلي هم تعجب آور نيست که آدم‌هايي مثل شاها رضا که درگير پروژه‌هايي مثل گسترش دموکراسي در کشورهای عربي هستند چوب حمايت شدن يا دوستي‌شان با ولفوويتز را بخورند. يک نکته‌ی ديگری هم وجود دارد که رسانه‌ها جنبه‌ی پوپوليستي‌اش را توی بوق ‌کنند. آن نکته اين است که مي‌گويند حقوق شاها رضا از وزير خارجه امريکا هم بيشتر بوده. خوب همه جای دنيا حقوق آدم‌ها را به اندازه‌ی تخصص‌شان مي‌دهند. مثلأ در ايران حقوق يک پروفسور دانشگاه از وزير علوم که از جنبه‌ی اداری رئيس همان پروفسور محسوب مي‌شود بيشتر است. بانک جهاني يک تشکلي‌ست که چرخ آن از پول اعضايش مي‌چرخد. کشورهای در حال توسعه هم جزو اعضايش هستند. بنابراين معادله را از اين طرف ببينيد که کشورهايي که پول مي‌دهند حاضر نيستند با پول‌شان يک آدمي بيايد و ازشان بهانه‌‌ی فقدان دموکراسي بگيرد. پول، بيشتر از ولفوويتز اهميت دارد، ولفوويتز هم به دار و دسته‌ای تعلق دارد که مي‌خواهند با زور همه را بفرستند به بهشت در نتيجه ضعيف‌ترين حلقه برای حمله به او همين شاها رضاست چون هم عرب است و هم از يک کشور در حال توسعه. با يک تير دو نشان، هم انتقام گيری اروپايي‌ها از بوش و هم چرب کردن سبيل کشورهای در حال توسعه، البته در خاورميانه ريش هم وجود دارد که سه برابر روغن بيشتر برای چرب کردنش نياز است.

روز دوم. بلاخره امروز بعد از پنج سال ديويد هيکس، تنها استراليايي بازداشت شده در گوانتانامو، به استراليا برگردانده شد. هيکس را برده‌اند به زندان ياتالا در آدليد. آنطوری که رسانه‌ها خبر داده‌اند زندان ياتالا مخصوص نگهداری خطرناک‌ترين زندانيان است و در اين محل قرار است هيکس برای مدت نه ماه زنداني باشد تا دوره‌ی مجازاتش تمام شود. گزارش‌های جالبي از وضعيت زندان در رسانه‌ها منتشر شده مثلأ ابعاد سلول هيکس دو متر در چهار متر است و او برای نه ماه تنها خواهد بود. روزی يک ساعت هواخوری دارد و در 23 ساعت باقي‌ مانده هميشه دو مأمور در کنار سلول نگهباني مي‌دهند. اين سلولي که برای 9 ماه آينده محل اقامت ديويد هيکس است قبلأ در اختيار شرورترين زنداني استراليا بوده و خيلي از جنبه‌ی امنيتي موی لای درزش نمي‌رود. حالا اين جناب ديويد هيکس 31 ساله اصلأ يک متر و شصت سانتيمتر قد دارد و 5 سال گذشته را هم در گوانتانامو گذرانده که پدر صاحب بچه‌شان را درآورده‌اند و ديگر رمق راه رفتن هم ندارند. خوب فقط يک احتمال برای به کار گرفتن اين همه خدم و حشم وجود دارد. آن احتمال اين است که چون ديويد هيکس مسلمان شده بوده بنابراين اين‌ها فکر مي‌کنند هيکس از زور وحشتناک شدن الان است که ديوارها را گاز بگيرد.

روز سوم. دالايي لاما، رهبر مذهبي و تبعيدی تبتي‌ها، ماه آينده مي‌آيد استراليا. حدس مي‌زنم برای شرکت در مراسم سالانه‌ی تولد بودا هم بيايد بريزبن. دالايي لاما پيش از اين هم آمده بوده استراليا و دولت چين به دولت هوارد اعتراض کرده بود. با اين همه دوباره دالايي لاما دارد مي‌آيد استراليا. دولت هوارد که اينروزها دارد به انتخابات نزديک مي‌شود با پذيرفتن سفر دايي لاما در نگاه اول دارد خودش را با دولت چين درمي‌اندازد. اما واقعيت اين است که سفر دالايي به استراليا برگ برنده‌ی دولت هوارد است چون از يک طرف مي‌تواند رأی استراليايي‌های چيني تبار مخالف چين را از حالا به چنگ بياورد و هم از آن طرف حزب کارگر را بگذارد لای منگنه. حزب کارگر هميشه به دولت فدرال اعتراض داشته که منافع اقتصادی را به منافع انساني ترجيح مي‌دهد. حالا دالايي لاما دارد مي‌آيد به استراليا بنابراين حزب کارگر خلع سلاح شده و اگر بخواهد نشان بدهد که به حرف‌های قبلي‌اش پايبند است بايد خيلي دالايي لاما را تحويل بگيرد. اين يعني دشمني بيشتر با چين. بنابراين اگر در زمان انتخابات دولت فدرال بگويد حزب کارگر اگر بيايد سر کار آنوقت ما با متحد تجاری‌مان يعني چين مشکل پيدا مي‌کنيم آنوقت کدام آدم عاقلي‌ست که منافع اقتصادی معامله با چين را بگذارد زمين و بچسبد به حزب کارگر؟ امسال حزب کارگر خيلي قوی‌ست و رهبر خوبي هم دارد و دقيقأ همين است که دولت هوارد دارد مي‌زند به سيم آخر تا ببيند کجا مي‌تواند گزک بگيرد از حزب مخالف.

روز چهارم. ديروز دو تا انتقاد خواندم در وبلاگ‌ها و واقعأ تصويرم از يک حرکت اجتماعي و بانيانش تغيير کرد. در وبلاگ آسيه اميني و فرناز سيفي انتقادهای‌شان را به شيرين عبادی خواندم که چرا با وجود اين که معتقد بوده که اعدام کار درستي نيست و خودش گفته بوده که اگر حکم متهمي را که او وکيل مدافع شاکي‌اش بوده اعدام صادر کنند او از وکالت صرفنظر مي‌کند. اما هم متهم را اعدام کرده‌اند و هم او استعفا نداده است. جنبش زنان بايد به وجود چنين افرادی در فعاليت‌های‌شان افتخار کند. شايد افراد ديگری هم در اين باره نوشته‌اند که من نديده‌ام اما دستکم برای اولين بار در يک حرکت مدني مي‌شود ديد که رهبران يک حرکت دست به انتقاد از کاری مي‌زنند که ممکن است ثمرات آن کار به حرکت خودشان برسد. خلاصه‌ی داستان اين است که سه پسر به يک دختر نوجوان تجاوز کرده‌اند و بعد دختر را کشته‌اند. خانواده‌ی دختر تمام زندگي‌شان را گذاشته‌اند که حکم قصاص بگيرند برای آن سه متهم که اولي‌اش انجام شده. لابد انتظار اجتماعي بر اين است که جنبش زنان برای چنين حکمي شروع کنند به پايکوبي، اما برعکس شده چون مي‌گويند اعدام کردن مساوی نيست با اصلاح شدن جامعه و خانم عبادی بايد به قولي که داده بوده عمل مي‌کرده که نشان بدهد اعدام کردن کار مذمومي‌ست. حقيقتش فکر نمي‌کنم جمهوری اسلامي بفهمد با چه آدم‌هايي در جنبش زنان دارد چه رفتاری مي‌کند. حکومت از لباس تن مردم دست برنمي‌دارد آنوقت مردم به چه چيزهايي پايبندند. واقعأ!

روز پنجم. انتشار سفرنامه‌ی اسرائيل در سايت فارسي بي بي سي کار جالبي‌ست چون سه تا آدم رسانه‌ای دارند گزارشش مي‌کنند. نگاه کلي گزارش‌ها هم مثبت است که کار درستي‌ست به نظر من. خوب مي‌شود حدس زد برای کساني که از ايران به اسرائيل مهاجرت کرده‌اند علاوه بر مشکلات مهاجرتي موضوع ناامني هم مطرح بوده ولي با اين همه چهره‌ای از مردم که در گزارش‌ها ترسيم شده چهره‌ی شادابي‌ست که دارند آينده‌شان را مي‌سازند. کار کاملأ خوب و حرفه‌ای ارائه داده‌اند. اما اين را مي‌گذارم کنار تصويری که سايت بي بي سي دارد از استراليا به مخاطب ارائه مي‌دهد. چون اين را به دوستانم در بي بي سي گفته‌ام بنابراين نگران نيستم از نوشتنش. تصوير ايرانيان مهاجر به استراليا آنقدر منفي‌ست که چيزی جز رنج و بدبختي به مخاطب القاء نمي‌کند. در حالي که حتي به لحاظ اجتماعي هم که نگاه کنيد شرايط استراليا با اسرائيل که مردم عادی ممکن است از حمله و بمبگذاری نگران باشند قابل مقايسه نيست. هر بار که صفحه‌ی استراليا را باز کرده‌ام، با وجود زحمتي که برای تهيه‌ی گزارش‌ها کشيده شده و اين را به خوبي مي‌دانم، اما آنقدر موج منفي گزارش‌ها اثر نامطلوبي رويم گذاشته که ترجيح داده‌ام شناخت استراليا را از طريق اين صفحه به کسي توصيه نکنم. بدون تعارف اين تصوير منفي محصول سرسری گرفتن موضوع است. يک کشور کوچک مثل اسرائيل را با سه تا آدم رسانه‌ای گزارش کرده‌اند آنوقت گزارش يک کشوری به اندازه‌ی يک قاره را به هر چه از دوست رسد نيکوست دارند برگزار مي‌کنند. اين کار مطلقأ حرفه‌ای نيست. اين را به عنوان يک خواننده‌ی عادی نمي‌نويسم چون به اندازه‌ی کافي تجربه‌ی رسانه‌ای دارم که حرفم را مستند کنم به آن‌ها. ما ايراني‌ها همينطوری‌اش زيادی درونگرا و منفي هستيم نسبت به همه‌ی دنيا، بنابراين داغ کردن بيش از حد اين کاسه نتيجه‌ی خوبي ندارد.

روز ششم. از فردا تا روز چهارشنبه پنحمين کنفرانس و نمايشگاه بين‌المللي فن‌آوری‌های محيط زيست در قاهره برگزار مي‌شود. اين همايش محصول همکاری دو کشور مصر و آلمان است. موضوع مهم در اين کنفرانس اين است که چهار کارگاه آموزشي برای روزنامه‌نگاران اهل محيط زيست در آن تدارک ديده‌اند و تم اصلي کنفرانس به دو موضوع آب و انرژی‌های تجديد پذير اختصاص دارد. قرار بود يک کاری برای يکي از کارگاه‌های‌ آموزشي‌شان انجام بدهم که اصلأ نشد بروم. خيلي حيف که همين کارها را نمي‌شود بدون دردسر در ايران انجام داد وگرنه که هم جای آموزش روزنامه نگاری علمي و محيط زيست در ايران خالي‌ست و هم نياز به هر دوی اين‌ها به شدت محسوس است. حالا روزنامه نگارها را نگيرند اصلأ کارگاه آموزشي نخواستيم.

و آدينه. اين هم از مبارزه با اراذل و اوباش. لابد يکي رفته فيلم‌ Easy Street چارلي چاپلين را ديده و به نظرش آمده اگر حباب چراغ گازی را روی سر يکي از اراذل شهری بکوبد و بعد سر طرف را بکند توی حباب و گاز را باز کند فردای روز او تبديل مي‌شود به يکي از محترمين شهر و دست زنش را مي‌گيرد و مي‌رود اپرا. حالا حباب گاز از کجا بياورند؟ به جايش آفتابه را بسته‌اند به سر چند تايي از اراذل. يحتمل فردا هم همه‌ی ايشان با خانم‌های‌شان مي‌روند تالار رودکي برای شنيدن آثاری از واگنر. حالا با اين وضعيت خدا به فرياد جاهايي برسد که يک سرباز را مأمور مي‌کنند برای يک احضاريه برود به يک روستای دور افتاده. همين مانده بود که چند تايي عبدالمالک ريگي هم در داخل شهرها توليد کنند.

نظرات

پست‌های پرطرفدار