يک پلنگ صورتي، دو چمدان و يک يخچال

يک هفته‌ای خيلي فجيع کار داشتم و ديدم راه ندارد که بايد کارهايم به سرانجام برسند که رسيدند. به اين همه، بادبان‌ها همه برافراشته‌اند و خدمه که عبارتند از اينجانب و پلنگ صورتي مشغول جانفشاني در راه علم هستيم.

منتهای مراتب اين جانفشاني ما دو نفر عوارض هم دارد. به عوان مثال اينجانب در يک دنده عقب رفتن خيلي وسترن زدم يک جعبه‌ی صندوق پستي را با پايه‌اش از جا کندم. در نتيجه يک صندوق پستي قناس بد قواره که کج و کوله هم شده حاصل شد.‌ چند وقت پيش هم دنده عقب رفتم بعد ديدم از يک جايي به بعد ماشين عقب عقب نمي‌رود. از من اصرار، از ماشين بنده خدا انکار. گفتم جهنم، جلو مي‌روم. دشمن‌تان ببيند، دنده جلو رفتم و سپر گرامي ماشين از ناحيه‌ی عقب کنده شد. نگو آن جايي که هر چقدر زور مي‌زدم ماشين عقب نمي‌رفت گير کرده بوده به يک تخته سنگ بزرگ که از باب تزئينات گذاشته بودند کنار محل پارک خودروها. حالا روی جناح چپ و ناحيه‌ی فوقاني سنگ مورد نظر يک مقداری رنگ قرمز باقي مانده که هر کسي از کنار آن رد مي‌شود خيال مي‌کند يک نقاش خيلي با ذوق اين دو تا خط پست مدرن را روی سنگ کشيده که مثلأ يک حرفي بزند، بلکه يک روزی هم دانشگاه بردارد سنگ را بفروشد به خلق الله به اسم اثر هنری. منتها من هر بار که از کنار سنگ مزبور رد مي‌شوم دو سه تا چارواداری حواله‌اش مي‌کنم که يک سپر خريدن و نصب کردن را گذاشت روی دستم. آن دو تا خط پست مدرن هم خونم را خيلي بيشتر به جوش مي‌آورد و با حرارت بيشتری نفرين مي‌کنم به هر چه سنگ تزئيناتي‌ست که آن اطراف گذاشته‌اند.

اين از جناح اينجانب.

از جناح آقای پلنگ صورتي رئوس مهم‌ترين خبرها عبارتند از سوختگي، بي‌خانماني، و فحش و فحش کاری تلفني به اصناف.

هفته‌ی پيش جناب‌شان خواسته يک تکه گوشت سرخ کند، آن هم با کره. يک عالم کره ريخته توی ماهيتابه و خوب که کره داغ شده گوشت را به طور آکروباتيک انداخته توی ماهيتابه. در نتيجه کره‌ی داغ پاشيده روی سمت راست بدنش. حالا جالبش اين بوده پيراهني، تي‌شرتي، چيزی هم نپوشيده بوده و کره‌ی مورد نظر مي‌پاشد به ايشان و يک ور جناب‌شان را تبديل مي‌کند به تابلوی گل‌های آفتابگردان ون‌گوگ. گله گله سوختگي از شانه تا مچ دست. مي‌گويم مرض داری با آکروبات بازی تکه گوشت را مي‌اندازی توی ماهيتابه؟ مي‌فرمايند يک جايي خوانده بود اگر اينطوری گوشت توی روغن فرود بيايد بهتر عمل مي‌آيد. انصافأ لابد يک آدمي مثل خود ايشان آن نوشته را مرقوم کرده. خلاصه که پلنگ دو سه روزی ناله و نفرين داشت به زمين و زمان.

از آن طرف خاطر مبارک‌تان که هست که ايشان بنا بود برود و خانه‌ی يکي از همکاران‌مان را اجاره کند که گفتم راهي هاوايي‌ست اما نه حالا؟ خوب هفته‌ی پيش يک بنگاهي به پلنگ زنگ زد که بيا يک آپارتمان برا‌يت پيدا کرده‌ام و قرار گذاشتند برای يک بعدازظهری که بروند آپارتمان را ببينند. رفته بودند صاف توی همان مجتمعي که خانه‌ی همان همکار‌مان بود و صاف رفته بودند توی همان طبقه‌. پلنگ به بنگاه‌دار مي‌گويد اگر مي‌خواهي آپارتمان شماره 111 را به من نشان بدهي خودم قبلأ آن را ديدم، چون مال دوستم هست و شش ماه ديگر خالي مي‌شود. بنگاه‌دار مي‌گويد نه مي‌خواهم 112 را نشانت بدهم. ملتفت که شديد؟ خانه‌ی بغلي‌اش که سه قدم با هم فاصله دارند را نشانش داده. بعد از بازديد هم رفته در خانه‌ی همکارمان را زده و نشسته‌اند با هم به بخور و بنوش.

به اين ترتيب قرارداد را بسته‌اند ولي از آنجايي که اگر يک سنگ از آسمان بيفتد زمين قبل از همه مي‌گردد نشاني آقای پلنگ را پيدا مي‌کند که نکند به سر او اصابت نکند و هدر برود بنابراين ايشان در حالي که قرارداد خانه را بسته ولي بيخانمان شده. چرا؟ خوب همان سنگ مورد نظر اول يک بار خورده توی سر ايشان و صاحبخانه‌ی فعلي‌اش گفته برای يک ساعت هم قراردادت را تمديد نمي‌کنم و همان روزی که بايد خانه را تحويل بدهي بايد تحويل بدهي، مرده يا زنده. خوب ايشان هم داشت برای پيدا کردن يک خانه‌ی جديد بدو بدو مي‌کرد. حالا که خانه را پيدا کرده و قرارداد را بسته باز همان سنگ مورد نظر که يک بار خورده بود توی سرش و فرود آمده بود روی زمين، از روی زمين کمانه مي‌کند و باز مي‌خورد توی سرش، چون صاحبخانه‌ی جديد به ايشان گفته همين الان نمي‌تواني اسباب‌کشي کني. در نتيجه زمان اسباب‌کشي آقای پلنگ صورتي مي‌افتد به 10 روز بعد از تحويل دادن خانه‌ی فعلي‌اش. يعني 10 روز بيخانماني. قرار است اين چند روز را برود خانه‌ی پدر و مادر همخانه‌ای بعدی‌اش، که گفته بودم آلماني‌الاصل است و شدیدأ از روی تنبلي بايد با بولدوزر تکانش داد. يک التيماتوم هم داده به اينجانب که اگر از آلمان خسته شد بيايد خاورميانه!

حالا اين‌ها يک طرف و فحش و فحش‌کاری‌های تلفني‌اش يک طرف ديگر. دو روز رفت توی اينترنت گشت و تمام دری وری‌های مصطلح در زبان استراليايي را پيدا کرد، از جمله از آن مواردی که افراد خانواده‌ی طرف را به هم وصلت مي‌دهند. گفتم خيلي افتضاح است که از اين واژه‌ها تحويل مردم بدهي. گفت برای اين است که اگر ديدم حرفي که مي‌زنند شبيه به يکي از اين حرف‌هاست حساب دستم بيايد که طرف دارد به لهجه‌ی استراليايي فحش مي‌دهد يا انجيل مي‌خواند برايم. اولين مورد استفاده‌اش هم مربوط بود به يک شرکت باربری.

آقای پلنگ صورتي از مال دنيا دو تا چمدان دارد و يک يخچال. يعني افتضاح‌ترين نوع بارهای ممکن. نه مي‌شود تاکسي بگيرد اسباب‌هايش را جا به جا کند، نه به اندازه‌ی يک وانت مي‌شوند. زنگ زده به يک باربری که ماشين کرايه کند. گفته‌اند 100 دلار. قرمز شده بود از عصبانيت و يک چيزی گفت و آن طرف خط هم يک چيزی گفت و خلاصه يک نگاهي کرد روی آن ورقه‌ی فحش آلات و يک چيزی را دو سه بار گفت به طرف. من داشتم مي‌مردم از خنده، چون گير کرده بود توی تلفظ واژه و هي مي‌گفت و هي عوضي مي‌شد. به نظرم وضع آن بابايي که آن طرف خط بود هم بهتر از من نبود.

خلاصه که آقای پلنگ صورتي تا اطلاع ثانوی دچار حمل دو تا چمدان و يک يخچال است. طرف يک نفر باشد آنوقت برود يخچال 12 فوت بخرد خوب لابد بايد پلنگ صورتي باشد ديگر.

نظرات

پست‌های پرطرفدار