هفت روز هفته

روز اول. حالا که اعضای حزب اعتماد ملي رد صلاحيت شده‌اند مي‌شود فهميد چرا کارگزاراني‌ها و اصولأ آدم‌های نزديک به رفسنجاني برای ورود به مجلس ثبت نام نکردند. دليلش به نظر من اين بود که کروبي را بگذارند تک و تنها ببيند با لقب شيخ اصلاحات چقدر بار مي‌تواند بردارد. در واقع شيخ اصلاحاتي اگر وجود دارد حالا معلوم شد خودش توی سوراخ نمي‌رود و جاروی اصلاحات را هم بسته است به دمش. اگر کارگزاراني‌ها وارد معرکه‌ی ثبت نام و رد صلاحيت مي‌شدند آنوقت سنگيني رد صلاحيت به طور مساوی بين همه‌ی گروه‌های چپ تقسيم مي‌شد و دست آخر نمي‌شد از وزن سياسي واقعي آدم‌های قدرتمند باخبر شد. حالا البته مي‌شود اندازه‌ها را تشخيص داد. مثلأ معلوم شده که در مجلس خبرگان با همه‌ی گرايش راستي که در آن حاکم است اما به رفسنجاني رأی مي‌دهند اما کروبي وقتي به طور مستقيم بر عليه اصلاح طلبان مصاحبه هم مي‌کند حتي به مرحله‌ی رأی گيری هم نمي‌رسد. به نظر من کروبي از نظر وزن سياسي به چيزی در حد ابراهيم اصغرزاده تنزل کرد که الکي همه جا هست و کاره‌ای هم نيست. اين بازی را بايد به عنوان بازی درونگروهي چپ‌ها شناخت تا مثلأ مداخله‌ی شورای نگهبان در انتخابات. خوب است آدم گاهي برود روی ترازو ببيند چند کيلو شده. في‌الواقع با جارو چند کيلو، بي جارو چند کيلو!

روز دوم. از جمله واژه‌های سياسي متداول يکي هم واژه‌ی "جنگ رواني‌"‌ست که همه‌ی مخالفان سياسي به همديگر نسبت مي‌دهند. اين واژه در يک عبارت تاريخي هم آمده که مي‌گويد "جنگ ما فقط جنگ سلاح‌ها نيست، بلکه جنگ رواني‌ست". گوينده‌ی اين واژه جورج حبش دبيرکل و بنيانگزار جبهه‌ی خلق برای آزادی فلسطين بود که در تمام دوران زندگي‌اش به ايجاد فشار رواني بر عليه اسرائيلي‌ها اعتقاد داشت و سابقه‌ی حزب او نشان مي‌دهد چندان هم در اين کار بي‌تجربه نبودند. اما هر چقدر که کارهای جرج حبش برای اسرائيلي‌ها خرج برداشت اما مي‌شود گفت او عامل عميق‌ترين شکاف ميان گروه‌های فلسطيني بود، چيزی که هنوز هم آرمان فلسطين يکپارچه را تحت الشعاع قرار داده. هواپيماربايي‌ها و جنگ‌های چريکي گروه جورج حبش دست آخر منجر به برخورد نظامي ارتش اردن به گروه‌های فلسطيني مستقر در اردن شد و سپتامبر سياه را بوجود آورد. گفته مي‌شود ملک حسين، پادشاه سابق اردن، گمان برده بود گروه‌های فلسطيني و بخصوص جبهه‌ی خلق برای آزادی فلسطين که دفاترشان در اردن بود دارند برای سرنگوني پادشاهي او سازماندهي مي‌شوند و همين شد که دستور حمله به دفاتر اين گروه‌ها را صادر کرد و بعد از آن بود که گروه‌های فلسطيني هر روز دچار انشعابات متعددی شدند تا امروز. يک نکته‌ی خيلي جالب هم هست که عبارت است از اين‌ که تقريبأ تمام گروه‌های چپ فلسطيني از همان زمان نه تنها با پادشاهي اردن بلکه با جمهوری اسلامي پاکستان درافتادند. برای قسمت اردن خيلي تعجب نمي‌شود کرد چون اردني‌ها به دفاتر فلسطيني‌ها حمله کرده بودند اما پاکستان چرا؟ خوب دليلش اين است که فرمانده‌ يکي از واحدهای نظامي آن روز در دست سرتيپ محمد ضياء‌الحق، رئيس جمهور بعدی پاکستان، بود که آن موقع به عنوان فرمانده يک يگان پاکستاني برای آموزش ارتش اردن در آن کشور خدمت مي‌کرد. لابد فکر کرده بروند کمونيست کشي بلکه دوزار ثواب ببرند.

روز سوم. از طريق يادداشا مهدی جامي رفتم سايت تلويزيون نيومکس را پيدا کردم و همان فيلم کوتاه معرفي‌شان را هم ديدم. به نظرم مهدی يک کمي بايد تأمل مي‌کرد و فرصت بيشتری مي‌داد برای نوشتن آن يادداشت. در واقع برای نوشتن اين که اين شبکه اصولأ از فارسي نوشتن خجالت مي‌کشد، يا دارد واسطه‌ای مي‌شود بين جوان‌هايي که فقط بلدند فارسي حرف بزنند و نمي‌توانند فارسي بخوانند و بنويسند با جوان‌های ايراني در داخل ايران. واقعيت‌های داخل ايران هم همين است که تعداد جوان‌هايي که نشاني‌ شهرها و خيابان‌های امريکا و اروپا را بهتر از نشاني گناباد بلدند زياد است و دارد زيادتر هم مي‌شود. گناهي هم ندارند چون دستگاه عريض و طويل صدا و سيما از بس که با زور مي‌خواهد همه را بفرستد توی بهشت از آن طرف از جهنم زده است بيرون. اين واقعيتي‌ست که يک رسانه دارد روی آن سرمايه‌گذاری مي‌کند و از قضا اگر همان شرکت‌های لوازم بهداشتي‌ای که نشانه‌های‌شان توی فيلم بود سرمايه گذاران تلويزيون هستند مي‌شود گفت دقيق زده‌اند به هدف چون همين‌ها بازار ايران را تسخير کرده‌اند. چه بسا که چند مدت ديگر يک تلويزيون جديدی مثلأ از ترکيه هم راه بيفتد و اسمش را بگذراند مولوی، چون خيلي وقت است دارند سرمايه گذاری فرهنگي مي‌کنند که مولوی را به عنوان شاعر ترک بشناسانند. خيلي هم ناموفق نبوده‌اند چون باز رسانه‌ی رسمي جمهوری اسلامي گرفتاری‌اش با مردم چيزهای ديگر است. بنابراين يک کمي بايد صبر کرد و ديد آيا نيومکس مي‌خواهد رابط بين جوان‌ها باشد يا نه. حالا واقعأ وقتي مسئولان مملکت با عربي حرف زدن بيشتر دمخورند ديگر خيلي جايي ندارد به زبان انگليسي نيومکس ايراد بگيريم.

روز چهارم. فردا دوشنبه روز ملي استرالياست، يعني تعطيلي‌اش مال دوشنبه‌ست ولي اصل روز مال شنبه بود که تمام شد. امسال يک خواننده‌ی موسيقي محلي از ايالت کوئينزلند به عنوان "استراليايي سال 2007" انتخاب شد که اصولأ يکي از بزرگ‌ترين عناوين ملي‌ به شمار مي‌رود. سال 2006 يک پروفسور محيط زيست و سال 2005 يک پورفسور ايمني شناسي که واکسن سرطان گردن رحم را کشف کرده بود و در کوئينزلند زندگي مي‌کند انتخاب شده بودند. در اين روز عزيز مردم چه کاری انجام مي‌دهند؟ همه مي‌روند BBQ. روز ملي استراليا يعني روز پيک نيک و شديدأ هم از رسانه‌ها تبليغ مي‌شود که برويد پيک نيک. به نظرم روز ملي، نه دولتي، ايران هم بايد روز عيد نوروز يا سيزده به در باشد که در اين دو روز مردم هميشه خوشحالند.

روز پنجم. آندره ريو قرار است همراه با گروهش بيايد بريزبن و در يک استاديوم خيلي بزرگ کنسرت بدهند. زمان کنسرت آخر سال است آنوقت از حالا دارند بليتش را مي‌فروشند. يعني آنقدر طرفدار دارد که با وجود برگزاری کنسرت در استاديوم، آن هم يازده ماه ديگر، از حالا ملت رفته‌اند برای خريد بليت. گفتم نمونه‌ی استقبال عمومي را در موارد ديگر اندازه گيری کنيد، جهت سرگرمي!!!

روز ششم. اين هم از نواک جوکوويج 20 ساله که جوان‌ترين برنده‌ی مسابقات تنيس جام آزاد استراليا شد و البته اولين صربي‌ست که چنين جايزه‌ای گرفته. شايد يک روزی معلوم بشود که سهمي از برنده شدن او در معطل کردن سرويس‌هايش باشد. آنقدر که توپ را مي‌زند زمين تا بلاخره آن را پرتاب کند و با راکت بزند که اعصاب رقيبش به هم مي‌ريزد، و در تمام طول مسابقات و از جمله در فينال صدای اعتراض رقبا را درآورد. اين را اضافه کنيد به اعتراض تماشاگراني که شگرد او را فهميده بودند و هر بار صدایِ‌شان را بلند مي‌کردند که اعتراض‌شان را بشنود. ياد مسابقات تيم فوتبال خودمان با تيم‌های عربي افتادم که تا يک گل مي‌افتند جلو برای پرتاب اوت هم که شده همه‌شان توپ را دست به دست مي‌گردانند که بلکه اعصاب تيم مقابل را خراب کنند. ما هم که همه اعصابامون خراب!!!!

و آدينه. خوب هفته‌ی خوبي داشته باشيد.

نظرات

پست‌های پرطرفدار