سد را ميشود باور را نه
نيک آهنگ از روی لطف خواسته اگر چيزی دربارهی توسعهی پايدار به نظرم ميرسد بنويسم.
خوب حالا که قرار است بنويسم از يک يادآوری قديمي برای خودم مينويسم شايد به درد ديگران هم بخورد. يک معلمي در کلاس سوم راهنمايي در خرمشهر داشتيم که آدم خيلي کتابخواني بود. هر وقت ميخواست يک حرف جدی بزند با اين جمله شروع ميکرد که اين خاک توی باغچهی مدرسه را که ميبينيد اگر ببرند خارج و فقط بريزندش توی پاکت و مهر بزنند مردم حاضرند بسته بسته بخرند و بريزند توی گلدان ولي حالا توی اين باغچه که هست نگاهش هم نميکنند.
خوب داستان توسعهی پايدار هم همين است. مردم توی شهرهای کوچک و روستاها هنوز بلدند چطور مواد اضافهی خانهشان را برای چندمين بار استفاده کنند بدون اين که اسم پرطمطراقي مثل بازيافت يا توسعهی پايدار برايش داشته باشند. لحاف چهل تکه هم عبارت است از بازيافت تکه پارچههای اضافي و مشک دوغ هم عبارت است از شکمبهی گوسفند که اگر دو تا داشته باشند با يکياش ساز ميسازند و پوست اضافي را هم ميکشند روی يک دايرهی چوبي و اسباب موسيقي توليد ميکنند.
خوب البته زندگي شهری جای خيلي از اين چيزها را گرفته و دليلي هم ندارد که در غم عدم وجود شکمبهی گوسفند نوحهسرايي کنيم و زور زورکي مردم را هل بدهيم به سمت روستاييوار زندگي کردن در شهرها. يا منبعد مردم را تشويق کنيم که توی ظرفشويي آپارتمانشان ظرفها را با خاک بشويند و بعد بيفتيم به مصيبت گرفتگي لولهها. منتها زندگي شهری هم فرهنگ توسعهی پايدار يا به زبان خودماني و قابل فهم، فرهنگ درست خرج کردن، دارد که خيلي از ما آن را نميدانيم چون توی آپارتمانهایمان ناغافل هوس شنيدن قوقولي قوقوی خروس به جای زنگ ساعت بهمان دست ميدهد.
ياد گرفتن فرهنگ شهری بخش عمدهی داستان توسعهی پايدار است. يکياش اين است که مينويسم.
توی فرهنگ ملي و ديني ما ظرف شستن يک چيزیست شبيه به غسل کردن. کم مانده بعضيهایمان بعد از هر بار ظرف شستن آشپزخانه را هم آبکشي کنيم. درس خوانده و بيسواد هم ندارد چون دو هزار سال فرهنگ پشت داستان هست و کي حوصله دارد برود به جنگ دو هزار سال.
نتيجهاش اين است که از يک طرف کمبود آب داريم و از طرف ديگر مصرف زيادی و پول قبض آب که مدام بالاتر ميرود. خيلي به ندرت ديدهام آدمي از بين خودمان از ظرفشويي فرنگيها رضايت داشته باشد چون ظرفها را از اين طرف ميگذارند توی آب گرم و مايع ظرفشويي، از آن طرف درميآورند ميگذارند توی جاظرفي يا خشک ميکنند. يعني با آبي که ما دو تا بشقاب را ميشوييم اينها يک بار ظرف را تميز ميکنند. من هم البته به روش همينها ظرف ميشويم، که نگوييد حرف از روی هوا ميزنم.
از قضا هنوز توی ايران دعوا بر سر اين است که ماشين ظرفشويي آنقدری که ما ظرفها را ميسابيم خوب کار نميکند ولي از آن طرف قرار است همه مدرن بشويم. خوب اين اسمش توسعهی پايدار است که غربيها خودشان را از غسل دادن ظرفها رها کردهاند و در عوض با آب باراني که در تانکر ذخيره ميکنند حمام ميگيرند. يعني خيلي از ماها شير آب را باز ميگذاريم و عقلمان را ميبنديم.
خوب البته عقايد آدمها مادامي که به ديگران صدمه نزند خيلي محترم است، عقيدهشان هر چه که هست. منتها توسعهی پايدار همهاش به گرفتاری سدسازی و شکار بيرويه نيست، اصل عمدهاش به خود آن آدميست که به سدسازی و جاده سازی در منابع طبيعي اعتراض دارد اما وقت ظرف شستن و دندان مسواک زدن همهی اينها يادش ميرود.
خوب البته تا خود ما از اين گيرهای فرهنگي درنيامدهايم داد و هوار زدن به سر دولت و حکومت بيشتر به شعار دادن بيحاصل شبيه است. خوب اين گرفتاری را بايد اتفاقأ آدمهای مثلأ تحصيلکردهای که دستشان به دهانشان ميرسد با خودشان حل کنند چون آدمي که آنقدری استطاعت مالي ندارد کيف خريد خانهاش را هم از دوختن پاکتهای آلومينيومي سانديس درست ميکند، که لابد ديدهايد دست مردم. آن کسي هم که توی روستا زندگي ميکند عصر به عصر دنبال گله راه ميافتد و فضولاتشان را جمع ميکند که سر زمستان دنبال نفت و گاز خريدن نرود و محصولات گلهاش را بسوزاند.
توسعهی پايدار يک اسم شهریست و هدفش آدمهاييست که توی شهرها زندگي ميکنند ولي مدل زندگي خودشان مخربتر از آبگيری يک سد است.
گرفتاری اصلي اين است که سد بتني را ميشود خراب کرد، ولي با باور آدمي که از غسل دادن ظرفهايش نميگذرد نميشود هيچ کاری کرد.
خوب حالا که قرار است بنويسم از يک يادآوری قديمي برای خودم مينويسم شايد به درد ديگران هم بخورد. يک معلمي در کلاس سوم راهنمايي در خرمشهر داشتيم که آدم خيلي کتابخواني بود. هر وقت ميخواست يک حرف جدی بزند با اين جمله شروع ميکرد که اين خاک توی باغچهی مدرسه را که ميبينيد اگر ببرند خارج و فقط بريزندش توی پاکت و مهر بزنند مردم حاضرند بسته بسته بخرند و بريزند توی گلدان ولي حالا توی اين باغچه که هست نگاهش هم نميکنند.
خوب داستان توسعهی پايدار هم همين است. مردم توی شهرهای کوچک و روستاها هنوز بلدند چطور مواد اضافهی خانهشان را برای چندمين بار استفاده کنند بدون اين که اسم پرطمطراقي مثل بازيافت يا توسعهی پايدار برايش داشته باشند. لحاف چهل تکه هم عبارت است از بازيافت تکه پارچههای اضافي و مشک دوغ هم عبارت است از شکمبهی گوسفند که اگر دو تا داشته باشند با يکياش ساز ميسازند و پوست اضافي را هم ميکشند روی يک دايرهی چوبي و اسباب موسيقي توليد ميکنند.
خوب البته زندگي شهری جای خيلي از اين چيزها را گرفته و دليلي هم ندارد که در غم عدم وجود شکمبهی گوسفند نوحهسرايي کنيم و زور زورکي مردم را هل بدهيم به سمت روستاييوار زندگي کردن در شهرها. يا منبعد مردم را تشويق کنيم که توی ظرفشويي آپارتمانشان ظرفها را با خاک بشويند و بعد بيفتيم به مصيبت گرفتگي لولهها. منتها زندگي شهری هم فرهنگ توسعهی پايدار يا به زبان خودماني و قابل فهم، فرهنگ درست خرج کردن، دارد که خيلي از ما آن را نميدانيم چون توی آپارتمانهایمان ناغافل هوس شنيدن قوقولي قوقوی خروس به جای زنگ ساعت بهمان دست ميدهد.
ياد گرفتن فرهنگ شهری بخش عمدهی داستان توسعهی پايدار است. يکياش اين است که مينويسم.
توی فرهنگ ملي و ديني ما ظرف شستن يک چيزیست شبيه به غسل کردن. کم مانده بعضيهایمان بعد از هر بار ظرف شستن آشپزخانه را هم آبکشي کنيم. درس خوانده و بيسواد هم ندارد چون دو هزار سال فرهنگ پشت داستان هست و کي حوصله دارد برود به جنگ دو هزار سال.
نتيجهاش اين است که از يک طرف کمبود آب داريم و از طرف ديگر مصرف زيادی و پول قبض آب که مدام بالاتر ميرود. خيلي به ندرت ديدهام آدمي از بين خودمان از ظرفشويي فرنگيها رضايت داشته باشد چون ظرفها را از اين طرف ميگذارند توی آب گرم و مايع ظرفشويي، از آن طرف درميآورند ميگذارند توی جاظرفي يا خشک ميکنند. يعني با آبي که ما دو تا بشقاب را ميشوييم اينها يک بار ظرف را تميز ميکنند. من هم البته به روش همينها ظرف ميشويم، که نگوييد حرف از روی هوا ميزنم.
از قضا هنوز توی ايران دعوا بر سر اين است که ماشين ظرفشويي آنقدری که ما ظرفها را ميسابيم خوب کار نميکند ولي از آن طرف قرار است همه مدرن بشويم. خوب اين اسمش توسعهی پايدار است که غربيها خودشان را از غسل دادن ظرفها رها کردهاند و در عوض با آب باراني که در تانکر ذخيره ميکنند حمام ميگيرند. يعني خيلي از ماها شير آب را باز ميگذاريم و عقلمان را ميبنديم.
خوب البته عقايد آدمها مادامي که به ديگران صدمه نزند خيلي محترم است، عقيدهشان هر چه که هست. منتها توسعهی پايدار همهاش به گرفتاری سدسازی و شکار بيرويه نيست، اصل عمدهاش به خود آن آدميست که به سدسازی و جاده سازی در منابع طبيعي اعتراض دارد اما وقت ظرف شستن و دندان مسواک زدن همهی اينها يادش ميرود.
خوب البته تا خود ما از اين گيرهای فرهنگي درنيامدهايم داد و هوار زدن به سر دولت و حکومت بيشتر به شعار دادن بيحاصل شبيه است. خوب اين گرفتاری را بايد اتفاقأ آدمهای مثلأ تحصيلکردهای که دستشان به دهانشان ميرسد با خودشان حل کنند چون آدمي که آنقدری استطاعت مالي ندارد کيف خريد خانهاش را هم از دوختن پاکتهای آلومينيومي سانديس درست ميکند، که لابد ديدهايد دست مردم. آن کسي هم که توی روستا زندگي ميکند عصر به عصر دنبال گله راه ميافتد و فضولاتشان را جمع ميکند که سر زمستان دنبال نفت و گاز خريدن نرود و محصولات گلهاش را بسوزاند.
توسعهی پايدار يک اسم شهریست و هدفش آدمهاييست که توی شهرها زندگي ميکنند ولي مدل زندگي خودشان مخربتر از آبگيری يک سد است.
گرفتاری اصلي اين است که سد بتني را ميشود خراب کرد، ولي با باور آدمي که از غسل دادن ظرفهايش نميگذرد نميشود هيچ کاری کرد.
نظرات