رسانهای که مخاطبش شيريني ميپزد
آن اولي که آمده بودم استراليا يک اتفاق رسانهای را از موضع شنونده تجربه کردم که روی تمام باورهای رسانهایام تأثير گذاشت.
اتفاق از اين قرار بود که يک مدتي رفتم توی يک شيريني فروشي کار کردم، که جهت اطلاعتان خيلي هم بابتش خوشحالم چون حالا توی اين کار حرفهای هستم. بماند که توی خود ايران هم همه جور کاری از کارگری ساختمان تا رنگ زدن استخر انجام دادهام بنابراين از اين جنبه نگراني ندارم.
خلاصه توی آشپزخانه و کنار اجاقهای بزرگ و مواد شيريني پزی يک راديوی بزرگ هم بود که از بس که توی سوراخ سنبههايش آرد شيريني رفته بود هر روز برای روشن و خاموش کردنش فقط از دگمهی روی پريز استفاده ميکرديم و کانال راديويي هماني بود که بود.
يک روزی يک کمي زودتر رفتم و افتادم به جان راديو و دل و رودهاش را درآوردم و از تو و بيرون تميزش کردم. در نتيجه ميشد ايستگاههای ديگر را هم شنيد. همين هم شد که هر آدمي که زودتر ميآمد ايستگاه خودش را انتخاب ميکرد. ميشود گفت به يک نسبت نزديکي تقريبأ همهی آن سه نفر ديگر يک مدل موسيقي و برنامه را ميپسنديدند، من هم بدم نميآمد و در ضمن به هر حال يک محيط جمعي بود و بايد يک چيزهايي را تحمل ميکردم.
يک مدتي که گذشت فکر کردم ببينم اگر مثل يک تهيه کنندهی راديو گاهي ايستگاه را عوض کنم چه اتفاقي برای اهل آشپزخانه ميافتد. البته ميماندم تا به يک دليلي بروند بيرون يا حواسشان نباشد. گاهي ايستگاه را عوض ميکردم و موسيقي کلاسيک ميگذاشتم. خيلي طولي نميکشيد که صدایشان درميآمد که کارمان خيلي کند شده. راست هم ميگفتند. گاهي ميگذاشتم روی شبکهی خبر که مدام اتفاقات دنيا را اعلام ميکردند. باز خيلي دوام نميآوردند. و يک اتفاق خيلي خيلي عجيب اين بود که گاهي که ميگذاشتم روی شیکهای که مدام موسيقي متال پخش ميکند، که اتفاقأ همانجا هم با انواع موسيقي متال آشنا شدم، سرعت کار به نحو عجيبي بالا ميرفت. اين تجربه در مورد خود من هم صادق بود که بايد مثل ديگران کارم را انجام ميدادم.
خوب خيلي تجربهی گرانبهايي شد.
يک موضوع جالبتر هم اين است که مثلأ من توی خود ايران خيلي از دانشجويان را ميشناختم که به طور پاره وقت ميرفتند همين کارهای يدی را انجام ميدادند، از موکت چسباندن تا شبکاری در کفش سازیها. يعني همينها هم آدمهای بيسوادی نيستند منتها رسانهها، و بخصوص راديو، از يک جايي به بعد به مخاطبانشان جواب نميدهند و همه در رسانه صددند که مردم را در همه حال برساند به عرش اعلا حتي وقتي شنونده قرار است مثلأ شيريني بپزد يا آجر بچيند برود بالا.
حالا البته در مورد شبکههای رسانهای در ايران هزار جور گرفتاری هست که يکياش اين است که اصولأ همهشان کپي همديگر هستند و حرف تازهای برای گفتن ندارند زور هيچکس هم نميرسد که اين حرفها را به تصميم گيران بقبولاند. ولي اينروزها گاهي فکر ميکنم شبکههای راديويي و تلويزيوني که از خارج از ايران برنامه پخش ميکنند صرفنظر از هزينهای که ميکنند عليرغم باز بودن دستشان به لحاظ محتوايي گاهي تصوير دقيقي از مخاطبانشان ندارند و معلوم نيست در آن ساعتي که برنامهشان دارد پخش ميشود انتظار چه مخاطباني را دارند.
يک وقتي توی شبکهی فرهنگ راديو، در دورهی همولايتي خودمان دکتر ترکي، نمودار زماني برنامههای داخلي سه تا شبکهی معروف يعني ان اچ کي ژاپن، بي بي سي 1، راديو فرانسه و راديو دويچهوله (يادم نيست کدام شبکههایشان) را درآوردم و مقايسهشان کردم با وضع خودمان در ايران. معلوم شد وقتي آنها مثلأ ساعت شش تا هشت صبح برنامه پخش ميکنند از نظر زماني و ريتم برنامه دارند به مردم روحيه ميدهند که صبحشان را با نشاط شروع کنند و بعد کمکم ريتم را آرام ميکنند تا خانهدارها يا شاغلين بتوانند به کارهایشان برسند و بعد تا شب کلي با اين ريتمها بازی ميکنند. برعکس در ايران همه چيز قر و قاطيست و صبح اول وقت مردم بايد مصاحبه اقتصادی بشنوند و با فحش به در و ديوار بروند سر کار و وقتي قرار است بروند بخوابند تازه راديو يادش ميآيد وقت سر حال آوردن مردم است.
خلاصه که اين دورهی شيريني پزی جدا از همهی موضوعيتش يک تجربهی رسانهای بينظير بود.
اتفاق از اين قرار بود که يک مدتي رفتم توی يک شيريني فروشي کار کردم، که جهت اطلاعتان خيلي هم بابتش خوشحالم چون حالا توی اين کار حرفهای هستم. بماند که توی خود ايران هم همه جور کاری از کارگری ساختمان تا رنگ زدن استخر انجام دادهام بنابراين از اين جنبه نگراني ندارم.
خلاصه توی آشپزخانه و کنار اجاقهای بزرگ و مواد شيريني پزی يک راديوی بزرگ هم بود که از بس که توی سوراخ سنبههايش آرد شيريني رفته بود هر روز برای روشن و خاموش کردنش فقط از دگمهی روی پريز استفاده ميکرديم و کانال راديويي هماني بود که بود.
يک روزی يک کمي زودتر رفتم و افتادم به جان راديو و دل و رودهاش را درآوردم و از تو و بيرون تميزش کردم. در نتيجه ميشد ايستگاههای ديگر را هم شنيد. همين هم شد که هر آدمي که زودتر ميآمد ايستگاه خودش را انتخاب ميکرد. ميشود گفت به يک نسبت نزديکي تقريبأ همهی آن سه نفر ديگر يک مدل موسيقي و برنامه را ميپسنديدند، من هم بدم نميآمد و در ضمن به هر حال يک محيط جمعي بود و بايد يک چيزهايي را تحمل ميکردم.
يک مدتي که گذشت فکر کردم ببينم اگر مثل يک تهيه کنندهی راديو گاهي ايستگاه را عوض کنم چه اتفاقي برای اهل آشپزخانه ميافتد. البته ميماندم تا به يک دليلي بروند بيرون يا حواسشان نباشد. گاهي ايستگاه را عوض ميکردم و موسيقي کلاسيک ميگذاشتم. خيلي طولي نميکشيد که صدایشان درميآمد که کارمان خيلي کند شده. راست هم ميگفتند. گاهي ميگذاشتم روی شبکهی خبر که مدام اتفاقات دنيا را اعلام ميکردند. باز خيلي دوام نميآوردند. و يک اتفاق خيلي خيلي عجيب اين بود که گاهي که ميگذاشتم روی شیکهای که مدام موسيقي متال پخش ميکند، که اتفاقأ همانجا هم با انواع موسيقي متال آشنا شدم، سرعت کار به نحو عجيبي بالا ميرفت. اين تجربه در مورد خود من هم صادق بود که بايد مثل ديگران کارم را انجام ميدادم.
خوب خيلي تجربهی گرانبهايي شد.
يک موضوع جالبتر هم اين است که مثلأ من توی خود ايران خيلي از دانشجويان را ميشناختم که به طور پاره وقت ميرفتند همين کارهای يدی را انجام ميدادند، از موکت چسباندن تا شبکاری در کفش سازیها. يعني همينها هم آدمهای بيسوادی نيستند منتها رسانهها، و بخصوص راديو، از يک جايي به بعد به مخاطبانشان جواب نميدهند و همه در رسانه صددند که مردم را در همه حال برساند به عرش اعلا حتي وقتي شنونده قرار است مثلأ شيريني بپزد يا آجر بچيند برود بالا.
حالا البته در مورد شبکههای رسانهای در ايران هزار جور گرفتاری هست که يکياش اين است که اصولأ همهشان کپي همديگر هستند و حرف تازهای برای گفتن ندارند زور هيچکس هم نميرسد که اين حرفها را به تصميم گيران بقبولاند. ولي اينروزها گاهي فکر ميکنم شبکههای راديويي و تلويزيوني که از خارج از ايران برنامه پخش ميکنند صرفنظر از هزينهای که ميکنند عليرغم باز بودن دستشان به لحاظ محتوايي گاهي تصوير دقيقي از مخاطبانشان ندارند و معلوم نيست در آن ساعتي که برنامهشان دارد پخش ميشود انتظار چه مخاطباني را دارند.
يک وقتي توی شبکهی فرهنگ راديو، در دورهی همولايتي خودمان دکتر ترکي، نمودار زماني برنامههای داخلي سه تا شبکهی معروف يعني ان اچ کي ژاپن، بي بي سي 1، راديو فرانسه و راديو دويچهوله (يادم نيست کدام شبکههایشان) را درآوردم و مقايسهشان کردم با وضع خودمان در ايران. معلوم شد وقتي آنها مثلأ ساعت شش تا هشت صبح برنامه پخش ميکنند از نظر زماني و ريتم برنامه دارند به مردم روحيه ميدهند که صبحشان را با نشاط شروع کنند و بعد کمکم ريتم را آرام ميکنند تا خانهدارها يا شاغلين بتوانند به کارهایشان برسند و بعد تا شب کلي با اين ريتمها بازی ميکنند. برعکس در ايران همه چيز قر و قاطيست و صبح اول وقت مردم بايد مصاحبه اقتصادی بشنوند و با فحش به در و ديوار بروند سر کار و وقتي قرار است بروند بخوابند تازه راديو يادش ميآيد وقت سر حال آوردن مردم است.
خلاصه که اين دورهی شيريني پزی جدا از همهی موضوعيتش يک تجربهی رسانهای بينظير بود.
نظرات