خبرهايي از بيشه
خوب اين هم سال نو که شروع شد. خوب است يک کمي خبرهای داخلي بشنويد.
به نظرم يک آدم اهل دعا و نيايش از قبل از سال نو خودش را يک جايي حبس کرده و دارد دعای باران ميخواند و اصولأ از وضع بيرون بيخبر است. شده است يک هفته که دارد باران ميبارد و از قرار جناب دعاخوان گاهي وقتها چند دقيقهای به خودش استراحت ميدهد و در نتيجه باد و باران برای دقايقي قطع ميشود ولي باز مجددأ با های و های بيشتر ميافتد روی سجاده و تلافي همان چند دقيقه استراحتش را هم درميآورد. خلاصه که اساسأ نم کشيدهايم!
توی اين تعطيلات کريسمس و سال نو هر بار که آمدم آزمايشگاه ديدم رئيسمان توی اتاقش نشسته و دارد کار ميکند. يک مسابقهای هم هست توی ساختمان ما که همهی خلق الله ميخواهند يک روز زودتر از رئيس ما بيايند سر کارشان ولي هر بار که به خيال خودشان زود آمدهاند ديدهايد ايشان توی اتاقش نشسته.
من البته آن اوايل باورم نميشد که اين حرف خيلي هم راست باشد، نهايتش سه چهار بار اتفاق افتاده و حالا همه دست گرفتهاند برايش. منتها چند بار که صبح زود آمدم ديدم درست گفتهاند. حالا هم که تعطيلات را به چشم خودم ديدم. البته يک باری که با هم رفته بوديم مسافرت برای يک سمينار ديديم ايشان حدود ساعت 9 شب ميرود ميخوابد، که اصلأ ما همان وقتها داشتيم برنامهريزی ميکرديم که باقيماندهی تا صبح را به دو قسمت تقسيم کنيم يا به سه قسمت! اين را هم بدانيد که همين جناب جدا از نظم درست و حسابياش خيلي هم آدم خندان و خوش برخوردیست و اين صبح زود آمدن و برنامههای کاریاش منجر به بد اخلاقي و اينها نشده. اين از اين.
و اما آن استادی که اندام شناسي (آناتومي) درس ميداد و ورقههای دانشجويانش را نمره دادم، که نوشته بودم دربارهاش، قرار بود از خانهاش اسباب کشي کند برود يک خانهی ديگری و خانهی فعلياش را بدهد به جناب پلنگ صورتي که يک ماهيست دنبال خانه ميگردد. ولي تصميمش عوض شده و خيلي جالب است که چرا عوض شده. البته پلنگ همينطور دارد به فرانسوی دری وری ميگويد و نثارش ميکند.
علت اين تغيير تصميم ممکن است برایتان جالب باشد که ببينيد چه کارهايي به هم ربط پيدا ميکنند. دليلش مربوط است به دريافت يک امکان فرصت مطالعاتي نسبتأ کم نظير در هاوايي. منتها نه در دانشگاه بلکه در يک پايگاه ارتش امريکا. ارتش امريکا در بخش پزشکياش کلي با مجروحان و صدمات عجيب و غريب حوادث جنگي سر و کار دارد و از همين فرصت برای ارائهی فرصتهای آموزشي به دانشگاهيان استفاده ميکند. البته فکر نکنيد حرف عجيبيست چون در دوران جنگ ايران و عراق هم خيلي از متخصصان جراحي پلاستيک و ترميمي در خود ايران به دليل وجود مجروحان جنگي توانستند از دوران کارآموزی بينظيری استفاده کنند و همين است که جراحان پلاستيک و ترميمي ايران- نه باقي تخصصها- را آنقدر مجرب کرده که به راحتي سر و صورت مردم را عمل ميکنند. ولي اين که تشکيلات نظامي درهای دم و دستگاه پزشکياش را به روی غير نظاميان باز کند موضوع مهميست. چون مثلأ در ايران چنين امکاني وجود ندارد و دنگ و فنگ حساسيت نظامي زياده از حد است و اهل دانشگاه اصولأ عطای چنين تجربياتي را به لقايش ميبخشند. حالا البته دليل نوشتنش اين است که توی ايران حتي برای کارهای نقشه برداری و عکاسي هوايي هم بايد همين گرفتاریها را تحمل کرد و همين است که ديگر زياده از حد شده. کاریاش هم نميشود کرد و طبيعيست که اگر کسي خيلي مشتاق چنين تجربههاييست مجبور است بار و بنديلش را بگذارد روی کولش و برود يک جای ديگر دنيا.
خوب همين که نوشتم پلنگ دارد فرانسوی بدو بيراه ميگويد ناشي از اين است که يک ماهيست دارد دنبال خانه ميگردد که از دست سر و صدای قطار نجات پيدا کند. فيالواقع هر بيشه گمان مبر که خاليست در مورد اين پلنگ صورتي تبديل شده است به اين که شايد يک پلنگي تويش هست که دارد از زور بيخوابي تلف ميشود. دو ماه پيش رفته بود از داروخانه يک چيزی خريده بود به اسم گوشي، از جنس موم، که ميتپاند توی گوشهايش و گرمای گوش باعث نرم شدنش ميشود و در نتيجه تمام سوراخ و سنبههای گوش را ميگيرد. يک هفتهای استفاده کرده بود و به نظرش بد نيامده بود ولي ترکيبات شيميايي توی گوش و محيط بيرون با موم مورد نظر قاطي شده بوده و موم را سفت کرده بنابراين اين آخریها انگاری ريگ ميگذاشته توی گوشش. در نتيجه به قصد کشت افتاده بود به دنبال خانه پيدا کردن.
نه اين که خيلي هم فرز و چابک است هر جايي که رفته برای بازديد تا رسيده به محل خانه را به يک نفر ديگر اجاره داده بودند. دو سه روزی کارش شده بود دعوا و فحش و فحش کاری تلفني با بنگاهها. صاحبخانهی اين خانهی فعلياش هم يک تاريخي را تعيين کرده که پلنگ بايد تا آن وقت برود و يک ساعت بيشتر هم به او مهلت نميدهد. حالا البته قانونأ نميتواند پلنگ را از خانه بيرون کند ولي خوب همين که گفته نه خودش باعث گرفتاری پلنگ شده.
يک کار بديعي هم قرار است انجام بدهد. اين کار اين است که با يکي ديگر از همکارانمان که يک پسر آلمانيالاصل استراليايي است قرار است همخانه بشود و دو تايي بروند خانه اجاره کنند. البته پلنگ دو سالي در آلمان دورهی پسادکتریاش را گذرانده و قبل از آن هم در دورهی دبيرستان دو سالي آلمان بوده و خيلي خوب آلماني حرف ميزند و فرهنگشان را ميشناسد بنابراين مشکل فرهنگي ندارند ولي مشکل از ناحيهی گلاب به رویتان ِ هر دویشان است.
پريشب به مناسبت شب سال نو با هم قرار گذاشته بودند که بروند توی شهر و بزنند توی کافهها. امروز ميگفت رفتهاند و خيلي به هر دویشان خوش گذشته. خيلي اتفاقي به يک پسر فرانسوی هم برخوردهاند که همان وقت دعوتشان کرده خانهاش که بياييد چون خيلي ديگر از دوستانم هم ميآيند. اينها هم با سر رفتهاند. جناب پلنگ صورتي که ديگر خيلي داشته با سوخت اتانول پرواز ميکرده ميخواهد شماره تلفن ميزبان را بگيرد که متوجه ميشود قلم و کاغذ ندارد. ميگردد دنبال موبايلش ميگردد ميبيند آن را هم نبرده. در نتيجه از اين همکار آلمانيمان ميخواهد که شماره را در موبايلش بنويسد. ايشان هم از قرار هم باک خودش پر بوده و هم سوخت اضافي اتانول توی باک زاپاسش قاچاق ميکرده. در نتيجه يک چيزی توی موبايلش نوشته، منتها حالا معلوم شده آن چيز شماره تلفن نبوده. گفتم خوب چرا به خود صاحبخانه شماره ندادی؟ گفت دادم ولي وضع او از ما خرابتر بود. خلاصه اين دو نفر قرار است با هم همخانه بشوند که جمع جبریاش ميشود صفر.
چند وقت پيش پلنگ ماشينش را آورد برايش روغن موتورش را عوض کنم. رفته بود مثلأ آچار بخرد که يک وسيلهی فني توی ماشينش داشته باشد، يک دَم باريک خريده بود. خيلي احتمال دارد حالا که قرار است اين دو نفر با همخانهای بشوند از فردای اسباب کشيشان خانه را آب ببرد و ايشان برای رفع خطر برود دو سه تا آبکش بخرد!
ملتفت که هستيد در بيشه چه جور پلنگي خوابيده است؟
به نظرم يک آدم اهل دعا و نيايش از قبل از سال نو خودش را يک جايي حبس کرده و دارد دعای باران ميخواند و اصولأ از وضع بيرون بيخبر است. شده است يک هفته که دارد باران ميبارد و از قرار جناب دعاخوان گاهي وقتها چند دقيقهای به خودش استراحت ميدهد و در نتيجه باد و باران برای دقايقي قطع ميشود ولي باز مجددأ با های و های بيشتر ميافتد روی سجاده و تلافي همان چند دقيقه استراحتش را هم درميآورد. خلاصه که اساسأ نم کشيدهايم!
توی اين تعطيلات کريسمس و سال نو هر بار که آمدم آزمايشگاه ديدم رئيسمان توی اتاقش نشسته و دارد کار ميکند. يک مسابقهای هم هست توی ساختمان ما که همهی خلق الله ميخواهند يک روز زودتر از رئيس ما بيايند سر کارشان ولي هر بار که به خيال خودشان زود آمدهاند ديدهايد ايشان توی اتاقش نشسته.
من البته آن اوايل باورم نميشد که اين حرف خيلي هم راست باشد، نهايتش سه چهار بار اتفاق افتاده و حالا همه دست گرفتهاند برايش. منتها چند بار که صبح زود آمدم ديدم درست گفتهاند. حالا هم که تعطيلات را به چشم خودم ديدم. البته يک باری که با هم رفته بوديم مسافرت برای يک سمينار ديديم ايشان حدود ساعت 9 شب ميرود ميخوابد، که اصلأ ما همان وقتها داشتيم برنامهريزی ميکرديم که باقيماندهی تا صبح را به دو قسمت تقسيم کنيم يا به سه قسمت! اين را هم بدانيد که همين جناب جدا از نظم درست و حسابياش خيلي هم آدم خندان و خوش برخوردیست و اين صبح زود آمدن و برنامههای کاریاش منجر به بد اخلاقي و اينها نشده. اين از اين.
و اما آن استادی که اندام شناسي (آناتومي) درس ميداد و ورقههای دانشجويانش را نمره دادم، که نوشته بودم دربارهاش، قرار بود از خانهاش اسباب کشي کند برود يک خانهی ديگری و خانهی فعلياش را بدهد به جناب پلنگ صورتي که يک ماهيست دنبال خانه ميگردد. ولي تصميمش عوض شده و خيلي جالب است که چرا عوض شده. البته پلنگ همينطور دارد به فرانسوی دری وری ميگويد و نثارش ميکند.
علت اين تغيير تصميم ممکن است برایتان جالب باشد که ببينيد چه کارهايي به هم ربط پيدا ميکنند. دليلش مربوط است به دريافت يک امکان فرصت مطالعاتي نسبتأ کم نظير در هاوايي. منتها نه در دانشگاه بلکه در يک پايگاه ارتش امريکا. ارتش امريکا در بخش پزشکياش کلي با مجروحان و صدمات عجيب و غريب حوادث جنگي سر و کار دارد و از همين فرصت برای ارائهی فرصتهای آموزشي به دانشگاهيان استفاده ميکند. البته فکر نکنيد حرف عجيبيست چون در دوران جنگ ايران و عراق هم خيلي از متخصصان جراحي پلاستيک و ترميمي در خود ايران به دليل وجود مجروحان جنگي توانستند از دوران کارآموزی بينظيری استفاده کنند و همين است که جراحان پلاستيک و ترميمي ايران- نه باقي تخصصها- را آنقدر مجرب کرده که به راحتي سر و صورت مردم را عمل ميکنند. ولي اين که تشکيلات نظامي درهای دم و دستگاه پزشکياش را به روی غير نظاميان باز کند موضوع مهميست. چون مثلأ در ايران چنين امکاني وجود ندارد و دنگ و فنگ حساسيت نظامي زياده از حد است و اهل دانشگاه اصولأ عطای چنين تجربياتي را به لقايش ميبخشند. حالا البته دليل نوشتنش اين است که توی ايران حتي برای کارهای نقشه برداری و عکاسي هوايي هم بايد همين گرفتاریها را تحمل کرد و همين است که ديگر زياده از حد شده. کاریاش هم نميشود کرد و طبيعيست که اگر کسي خيلي مشتاق چنين تجربههاييست مجبور است بار و بنديلش را بگذارد روی کولش و برود يک جای ديگر دنيا.
خوب همين که نوشتم پلنگ دارد فرانسوی بدو بيراه ميگويد ناشي از اين است که يک ماهيست دارد دنبال خانه ميگردد که از دست سر و صدای قطار نجات پيدا کند. فيالواقع هر بيشه گمان مبر که خاليست در مورد اين پلنگ صورتي تبديل شده است به اين که شايد يک پلنگي تويش هست که دارد از زور بيخوابي تلف ميشود. دو ماه پيش رفته بود از داروخانه يک چيزی خريده بود به اسم گوشي، از جنس موم، که ميتپاند توی گوشهايش و گرمای گوش باعث نرم شدنش ميشود و در نتيجه تمام سوراخ و سنبههای گوش را ميگيرد. يک هفتهای استفاده کرده بود و به نظرش بد نيامده بود ولي ترکيبات شيميايي توی گوش و محيط بيرون با موم مورد نظر قاطي شده بوده و موم را سفت کرده بنابراين اين آخریها انگاری ريگ ميگذاشته توی گوشش. در نتيجه به قصد کشت افتاده بود به دنبال خانه پيدا کردن.
نه اين که خيلي هم فرز و چابک است هر جايي که رفته برای بازديد تا رسيده به محل خانه را به يک نفر ديگر اجاره داده بودند. دو سه روزی کارش شده بود دعوا و فحش و فحش کاری تلفني با بنگاهها. صاحبخانهی اين خانهی فعلياش هم يک تاريخي را تعيين کرده که پلنگ بايد تا آن وقت برود و يک ساعت بيشتر هم به او مهلت نميدهد. حالا البته قانونأ نميتواند پلنگ را از خانه بيرون کند ولي خوب همين که گفته نه خودش باعث گرفتاری پلنگ شده.
يک کار بديعي هم قرار است انجام بدهد. اين کار اين است که با يکي ديگر از همکارانمان که يک پسر آلمانيالاصل استراليايي است قرار است همخانه بشود و دو تايي بروند خانه اجاره کنند. البته پلنگ دو سالي در آلمان دورهی پسادکتریاش را گذرانده و قبل از آن هم در دورهی دبيرستان دو سالي آلمان بوده و خيلي خوب آلماني حرف ميزند و فرهنگشان را ميشناسد بنابراين مشکل فرهنگي ندارند ولي مشکل از ناحيهی گلاب به رویتان ِ هر دویشان است.
پريشب به مناسبت شب سال نو با هم قرار گذاشته بودند که بروند توی شهر و بزنند توی کافهها. امروز ميگفت رفتهاند و خيلي به هر دویشان خوش گذشته. خيلي اتفاقي به يک پسر فرانسوی هم برخوردهاند که همان وقت دعوتشان کرده خانهاش که بياييد چون خيلي ديگر از دوستانم هم ميآيند. اينها هم با سر رفتهاند. جناب پلنگ صورتي که ديگر خيلي داشته با سوخت اتانول پرواز ميکرده ميخواهد شماره تلفن ميزبان را بگيرد که متوجه ميشود قلم و کاغذ ندارد. ميگردد دنبال موبايلش ميگردد ميبيند آن را هم نبرده. در نتيجه از اين همکار آلمانيمان ميخواهد که شماره را در موبايلش بنويسد. ايشان هم از قرار هم باک خودش پر بوده و هم سوخت اضافي اتانول توی باک زاپاسش قاچاق ميکرده. در نتيجه يک چيزی توی موبايلش نوشته، منتها حالا معلوم شده آن چيز شماره تلفن نبوده. گفتم خوب چرا به خود صاحبخانه شماره ندادی؟ گفت دادم ولي وضع او از ما خرابتر بود. خلاصه اين دو نفر قرار است با هم همخانه بشوند که جمع جبریاش ميشود صفر.
چند وقت پيش پلنگ ماشينش را آورد برايش روغن موتورش را عوض کنم. رفته بود مثلأ آچار بخرد که يک وسيلهی فني توی ماشينش داشته باشد، يک دَم باريک خريده بود. خيلي احتمال دارد حالا که قرار است اين دو نفر با همخانهای بشوند از فردای اسباب کشيشان خانه را آب ببرد و ايشان برای رفع خطر برود دو سه تا آبکش بخرد!
ملتفت که هستيد در بيشه چه جور پلنگي خوابيده است؟
نظرات