معماری مدرن، يعني خيلي مدرن
تا جايي که ديدهام يک گرفتاری توی بريزبن هست که خيلي خندهدار است. حالا البته من اسمش را گذاشتهام گرفتاری، بلکه يک کسي اسمش را بگذارد دستاورد. گرفتاری عبارت است از معماری ساختمانهای مسکوني جديد.
ساختمانهای مسکوني قديمي که اسمشان Queenslander هست و فقط در همين ايالت کوئينزلند وجود دارند شبيه خانههای شمال ايران روی پايه ساخته ميشوند. علتش هم رطوبت زمين است که نميگذارد خانه را روی زمين و به دور از رطوبت بسازند. البته يک داستان قديمي سيل هم هست که هنوز هم برقرار است و باز باعث شده تا خانهها را روی بلندی بسازند که آب خانه و زندگي مردم را نبرد.
کوئينزلندرها هنوز هم هستند و گاهي از زور پکيدگي از کنارشان که رد ميشويد فکر ميکنيد الان است که بريزد روی سر صاحبش. ولي بعضي معماران خوش ذوق طرح اصلي کوئينزلندرها را مدرن کردهاند و قيافهی جذابتری به ساختمان دادهاند. به اين همه اصل گرفتاری خندهدار يک جای ديگریست.
پيشزمينهای که دادم دربارهی رطوبت و سيل را اضافه کنيد به اين که کوئينزلندرها برای شرايط آب و هوايي مثلأ پنجاه شصت سال پيش که تعداد ماشين و آدم کم بوده خوب بودند ولي حالا که هم هوا گرمتر شده و هم نيازهای ساکنان خانه زيادتر شده و مثلأ به خاطر تلويزيون و کامپيوتر وقت بيشتری را در داخل خانه ميگذرانند ديگر اين ساختمانها چندان هم قابليت ندارند، مگر اين که تبديل بشوند به کوئينزلندر مدرن.
خوب مهاجران آنقدری به کوئينزلندرها ارادت ندارند و ترجيحشان اين است که تا جايي که ميشود معماری مناسب خودشان را در خانهها اعمال کنند و ايضأ شرايط آب و هوايي را هم يک جوری بگنجانند توی طرح، و همين شده اسباب خنده. مثلأ يک خانهای ميسازند دور تا دورش شيشهست، آن هم توی اين سرزمين آفتابي. با صد تا کولر هم نميشود خنکش کرد. يا خانه را يک جوری ميسازند که باد در همه طرفش جريان دارد الا توی خانه و در نتيجه باز داخل خانه گرم ميماند.
يک موضوع خيلي فجيع خندهدارتر هم نصب کولر در اين ساختمانهای جديد هست که ديگر شاهکار ميشود. کولر، که از همين مدلهای جديد است که دو قسمتي هستند و موتور خنک کنندهشان را بيرون ميگذارند و لوله ميکشند به آن قسمت پنکهاش در داخل. قسمت داخلي را ميچسبانند به سه کنج اتاق، درست انگار بيليارد بازی ميکنند که باد اول بخورد به آن ديوار روبرو بعد به اين يکي ديوار و اگر چيزی از هوای خنک ماند پخش بشود توی باقي فضای اتاق. چند جا ديدم اصولأ کولر را يک جوری کار گذاشتهاند که تا روشن ميشود ميله پرده را از جا ميکند و صاحبخانه مجبور شده بوده قبل از تغيير محل نصب کولر يک مدتي ميله پرده را با سيم سفت ببندد.
گرچه که فکر ميکنم تجربهی کمي که در معماری مسکوني در کوئينزلند هست عامل اصلي اين جور دردسرهاست منتها گاهي آدم به وضع معماری مثلأ خودمان در ايران هم نگاه ميکند متوجه ميشود آنجا هم که سه چهار هزار سال سابقهی معماری هست خيلي دست کمي از اينجا ندارد. مثل نماهای شيشهای ساختمانهای مسکوني در خود ايران که جز قيافه چيزی ديگری ندارند، همان قيافه هم به نظر من که آدم متخصصي هم در اين رشته نيستم گاهي افتضاح است.
واقعأ چه اتفاقي در معماری افتاده؟ يعني خيلي مدرن شده و از آن طرف افتاده؟
يک چيزی بگويم که ببينيد چقدر اين وضع معماری خراب است توی خود ايران و چقدر هم حيف است. لابد اگر از توی خيابان وليعصر تهران رد بشويد آن ساختمان شيشهای توی محوطهی جام جم را ميبينيد. خدا نصيب دشمنتان نکند که برود توی آن ساختمان، آن هم تابستانها. اگر به هر آدمي که توی ساختمان هست مثل فضانوردها يکي يک کولر توی لباسش نصب کنند باز هم کاری از پيش نميرود. از سر صبح تا حدود ساعت دوازده يک ضلع ساختمان تبديل ميشود به تنور و از ساعت دوازده تا وقتي خورشيد غروب ميکند يک صلع ديگرش ميشود کوره. آن اوايلش هم هيچ پنجرهای توی ساختمان تعبيه نشده بود و بعد چندتايي از شيشهها را از اين طرف و آن طرف درآوردند و پنجره باز کردند ولي اصل داستان که همان تابش خورشيد است همچنان برقرار است.
از اين شاهکارترش درست روبروی همين ساختمان است که ديگر آن را نميتوانيد از بيرون ببينيد. برای کنفرانس اسلامي آمدند سالن مرکز همايشهای صدا و سيما را دستکاری کردند که بشود محل برگزاری کنفرانس. يک شير پاک خوردهای طرح داد که درست بالای سالن همايشها، که زير زمين است، يک سالن ديگر درست کنند. يعني يک سقف بسازند و دورش را شيشه بگذارند و بعد از زير يک راه باز کنند به سالن همايشها. همين کار را کردند. منتها جناب طراح فکر سنگيني سقف را نکرده بود و در نتيجه وقتي سقف را گذاشتند روی چهارچوبها سنگيني آن باعث فشار آمدن به سقف سالن زير که همان مرکز همايشها بشود شد. راه حلي که ارائه داده بود سزاوار زرشک طلايي بود. سقف را با سيم بکسلهای متعدد به دو سه تا پايه نصب کردند. حالا اين مجموعهی ساختمان شيشهای و سالن و سقف روبرويش شده است مايهی ننگ و عار دستگاهي که خودش دربارهی معماری ايراني چند صدتا برنامه تهيه کرده.
ميدانيد آدم وقتي معماری مثلأ مسکوني استراليايي را ميبيند خندهاش ميگيرد ولي بعد به خودش ميگويد اينها سابقهای در معماری ندارند و هنوز دارند ياد ميگيرند، گرچه که گاهي پلها و سازههايي ميبينيد که هم زيبا هستند و هم کاربردی، ولي چشمتان که به معماری اينروزهای ايران ميافتد اصلأ متحير ميشويد که کجای اين طرحها با عقل يا سابقهی معماری ايراني جور درميآيند؟
ساختمانهای مسکوني قديمي که اسمشان Queenslander هست و فقط در همين ايالت کوئينزلند وجود دارند شبيه خانههای شمال ايران روی پايه ساخته ميشوند. علتش هم رطوبت زمين است که نميگذارد خانه را روی زمين و به دور از رطوبت بسازند. البته يک داستان قديمي سيل هم هست که هنوز هم برقرار است و باز باعث شده تا خانهها را روی بلندی بسازند که آب خانه و زندگي مردم را نبرد.
کوئينزلندرها هنوز هم هستند و گاهي از زور پکيدگي از کنارشان که رد ميشويد فکر ميکنيد الان است که بريزد روی سر صاحبش. ولي بعضي معماران خوش ذوق طرح اصلي کوئينزلندرها را مدرن کردهاند و قيافهی جذابتری به ساختمان دادهاند. به اين همه اصل گرفتاری خندهدار يک جای ديگریست.
پيشزمينهای که دادم دربارهی رطوبت و سيل را اضافه کنيد به اين که کوئينزلندرها برای شرايط آب و هوايي مثلأ پنجاه شصت سال پيش که تعداد ماشين و آدم کم بوده خوب بودند ولي حالا که هم هوا گرمتر شده و هم نيازهای ساکنان خانه زيادتر شده و مثلأ به خاطر تلويزيون و کامپيوتر وقت بيشتری را در داخل خانه ميگذرانند ديگر اين ساختمانها چندان هم قابليت ندارند، مگر اين که تبديل بشوند به کوئينزلندر مدرن.
خوب مهاجران آنقدری به کوئينزلندرها ارادت ندارند و ترجيحشان اين است که تا جايي که ميشود معماری مناسب خودشان را در خانهها اعمال کنند و ايضأ شرايط آب و هوايي را هم يک جوری بگنجانند توی طرح، و همين شده اسباب خنده. مثلأ يک خانهای ميسازند دور تا دورش شيشهست، آن هم توی اين سرزمين آفتابي. با صد تا کولر هم نميشود خنکش کرد. يا خانه را يک جوری ميسازند که باد در همه طرفش جريان دارد الا توی خانه و در نتيجه باز داخل خانه گرم ميماند.
يک موضوع خيلي فجيع خندهدارتر هم نصب کولر در اين ساختمانهای جديد هست که ديگر شاهکار ميشود. کولر، که از همين مدلهای جديد است که دو قسمتي هستند و موتور خنک کنندهشان را بيرون ميگذارند و لوله ميکشند به آن قسمت پنکهاش در داخل. قسمت داخلي را ميچسبانند به سه کنج اتاق، درست انگار بيليارد بازی ميکنند که باد اول بخورد به آن ديوار روبرو بعد به اين يکي ديوار و اگر چيزی از هوای خنک ماند پخش بشود توی باقي فضای اتاق. چند جا ديدم اصولأ کولر را يک جوری کار گذاشتهاند که تا روشن ميشود ميله پرده را از جا ميکند و صاحبخانه مجبور شده بوده قبل از تغيير محل نصب کولر يک مدتي ميله پرده را با سيم سفت ببندد.
گرچه که فکر ميکنم تجربهی کمي که در معماری مسکوني در کوئينزلند هست عامل اصلي اين جور دردسرهاست منتها گاهي آدم به وضع معماری مثلأ خودمان در ايران هم نگاه ميکند متوجه ميشود آنجا هم که سه چهار هزار سال سابقهی معماری هست خيلي دست کمي از اينجا ندارد. مثل نماهای شيشهای ساختمانهای مسکوني در خود ايران که جز قيافه چيزی ديگری ندارند، همان قيافه هم به نظر من که آدم متخصصي هم در اين رشته نيستم گاهي افتضاح است.
واقعأ چه اتفاقي در معماری افتاده؟ يعني خيلي مدرن شده و از آن طرف افتاده؟
يک چيزی بگويم که ببينيد چقدر اين وضع معماری خراب است توی خود ايران و چقدر هم حيف است. لابد اگر از توی خيابان وليعصر تهران رد بشويد آن ساختمان شيشهای توی محوطهی جام جم را ميبينيد. خدا نصيب دشمنتان نکند که برود توی آن ساختمان، آن هم تابستانها. اگر به هر آدمي که توی ساختمان هست مثل فضانوردها يکي يک کولر توی لباسش نصب کنند باز هم کاری از پيش نميرود. از سر صبح تا حدود ساعت دوازده يک ضلع ساختمان تبديل ميشود به تنور و از ساعت دوازده تا وقتي خورشيد غروب ميکند يک صلع ديگرش ميشود کوره. آن اوايلش هم هيچ پنجرهای توی ساختمان تعبيه نشده بود و بعد چندتايي از شيشهها را از اين طرف و آن طرف درآوردند و پنجره باز کردند ولي اصل داستان که همان تابش خورشيد است همچنان برقرار است.
از اين شاهکارترش درست روبروی همين ساختمان است که ديگر آن را نميتوانيد از بيرون ببينيد. برای کنفرانس اسلامي آمدند سالن مرکز همايشهای صدا و سيما را دستکاری کردند که بشود محل برگزاری کنفرانس. يک شير پاک خوردهای طرح داد که درست بالای سالن همايشها، که زير زمين است، يک سالن ديگر درست کنند. يعني يک سقف بسازند و دورش را شيشه بگذارند و بعد از زير يک راه باز کنند به سالن همايشها. همين کار را کردند. منتها جناب طراح فکر سنگيني سقف را نکرده بود و در نتيجه وقتي سقف را گذاشتند روی چهارچوبها سنگيني آن باعث فشار آمدن به سقف سالن زير که همان مرکز همايشها بشود شد. راه حلي که ارائه داده بود سزاوار زرشک طلايي بود. سقف را با سيم بکسلهای متعدد به دو سه تا پايه نصب کردند. حالا اين مجموعهی ساختمان شيشهای و سالن و سقف روبرويش شده است مايهی ننگ و عار دستگاهي که خودش دربارهی معماری ايراني چند صدتا برنامه تهيه کرده.
ميدانيد آدم وقتي معماری مثلأ مسکوني استراليايي را ميبيند خندهاش ميگيرد ولي بعد به خودش ميگويد اينها سابقهای در معماری ندارند و هنوز دارند ياد ميگيرند، گرچه که گاهي پلها و سازههايي ميبينيد که هم زيبا هستند و هم کاربردی، ولي چشمتان که به معماری اينروزهای ايران ميافتد اصلأ متحير ميشويد که کجای اين طرحها با عقل يا سابقهی معماری ايراني جور درميآيند؟
نظرات